6.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
5.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به حکم عشق بنا شد در آسمان علی
علی از آن تو باشد تو هم از آن علی..😍
#ذی_الحجه #سالروز_ازدواج #ازدواج
#معرفی شهید
نام و نام خانواگی: حسین زینال زاده حمید
نام پدر: محمدرضا
تاریخ تولد: ۱۳۷۸/۷/۶
محل شهادت: مشهد
تاریخ شهادت:۱۴۰۱/۸/۲۶
محل شهادت: مشهد
بلوک ،شماره،ردیف:۴،۴،۱۵
#یاعلی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
@Mohsendelha1370
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
Ali-Fani-Ziyarat-Ashoura.mp3
11.65M
زیارت عاشورا 🌸
به نیابت شهید حسین زینال زاده🌷
#یاعلی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
@Mohsendelha1370
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
اعمال قبل خواب🌷
#یاعلی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
@Mohsendelha1370
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
هدایت شده از محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
دعـاے فـرج بہ عشـق آقـا صاحبالزمان :)🌸..
#امام_زمان{عجاللّٰہ} :
بہ شیعیـان و دوستـان ما بگوییـد کہ خـدا را بہ حـق عمـہام حضـرت زینب{سلاماللّٰہعليها} قسـم دهنـد کہ فـرج مـرا نزدیک گردانـد.
|📚 شیفتگان حضرت مهدے، جلد۱، صفحہ۲۵۱|
کـانـالرسمےشھیـدمحسنحججی🥀
♡j๑ïท🌱↷
『@Mohsendelha1370』
✨چله زیارت عاشورا✨
در کتاب مفاتیح الجنان و قبل از متن زیارت عاشورا، حدیثی از امام باقر در ثواب این زیارت آمده است که میفرمایند: به تحقیق این دعا دعایی است که ملائکه آن را میخوانند و خداوند در قبال آن برای تو صد هزار هزار درجه مینویسد و مثل کسی خواهی بود که با امام حسین (ع) شهید شده باشد. نوشته شود برای تو ثواب زیارت هر پیغمبری و رسولی و ثواب زیارت هر که زیارت کرده حسین (ع) را از روزی که شهید شده است.
🟢روز سیزدهم
🪴اسامی شرکت کننده:🙃🤍
۱_صلوات۳۱۳✅
۲_دلوین✅
۳_سࢪبـٰازࢪهبـࢪ|sᴀʀʙᴀᴢ ʀᴀʜʙᴀʀ✅
۴_صلوات✅
۵_فاطمه✅
۶_شهید حججی عزیز✅
۷_شهید حججی✅
۸_محمد طاها ربیعی✅
۹_احیا صفر پور✅
۱۰_شهید گمنام✅
۱۱_حلما طالبی✅
۱۲_خادم الشهدا✅
۱۳_یا زهرا✅
۱۴_جون خادم المهدی✅
۱۵_Z.F✅
۱۶_عاشق کربلا✅
۱۷_خانم عزیزی✅
از همگی قبول باشه انشاءالله🙃🤍
التماس دعا🤲🏻📿
#رمان_بدون_تو_هرگز
#پارت_هفتاد_و_یکم
غریب آشنا
بعد از چند سال به ایران برگشتم ...
سجاد ازدواج ڪرده بود و یه محمدحسین 7 ماهه داشت ...
حنانه دختر مریم، قد ڪشیده بود ... ڪلاس دوم ابتدایی ...
اما وقار و شخصیتش عین مریم بود ...
از همه بیشتر ... دلم برای دیدن چهره مادرم تنگ شده بود...
توے فرودگاه ... همه شون اومده بودن ...
همین ڪه چشمم بهشون افتاد ...
اشڪ، تمام تصویر رو محو ڪرد ...
خودم رو پرت ڪردم توی بغل مادرم ...
شادی چهره همه، طعم اشڪ به خودش گرفت ...
با اشتیاق دورم رو گرفته بودن و باهام حرف می زدن ...
هر ڪدوم از یڪ جا و یڪ چیز می گفت ...
حنانه ڪه از 4 سالگی، من رو ندیده بود ...
باهام غریبی می ڪرد و خجالت می ڪشید ...
محمدحسین ڪه اصلا نمی گذاشت بهش دست بزنم ...
خونه بوے غربت می داد ...
حس می ڪردم توی این مدت، چنان از زندگی و سرنوشت همه جدا شدم ڪه داشتم به یه غریبه تبدیل می شدم ...
اونها، همه توے لحظه لحظه هم شریک بودن ...
اما من ... فقط گاهی ... اگر وقت و فرصتی بود ...
اگر از شدت خستگی روی مبل ...
ایستاده یا نشسته خوابم نمی برد ...
از پشت تلفن همه چیز رو می شنیدم ...
غم عجیبی تمام وجودم رو پر ڪرده بود ...
فقط وقتی به چهره مادرم نگاه می ڪردم ...
ڪمی آروم می شدم ... چشمم همه جا دنبالش می چرخید ...
شب ... همه رفتن ... و منم از شدت خستگی بی هوش ...
برای نماز صبح ڪه بلند شدم ...
پای سجاده ... داشت قرآن می خوند ...
رفتم سمتش و سرم رو گذاشتم روے پاش ...
یه نگاهی بهم ڪرد و دستش رو گذاشت روے سرم ...
با اولین حرڪت نوازش دستش ...
بی اختیار ... اشڪ از چشمم فرو ریخت ...
- مامان ... شاید باورت نشه ...
اما خیلی دلم برای بوے چادر نمازت تنگ شده بود ...
و بغض عمیقی راه گلوم رو سد ڪرد ...
#ادامه_دارد...
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
@Mohsendelha1370
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
#رمان_بدون_تو_هرگز
#پارت_هفتاد_و_دوم
شبیه پدر
دستش بین موهام حرڪت می ڪرد ...
و من بی اختیار، اشڪ می ریختم ...
غم غربت و تنهایی ... فشار و سختی ڪار ...
و این حس دورافتادگی و حذف شدن از بین افرادی ڪه با همه وجود دوست شون داشتم ...
- خیلی سخت بود؟ ...
- چی؟ ...
- زندگی توی غربت ...
سکوت عمیقی فضا رو پر ڪرد ...
قدرت حرف زدن نداشتم ...
و چشم هام رو بستم ...
حتی با چشم های بسته ... نگاه مادرم رو حس می ڪردم ...
- خیلی شبیه علی شدے ...
اون هم، همه سختی ها و غصه ها رو توے خودش نگه می داشت ...
بقیه شریڪ شادی هاش بودن ...
حتی وقتی ناراحت بود می خندید ... ڪه مبادا بقیه ناراحت نشن ...
اون موقع ها ... جوون بودم ...
اما الان می تونم حتی از پشت این چشم هاے بسته ...
حس دختر ڪوچولوم رو ببینم ...
ناخودآگاه ... با اون چشم هاے خیس ...
خنده ام گرفت ... دختر ڪوچولو ...
چشم هام رو ڪه باز ڪردم ...
دایسون اومد جلوے نظرم ... با ناراحتی، دوباره بستم شون ...
- ڪاش واقعا شبیه بابا بودم ...
اون خیلی آروم و مهربون بود...
چشم هر ڪی بهش می افتاد جذب اخلاقش می شد ...
ولی من اینطوری نیستم ... اگر آدم ها رو از خدا دور نڪنم ...
نمی تونم اونها رو به خدا نزدیڪ ڪنم ...
من خیلی با بابا فاصله دارم و ازش عقب ترم ... خیلی ...
سرم رو از روی پاے مادرم بلند ڪردم و رفتم وضو بگیرم ...
اون لحظات، به شدت دلم گرفته بود و می سوخت ...
دلم برای پدرم تنگ شده بود ... و داشتم ...
کم کم از بین خانواده ام هم حذف می شدم ...
علت رفتنم رو هم نمی فهمیدم ... و جواب استخاره رو درڪ نمی ڪردم ...
#ادامه_دارد...
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
@Mohsendelha1370
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄