محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
چه كردي حاج احمد با محسن كه اين گونه عاشقت شده بود ؟! #شهید_محسن_حججی #شهيد_حاج_احمد_كاظمي
محسن پرورنده حاج احمد بود ...
خوبکسی بود برای تربیت انسانی که در جهانی زندگیمیکرد که هر لحظه ممکن است انسان را به گناه بکشد✨
اما محسن دور شد از هرگناهی ونزدیک شد به هدف نهایی
به تقرب به خدایی که وعده بهترین ها را برایش داده بود
اما انها فقط خود خدا رامیخواستند نه پاداشی دیگر🌱✨
شهادتتانمبارک بزرگ مردان تاریخ ایران🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #فیلم |ورود پیکر شهید محسن حججی به کشور | دیدار فرزند شهید حججی با پدر
توی قلب هر شهیدی یکیهست که بخاطرش از خودش ، جونش ، مالش ،خانواده ش ، میگذره براش و میره مث اهل بیت🌱
از طرفیهر کسی همتوی زندگیش یه دلخوشی داره که بخاطرش میخاد بمونه و زندگی کنه مث زن وبچه و خانواده
که شهدا همون دلخوشی رو هم دارن
ولی ازاونمدل میکنن😢
تا حالا فککردیم مثلا اگر از ما بپرسن که بخاطر امامحسین جون پدر مادرتو میگیریم چیجواب میدیم؟!
قبول میکنیم ، یا کاری که اون میگه انجام میدیم ؟
نفرینوتوهین وکفر به اهل بیت
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
توی قلب هر شهیدی یکیهست که بخاطرش از خودش ، جونش ، مالش ،خانواده ش ، میگذره براش و میره مث اهل بیت
اینو گفتم یاد شهید رضا اسماعیلی افتادم
داعش اسیرش کرد
وقتی بردن سرشو ببرن بهش گفتن اگه بن حضرت زینب توهینکنی ازادت میکنیم😔
ولی شیرمرد ایرانیکه تو اون لحظه داعش هر لحظه منتظر بودکه ایشون کفربگن محکم وایستاد و گفت جان من فدای زینبه😭😭😭💪
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
اینو گفتم یاد شهید رضا اسماعیلی افتادم داعش اسیرش کرد وقتی بردن سرشو ببرن بهش گفتن اگه بن حضرت زینب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روضه شهید رضا اسماعیلی
به صدای سید رضا نریمانی
کیبودن این شهدا؟!😭😭
#شهید_رضا_اسماعیلی
#شهید_محسن_حججی
سلام میشه دراین کانال عضو بشید🙏🏻 💙💙💙 ❤️
@mohajabehaybhshti313 ❤️ میشه از این کانال حمایت بشه؟؟؟.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مسیر🛤️هردومون
مسیر عشق ❤️وعزته✌️
تو جات تو سنگر
علم و حیا و غیرته✌️
تو بچہ شیعہ اے
سلاح تو بصیرتہ ☺️
#شهید_محسن_حججی🕊
#نماهنگ
بوسه بر عکسـت زنم
ترسم که قـابش بشکنـد😞💔
قابِ عکسِ توسـت، امّـــا
شیشہ ے عُمــرِ من است⏳
#فرزندان_شهدا
#علی_حججی
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
بوسه بر عکسـت زنم ترسم که قـابش بشکنـد😞💔 قابِ عکسِ توسـت، امّـــا شیشہ ے عُمـ
‹🔗🕊›
عاشـقــ🥀انی که
مدام از فرجــت
مےگفتند...
عکسشان
قاب شد و
از تـــ❤️و
نیامد خبرے💔🕊
#شهید_محسن_حججی
{• #خاطره_شهید 🍁🌙•}
#حضرت_زینب_محافظ_ماست ...🙂
با هم اعزام شدیم سوریه.ما فرستادند
منطقهی《 عبطین》.
شب بود که رسیدیم آنجا.باید برای اسکان
می رفتیم توی یک مدرسه.همان اول کاری،
دم در آن مدرسه جنازهی یک داعشی خورد
به چشممان.
من حسابی ترسیدم.با خودم گفتم:《این
اولشه.خدا آخرش را به خیر کنه.》
رفتم توی مدرسه،هنوز داشتم میترسیدم.
محسن اما انگار نه انگار.اسلحهاش را روی
دوشش گذاشته بود و دم در مدرسه برای
خودش نشسته بود.منتظر بود که برود خط
لجم درآمده بود.رفتم پیشش و گفتم:《محسن،
اگه یه مقدار هم بترسی،عیبی نداره ها!》
نگاهم کرد و گفت:《آقا حجت،ما اومدهایم
واسهی دفاع از حرم حضرت زینب
سلام الله علیها.برا همین حس میکنم
یکی محافظمه.حس میکنم یکی لحظه به
لحظه دست عنایت و محبتش رو سرمه. 》
آرامشی داشت نگفتنی.
#شهید_محسن_حججی 🕊
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
📕 #نسل_سوخته (داستان واقعی) 🔸 قسمت۸ 💭 بچه ها همه رفته بودن اما من پای رفتن نداشتم توی حیاط مدرسه
📕 #نسل_سوخته (داستان واقعی)
🔸 قسمت۹
💭 اگر فکر کنم همه اش رو تقلب کردی و کلا بهت صفر بدم چی؟
ترسیدم جواب بدم دوباره یکی، یه چیز دیگه بگه اما سکوت عمیقی فضا رو پر کرد یهو یاد حرف حضرت علی افتادم که روی دیوار مدرسه نوشته بودن
- آقا ما اونقدر از شما چیزهای باارزش یاد گرفتیم که بنده شما بشیم حقی از ما وسط نیست نمره علوم رو ثلث آخر هم میشه جبران کرد اما
دیگه نتونستم حرفم رو ادامه بدم و سرم رو انداختم پایین دوباره دفتر ساکت شد
- برو در رو هم پشت سرت ببند
کارنامه ها رو که دادن علوم 20 شده بودم اولین بار بود که از دیدن نمره 20 اصلا خوشحال نشدم کارنامه ام رو برداشتم و رفتم مسجد نماز که تموم شد رفتم جلو نشستم کنار امام جماعت
- حاج آقا یه سوال داشتم
از حالت جدی من خنده اش گرفت
- بگو پسرم
- حاج آقا من سر امتحان علوم تقلب کردم بعد یاد حرف شما افتادم که از قول امام گفتید این کار حق الناس و حرامه و بعدا لقمه رو حرام می کنه منم رفتم گفتم اما معلم مون بازم بهم 20 داده الان من هنوز گناه کارم یا نه؟پولم حروم میشه یا نه؟
خنده اش محو شد مات و متحیر مونده بود چه جوابی به یه بچه بده همیشه می گفت
- به جای ترسوندن بچه ها از جهنم و عذاب از لطف و رحمت و محبت خدا در گوششون بگید برای بعضی چیزها باید بزرگ تر بشن و...
حالا یه بچه اومده و چنین سوالی می پرسه همین طور دونه های تسبیحش رو توی دستش بالا و پایین می کرد
- سوال سختیه اینکه شما با این کار چشمت مال یکی دیگه رو دزدیده و حق الناس گردنت بوده توش شکی نیست اما علم من در این حد نیست که بدونم آینده شما چی میشه آیا توی آینده تو تاثیر می گذاره و لقمه ات رو حرام می کنه یا نه
اما فکر کنم وظیفه از شما ساقط شده چون شما گفتی که این کار رو کردی و در صدد جبران براومدی
ناخودآگاه در حالی که سرم رو تکان می دادم انداختمش پایین
- ممنون حاج آقا ولی نامه عمل رو با فکر کنم و حدس میزنم و اما و اگر و شاید نمی نویسن 😔
و بلند شدم و رفتم
تا شنبه دل توی دلم نبود سر نماز از خدا خجالت می کشیدم چنان حس عذابی بهم دست داده بود که حس می کردم اگر الان عذاب نازل بشه سبک تر از حال و روز منه🙁
شنبه زودتر از همیشه از خونه اومدم بیرون کارنامه به دست و امضا شده رفتم جلوی دفتر در زدم و رفتم تو
تا چشمم به آقای غیور افتاد بی مقدمه گفتم
- آقا اجازه چرا به ما 20 دادید؟ ما که گفتیم تقلب کردیم آقا به خدا حق الناسه ما غلط کردیم تو رو خدا درستش کنید
خنده اش گرفت ...
- علیک سلام صبح شنبه شما هم بخیر
سرم رو انداختم پایین
- ببخشید آقا سلام صبح تون بخیر
از جاش بلند شد رفت سمت کمد دفاتر
- روز اول گفتم هر کی فعالیت کلاسیش رو کامل انجام بده و مستمرش رو ۲۰ بشه دو نمره به نمره اون ثلثش اضافه می کنم
حس آرامش عمیقی وجودم رو پر کرد التهاب این دو روز تموم شده بود با خوشحالی گفتم
- آقا یعنی ۲۰ نمره خودمون بود؟😁
دفتر نمرات رو باز کرد داد دستم
- میری سر کلاس، این رو هم با خودت ببر توی راه هم میتونی نمره مستمرت رو ببینی 👀
دلم می خواست ببینمش اما دفتر رو بستم
- نمره بقیه هم توشه چشممون می افته ممنون آقا که بهمون۲۰ دادید
از خوشحالی پله ها رو دو تا یکی تا کلاس دویدم🙈 پشت در کلاس که رسیدم یهو حواسم جمع شد
- خوب اگه الان من با این برم تو بچه ها مثل مور و ملخ می ریزنن سرش ببینن توش چیه؟ اون وقت نمره همدیگه رو هم می بینن
دفتر رو کردم زیر کاپشنم و همون جا پشت در ایستادم تا معلم مون اومد ...
♻️ادامه دارد...
شادی روح نویسنده رمان نسل سوخته، شهید طاها ایمانی صلوات🌹