#رمان_بدون_تو_هرگز
#پارت_بیست_و_یکم
یا زهرا
اول اصلا نشناختمش ...
چشمش ڪه بهم افتاد رنگش پرید...
لب هاش مے لرزید ... چشم هاش پر از اشڪ شده بود...
اما من بے اختیار از خوشحالے گریه مے ڪردم ...
از خوشحالے زنده بودن علے ... فقط گریه مے ڪردم ...
اما این خوشحالے چندان طول نڪشید ...
اون لحظات و ثانیه هاے شیرین ...
جاش رو به شوم ترین لحظه هاے زندگیم داد ...
قبل از اینڪه حتے بتونیم با هم صحبت ڪنیم ...
شڪنجه گرها اومدن تو ...
من رو آورده بودن تا جلوی چشم هاے علے شڪنجه ڪنن ...
علے هیچ طور حاضر به همڪارے نشده بود ...
سرسخت و محڪم استقامت ڪرده بود ...
و این ترفند جدیدشون بود ...
اونها، من رو جلوے چشم هاے علے شکنجه مے ڪردن ...
و اون ضجه مے زد و فریاد مے ڪشید ...
صداے یازهرا گفتنش یه لحظه قطع نمے شد ...
با تمام وجود، خودم رو ڪنترل مے ڪردم ...
مے ترسیدم ... مے ترسیدم حتے با گفتن یه آخ ڪوچیڪ ...
دل علے بلرزه و حرف بزنه ...
با چشم هام به علے التماس مے ڪردم ... و ته دلم خدا خدا مے گفتم ...
نه براے خودم ... نه براے درد ... نه براے نجات مون ...
به خدا التماس مے ڪردم به علے ڪمڪ کنه ...
التماس مے ڪردم مبادا به حرف بیاد ...
التماس مے ڪردم ڪه ...بوے گوشت سوخته بدن من ... ڪل اتاق رو پر ڪرده بود ...
نویسنده متن👆 همسر وفرزند شهید سید علے حسینے
#ادامه_دارد...