📚عبرت از #پشت_کار #مورچه
«امير تيمور گورگان» در هر پيشامدى آن قدر ثبات قدم داشت كه هيچ مشكلى سد راه وى نمىشد. علت را از او خواهان شدند، گفت:
وقتى از دشمن فرار كرده بودم و به ويرانهاى پناه بردم، در عاقبت كار خويش فكر مىكردم ؛ ناگاه نظرم بر مورى ضعيف افتاد كه دانه غلهاى از خود بزرگتر را برداشته و از ديوار بالا مىبرد.
چون دقيق نظر كردم و شمارش نمودم ديدم، آن دانه شصت و هفت مرتبه بر زمين افتاد، و مورچه عاقبت آن دانه را بر سر ديوار برد.
از ديدار اين كردار مورچه چنان قدرتى در من پديدار گشت كه هيچگاه آن را فراموش نمىكنم.
با خود گفتم: اى تيمور تو از مورى كمترى نيستى، برخيز و درپى كار خود باش، سپس برخاستم و #همت گماشتم تا به اين پايه از #سلطنت رسيدم.
📚منبع :صد موضوع پانصد داستان
❥↬
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
✅تقوا ملاک ارزش انسان ها
✍روزی سلمان فارسی وارد مسجد نبوی شد و صحابهی پیامبر (ع) به احترام او از جای خود برخاستند و در صدر مجلس به او جای دادند.لحظهای نگذشته بود که یکی از صحابهی معروف نیز وارد مسجد شد، و چون سلمان را در صدر مجلس مشاهده کرد؛لب به اعتراض گشود و گفت: «من هذا العجمی المتصدر فیما بینالعرب؛این مرد ایرانی و عجمی که در صدر مجلس نشسته در میان عربها چه میکند؟»
رسول خدا (ص) با شنیدن این سخن غیراسلامی به خشم آمد و بر بالای منبر قرار گرفت و فرمود: «ای مردم! آگاه باشید که تمام انسانها از زمان حضرت آدم تا زمان ما مثل دندانهای ما یکسانند،عرب بر عجم،گندمگون بر سیاه پوست امتیازی ندارد،مگر به تقوا»
📚مستدرک الوسائل، ج۱۲ ص۸۹
✍
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
🔴 مرگ جاهلی
شخصی میگفت: «پرسیدم اگر فردی همهی امامان رو بشناسد، ولی ، امام زمانش را نشناسد، مؤمن است؟» حضرت فرمود: «ابداً.»
امام حسین(ع) را میشناسد، برایش اشک هم ﻣﯽریزد، اما آقا حجتبنالحسنالعسکری(عج) را نمیشناسد؛ ابداً مؤمن نیست.
عرضه داشت: «مسلمان هست یا نه؟» حضرت فرمود: «بله.»
چهار اماﻣﯽها مؤمن نیستند. شش اماﻣﯽها مؤمن نیستند. باید امام زمانش رو بشناسد. «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ یَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِیتَهً جاهِلیَه.»
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
#شب
💖زندگى بسيار طعنه آميز است.
غمی خواهد داشت
تا بدانى شادى چيست،👌
صداهاى ازار دهنده دارد
تا
از سكوت قدردانى كنى
و نبودن ها هستند
تا
ارزش حضور و بودن ها را بدانى.👌👏
شبتون بخیر
یا علی
#قرار_عاشقی
#اربابم
#حسین❤️
دست مرا بگیر که این دست عمری است
بر سینه ام فقط زده سنگ تو را حسین
#صلی_الله_علیک_یا_ابا_عبدالله
🌺عنايت امام حسين (ع)
🔸شنيدم از زاهد عابد و واعظ متّعظ مرحوم "حاج شيخ غلامرضاى طبسى" كه تقريبا در 35 سال قبل به شيراز تشريف آورده و چند ماهى در مدرسه آقا باباخان توقف داشتند و بنده هم به فيض ملاقاتشان رسيدم، که فرمود:
🔸با چند نفر از دوستان با قافله به عتبات عاليات مشرف شديم هنگام مراجعت براى ايران، شب آخر كه در سحر آن بايد حركت كنيم متذكر شدم كه در اين سفر مَشاهد مُشرّفه و مواضع متبرّكه را زيارت كردم جز "مسجد براثا" و حيف است از درك فيض آن مكان مقدس محروم باشيم
🔸به رفقا گفتم بياييد به مسجد براثا برويم،
گفتند مَجال نيست و خلاصه نيامدند
🔸خودم تنها از كاظمين بيرون آمدم تا به مسجد رسيدم ، ديدم در بسته است و معلوم شد در را از داخل بسته و رفته اند و كسى هم نيست، حيران شدم كه چه كنم؟ اين همه راه به اميدى آمدم ،
🔸به ديوار مسجد نگريستم ديدم مى توانم از ديوار بالا بروم، بالأخره هر طوری که بود از ديوار بالا رفته و داخل مسجد شدم و با فراغت مشغول نماز و دعا شدم به خيال اينكه درِ مسجد را از داخل بسته اند و باز كردنش آسان است ، در داخل مسجد هم كسى نبود
🔸پس از فراغت آمدم در را باز كنم ديدم قفل محكمى بر در زده اند و به وسيله نردبان يا چيز ديگری رفته اند!
🔸حيران شدم چه كنم؛ ديوار داخل مسجد هم طورى بود كه هيچ نمى شد از آن بالا رفت...
با خود گفتم عمرى است دَم از حسين (عليه السلام) مى زنم و اميدوارم كه به بركت آن حضرت، در بهشت به رويم باز شود با اينكه درب بهشت يقيناً مهمتر است، و باز شدن اين درب هم به بركت حضرت ابى عبداللّه عليه السلام سهل است
🔸پس با يقينِ تمام، دست به قفل گذاشتم و گفتم "يا حسين عليه السلام" و آن را كشيدم، فوراَ باز گرديد، در را باز كردم و از مسجد بيرون آمدم و شكر خدا را بجا آوردم و به قافله هم رسيدم...
📙داستانهای شگفت
✍
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
✍آیــت الله نـاصـــــری :
کسی نیست بگوید خدا را دوست
ندارم، همه دوست دارند امّا شرط
دوســت داشتن تبعیـت است، اگر
واقعا خـــدا رو دوســـت داری، به
احتـــرامش گنـــاه نڪن...
: 🌷
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
(عجیب ترین معلم دنیا)
🔸عجیب ترین معلم دنیا بود...امتحاناتش عجیب تر...
امتحاناتی که هر هفته می گرفت و هر کسی باید برگه ی خودش را خودش تصحیح می کرد...آن هم نه در کلاس، در خانه....دور از چشم همه!
اولین باری که برگه ی امتحان خودم را تصحیح کردم سه غلط داشتم...
نمی دانم ترس بود یا عذاب وجدان، هر چه که بود نگذاشت اشتباهاتم را نادیده بگیرم و به خودم بیست بدهم...
🔸فردای آن روز در کلاس وقتی همهی بچه ها برگه هایشان را تحویل دادند فهمیدم همه بیست شده اند به جز من...
به جز من که از خودم غلط گرفته بودم...!
من نمی خواستم اشتباهاتم را نادیده بگیرم و خودم را فریب بدهم...
بعد از هر امتحان آنقدر تمرین می کردم تا در امتحان بعدی نمره ی بهتری بگیرم...
🔸مدت ها گذشت و نوبت امتحان اصلی رسید...امتحان که تمام شد، معلّم برگه ها را جمع کرد و برخلاف همیشه در کیفش گذاشت..!
چهره ی هم کلاسیهایم دیدنی بود...
آن ها فکر می کردند این امتحان را هم مثل همهی امتحانات دیگر خودشان تصحیح می کنند...
اما این بار فرق داشت...این بار قرار بود "حقیقت" مشخص شود...
فردای آن روز وقتی معلم نمره ها را خواند فقط من بیست شدم....چون بر خلاف دیگران از خودم غلط می گرفتم، از اشتباهاتم چشم پوشی نمی کردم و خودم را فریب نمی دادم...
🔷زندگی پر از امتحانهاست...
خیلی از ما انسان ها آنقدر اشتباهاتمان را نادیده می گیریم و خودمان را فریب میدهیم تا خودمان را "بالاتر" از چیزی که هستیم نشان دهیم...
اما یک روز برگه ی امتحانمان دست معلم می افتد...آن روز چهرههایمان دیدنیست...
آن روز "حقیقت" مشخص می شود و نمره "واقعی" را می گیریم...
راستی به نظرتان در "امتحان زندگی" از بیست چند میگیریم؟؟!
✍
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_تصویری
✍سخنرانی آیت الله مجتهدی(ره)
🎬موضوع: آماده هستی
↶【به ما بپیوندید 】↷
____________________________
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
✨﷽✨
✅پنج رفیق ناباب
✍امام سجاد علیه السلام:
فرزندم با پنج کس همنشینی و رفاقت مکن:
1⃣ از همنشینی با دروغگو پرهیز کن؛
زیرا او همه چیز را بر خلاف واقع نشان می دهد، دور را نزدیک و نزدیک را به تو دور می نمایاند.
2⃣ از همنشینی با گناهکار لاابالی بپرهیز،
زیرا او تو را به بهای یک لقمه یا کمتر از آن می فروشد.
3⃣ از همنشینی با بخیل برحذر باش،
که او از کمک مالی به تو آنگاه که بسیار به آن نیازمندی، مضایقه می کند.
4⃣ از همنشینی با احمق ( کم عقل ) اجنتاب کن،
زیرا او می خواهد به تو سودی رساند؛ ولی به زیان تو می انجامد.
5⃣ از همنشینی با قاطع رحم ( کسی که با خویشاوندان قطع رابطه نموده است ) بپرهیز،
که او در سه جای قرآن لعن و نفرین شده است.
📚مجموعه ورام جلد۲ صفحه۱۵
↶【به ما بپیوندید 】↷
___________________
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬ماجرای شنیدنی و زیبا از معجزه امام رضا (علیه السلام)
🎤استاد قرائتی
🔻بسیار زیبا و شنیدنی👌
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
✨﷽✨
💕 داستان کوتاه
✍"شیخی" بود که به شاگردانش عقیده می آموخت ، "لااله الاالله" یادشان میداد، آنرا برایشان شرح میداد و بر اساس آن تربیتشان می کرد.
روزی یکی از شاگردانش "طوطی ای" برای او هدیه آورد، زیرا شیخ "پرورش پرندگان" را بسیار دوست می داشت.
شیخ همواره طوطی را "محبت" می کرد و او را در درسهایش حاضر می کرد تا آنکه طوطی توانست بگوید:
"لااله الا اللّه"
طوطی "شب و روز" لااله الا الله میگفت.
اما یک روز شاگردان دیدند که شیخ به شدت گریه می کند، وقتی از او علت را پرسیدند گفت:
طوطی به دست گربه کشته شد.
گفتند: برای این گریه می کنی؟!
اگر بخواهی یکی "بهتر" از آن را برایت تهیه می کنیم.
شیخ پاسخ داد:
من برای این گریه نمی کنم.
ناراحتی من از اینست که وقتی گربه به طوطی "حمله کرد،" طوطی آنقدر فریاد زد تا مُرد.
با آن همه لااله الاالله که می گفت؛ وقتی گربه به او حمله کرد، آنرا فراموش کرد و تنها "فریاد" می زد.
""زیرا او تنها با زبانش می گفت و قلبش آنرا یاد نگرفته و نفهمیده بود.""
سپس شیخ گفت:
"می ترسم من هم مثل این طوطی باشم !!"
"تمام عمر" با زبانمان لااله الاالله بگوییم و وقتی که مرگ فرارسد "فراموشش کنیم" و "آنرا ذکر نکنیم،" زیرا "قلوب ما" هنور آنرا نشناخته است!
* آیا ما لااله الااللّه را با دلهایمان آموخته ایم؟! *
↶【به ما بپیوندید 】↷
___________________
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
📚#حکایتی_زیبا_و_خواندنی
✍مردی مادری پیر داشت که همیشه از دست مادرش مینالید و مادرش به دلیل کهولت سن در بینایی و شنوایی وراه رفتن ضعف داشت.مرد که از زندگی کردن با او خسته شده بود به نزد شیخی رفت و به او گفت تا راه چاره ای به او نشان دهد.شیخ به او گفت،مادرت هست و مراقبت از ان وظیفه ی توست او تو را بزرگ کرده وازتو مراقبت کرده الان وظیفه ی توست که ازاو مراقبت کنی.مرد گفت ده ها برابر زحمتی که برای بزرگ کردن من کشیده برای نگهداری او کشیده ام هیچ منتی برای بزرگ کردن من ندارد که هرچه کرده بیشتر از ان برایش کرده ام ودیگر نمیتوانم او را تحمل کنم مگر برای او پرستاری بگیرم.شیخ که این حرفا را از او شنید به او گفت،تفاوتی مهم بین مراقبت کردن تو و مراقبت کردن مادرت است وان اینست که مادرت تورا برای ادامه زندگی بزرگ ومراقبت کرد وتواز او مراقبت میکنی به امید روزی که بمیرد پس تا عمر داری هرکاری برایش کنی نمیتوانی زحمات او را جبران کنی
: 🌷
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
♥️امیرالمؤمنین علی علیه السلام:
هرکس از پیروان ما هر روز این چهار حمد را بخواند خداوند او را چهار چیز کرامت فرماید:
1》 عمر طبیعی
2》 مال و فرزند بسیار
3》 با ایمان از دنیا رفتن
4》 بیحساب داخل بهشت شدن
بِسمِ اَللهِ اَلرَّحمنِِ اَلرَّحیمِ
۱}اَلحَمدُلِلّهِ اَلّذی عَرََّفََنی نَفسَهُ
وَلَم یَترُکنی عُمیانَ اَلقََلب
۲}اَلحَمدُلِلّهِ اَلّذی جَعَلَنی مِن اُمََّةِ
مُحَمَّدٍ صَلَّی اَللهُ عَلَیهِ وَالِه
۳}اَلحَمدُ لِلّهِ اَلَّذی جَعَلَ رِِزقی فی یَدِه
وَلَم یَجعَلهُ فی اَیدِی النّاس
۴}اَلحَمدُلِلّهِ اَلَّذی سَتَرذنوبی وَ عُیُوبی
وَلَم یَفضَحنی بَینَ الخلائق
📚مفاتیح الجنان ص ۱۰۳۸
═══♥️ ♥️═══
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
📚عاقبت عابدی که با #اهل_معصیت #دوستی می کرد
امام حسن عسكرى (ع ) فرمود: خداوند به جبرئيل ، وحى كرد و به او فرمان داد كه شهرى را كه اهلش كافر و گنهكارند، ويران كن تا همه به #هلاكت برسند.
جبرئيل عرض كرد: پروردگارا آيا همه را جز فلان #عابد #پارسا را به هلاكت برسانم ؟(جبرئيل مى خواست بداند كه چرا آن عابد پارسا نيز به هلاكت برسد)
خداوند فرمود: آن عابد پارسا را قبل از ديگران به هلاكت برسان
عرض كرد: خدايا، عابد را چرا #هلاك كنم ؟ با اينكه عبادت كننده و پارسا است ؟!
خداوند فرمود: به او امكانات و قدرت دادم ، ولى اوامر به معروف و نهى از منكر نكرد، و با گنهكاران دوستى و رفت و آمد بسيار داشت ، با اينكه در راه خشم من بود .
📚منبع : وسائل الشيعه ج 11 ط جديد ص 406 - روايت ديگرى نظير اين روايت در صفحه 413 همين كتاب آمده است .
❥↬
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
✨﷽✨
💐انصاف درگرفتن اجرت💐
ْ
✍شیخ در گرفتن اجرت براي کار خیاطی، بسیار
با انصاف بود. به اندازه اي که سوزن می زد و به
اندازه کاري که می کرد مزد می هیچ
وجه حاضر نبود بیش از کار خود از مشتري
چیزي دریافت کند.
یکی از روحانیون نقل می کند که : عبا و قبا
و لباده اي را بردم و به جناب شیخ دادم بدوزد،
گفتم چقدر بدهم؟ گفت : دو روز کار
میبرد ،چهل تومان.
روزي که رفتم لباسها را بگیرم گفت: اجرتش
بیست تومان می شود. گفتم: فرموده بودید چهل
تومان؟ گفت فکر کردم دو روز کار می برد ولی
یک روز کار برد
📜روایت است که امام علی (ع) فرمود :
الانصاف افضل الفضائل
انصاف برترین فضیلتها است
📚:کتاب کیمیای سعادت
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هرگز از گردش ایام
دل آزرده مباش
بامدادیست
پی هر شب تاری، آری
⚜شبتان در پناه خدا⚜
-------------------
یک صبح تازه
یک تولد دوباره
یک زندگی جدید
هر روز آغاز یک زندگیست
آغاز یک تغییر و
شروع یک هیجان
زندگی ات پر از تلاطم های خوش
ســ🍀ــلام😊✋
#صبحتون_بخیر🌸🍃
-------------------
📚قرضی که امام سجاد نخ عبایش را گرو آن کرد
يكي از غلامان آزادشده حضرت سجاد عليه السلام در اثر كار و فعاليت سرمايه اي به دست آورد. زماني كه آن حضرت دچار مضيقه مالي شد، از غلام آزادشده خويش ده هزار درهم #قرض خواست كه هر وقت قادر باشد بپردازد.
او درخواست گرو كرد.
حضرت از عباي خود نخي كشيد و به وي داد. فرمود: ((اين #وثيقه من است ، تا موقع اداي دين ، نزد شما باشد.))
براي قرض دهنده قبول چنين وثيقه اي سنگين بود، ولي با توجه به شخصيت آن حضرت و بياناتي كه فرمود مبلغ مورد نظر را به حضرت تسليم كرد و نخ عبا را گرفت و در قوطي كوچكي جاي داد.
اتفاقا خيلي زود براي حضرت #گشايش مالي شد و ده هزار درهم را نزد #طلبكار آورد.
فرمود: پولت حاضر است ، وثيقه مرا بياور!
عرض كرد: من نخ عبار را گم كردم .
حضرت فرمود: ((در اين صورت طلب خود را از من نگير! تعهد شخصي مثل مرا نبايد ناچيز گرفت .))
ناچار مرد قوطي كوچك را آورد و ديد نخ عبا در آن هست . نخ را تسليم نمود. حضرت پول ها را پرداخت و نخ را گرفت و به دور انداخت .
(يك نخ عبا به تنهايي هيچ ارزشي ندارد، ولي وقتي آن نخ نشانه تعهد و التزام يك انسان شريف و با فضيلت باشد، آن قدر ارزنده و گرانبهاست كه مي تواند وثيقه ده هزار درهم و دينار گردد و آن شخص با اطمينان خاطر آن را بپذيرد و در موعد مقرر، طلب خود را دريافت نمايد.)
📚منبع : الكافي ، ج 5، ص 97؛ بحارالانوار، ج 11، ص 42.
❥↬
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬روایت تکان دهنده از حاج #غلامرضا_سازگار درباره نحوه به شهادت رسیدن حضرت #رقیه
#بسیار_شنیدنی
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
📚زائری که امام حسین (ع) با تبسم جواب سلامش را داد
عالم زاهد و وارسته، مرحوم شيخ حسين بن شيخ مشکور قدس سره فرمود:
در عالم رؤيا ديدم در #حرم مطهر حضرت #اباعبدالله عليه السلام مشرف هستم و آن حضرت نيز در آنجا تشريف دارند. در اين اثناء يک نفر #جوان #عرب معدي (دهاتي) وارد حرم شد و با لبخند به آن حضرت سلام کرد و حضرت نيز با #لبخند جوابش دادند.
فرداي آن شب که شب جمعه بود، به حرم امام حسين عليه السلام مشرف شدم و در گوشه ي حرم توقف کردم. ناگهان آن جوان عرب معدي را که در خواب ديده بودم، وارد حرم شد و چون مقابل ضريح مقدس رسيد، با لبخند به آن حضرت سلام کرد! ولي حضرت سيدالشهداء عليه السلام را نديدم و مراقب آن جوان عرب بودم تا از #حرم خارج شد.
به دنبال او رفتم و سبب لبخندش را در هنگام سلام دادن به امام عليه السلام پرسيدم. و تفصيل خواب خود را نيز برايش نقل کردم و سپس گفتم: چه کرده اي که امام عليه السلام با لبخند به تو جواب مي دهند؟
جوان گفت: من#پدر و #مادر پيري دارم و در چند فرسخي #کربلا زندگي مي کنيم.
شبهاي جمعه که براي زيارت مي آمدم، يک هفته پدرم را سوار بر الاغ مي کردم و مي آوردم و يک هفته هم مادرم را مي آوردم.
تا اينکه شب جمعه اي نوبت پدرم بود، چون او را بر الاغ سوار کردم؛ مادرم گريه کرد و گفت: مرا هم بايد ببري! شايد تا هفته ي ديگر زنده نباشم!
به مادرم گفتم: امشب باران مي بارد و هوا سرد است و بردن دو نفر مشکل است. اما نپذيرفت! ناچار پدرم را سوار کردم و مادرم را بر دوش کشيدم و با زحمت بسيار آنها را به حرم امام حسين عليه السلام رسانيدم.
چون در آن حالت همراه با پدر و مادرم وارد حرم شدم، حضرت سيدالشهداء عليه السلام را ديدم و سلام کردم. آن بزرگوار نيز به من لبخند زدند و جوابم را دادند و از آن وقت تا به حال، هر شب جمعه که به کربلا مشرف مي شوم، حضرت امام حسين عليه السلام را مي بينم و ايشان با تبسم جوابم را مي دهند.
📚منبع : داستانهاي شگفت ص 255 - کرامات الحسينيه ج 1، ص 97.
❥↬
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
معجزه تربت امام حسین
🌹الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ 🌹
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
✍#عالِم_و_عرب_بیابانی 👌
حکایت شده است که یکی از علماء، احادیث حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را فراهم میکرد و مینوشت📝 تا آنها را در کتابی گِرد آوَرَد
روزی شنید که عربی بیابانی حدیثی از احادیث آن حضرت را میداند و حفظ کرده است،
از این رو به سوی محل زندگانی مَرد عرب سفر کرد تا حدیث را از او بشنود و بنویسد
هنگامی که به خانه مرد عرب رسید، دید که او گوشه ای از جامهاش را در چنگ گرفته و آن را به اسبی🐎 که از او میگریزد و دور میشود نشان میدهد
اسب گمان کرد که مرد عرب در زیر جامهاش غذایی دارد،
این شد که با سرعت به سوی او بازگشت تا غذا را از دست مَرد بگیرد...
همین که اسب🐎 به او رسید، مَرد عرب او را گرفت و با خشونت به داخل اصطبل خانهاش باز گرداند!
عالِم از او پرسید: "آیا واقعاً غذایی در زیر جامهات داشتی؟!!"
مَرد عرب گفت: "نه، اسب را فریب دادم تا بازگردد"
عالِم نگاه عمیقش را به مرد عرب دوخت و سپس پیش از آنکه حدیث را از او بگیرد رو گرداند و بازگشت...😮
عرب بیابانی او را صدا زد و گفت: کجا میروی؟ باش تا حدیث را برایت باز گویم
اما عالِم در حالی که راهش را گرفته بود و میرفت با صدای بلند پاسخ داد:
"من تردید دارم که تو در گفتن این حدیث راستگو باشی، تو به آن چهارپا دروغ گفتی و من از دروغگو حدیثی نخواهم شنید.!!"
📙حکایات اخلاقی
✍
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_تصویری
🎥سخنرانی استاد عالی
✍ موضوع: بدترین گناه کبیره
↶【به ما بپیوندید 】↷
_______________________
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
(شفای بیمار به دست امام زمان عج🌹)
اندیشمند و محدث بزرگ "علی بن عیسی اربلی" صاحب کتاب "کشف الغمة" نقل می کند:
"سید باقی بن عطوه" برای من نقل کرد که:
پدرم "عطوه" زیدی مذهب بود، بیمار شد، و بیماری او طول کشید و همه پزشکان عصر از درمان او عاجز شدند...
من و برادرانم که پسران او بودیم به مذهب شیعه دوازده امامی، تمایل داشتیم و پدرم از این جهت نسبت به ما دل خوشی نداشت😔 و مکرر به ما می گفت:
"من مذهب شما را نمی پذیرم مگر اینکه صاحب شما=[حضرت مهدی عج] بیاید و مرا شفا دهد"
اتفاقا شبی هنگام نماز عشاء، همه ما در یکجا جمع بودیم ، که شنیدیم : پدرم فریاد زد: "صاحب خود را در یابید که همین لحظه از نزد من بیرون رفت..!"
ما با شتاب از خانه بیرون پریدیم، هر چه دویدیم و به اطراف نگریستیم، او را ندیدیم، برگشتیم و از پدر پرسیدیم ، جریان چه بود؟ گفت:
شخصی نزد من آمد و فرمود: ای عطوه!
گفتم: تو کیستی ؟
گفت: من صاحب پسران تو هستم، آمدهام به اذن خدا تو راشفا دهم..!🌸
سپس دستی بر موضع دردم کشید و هماندم به طور کلی بیماریم بر طرف شد و کاملا سلامتی خود را باز یافتم...🌹
📙داستانهای ۱۴ معصوم(ع)
✍
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi