السلام علیک یا حجه الله فی ارضه1 - علی فانی.mp3
1.85M
💚السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ اللَّهِ فِي خَلْقِهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا نُورَاللَّهِ الَّذِي يَهْتَدِي بِهِ الْمُهْتَدُونَ وَ يُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخَائِفُ السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْوَلِيُّ النَّاصِحُ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا سَفِينَةَ النَّجَاةِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ الْحَيَاةِ السَّلامُ عَلَيْكَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكَ وَ عَلَى آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ السَّلامُ عَلَيْكَ عَجَّلَ اللَّهُ لَكَ مَا وَعَدَكَ مِنَ النَّصْرِ وَ ظُهُورِ الْأَمْرِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مَوْلايَ أَنَا مَوْلاكَ عَارِفٌ بِأُولاكَ وَ أُخْرَاكَ أَتَقَرَّبُ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى بِكَ وَ بِآلِ بَيْتِكَ وَ أَنْتَظِرُ ظُهُورَكَ وَ ظُهُورَ الْحَقِّ عَلَى يَدَيْكَ💚
═══♥️ ♥️═══
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
📚داستان تشرف ایشان در سرداب مقدس خدمت حضرت صاحب الزمان (عج)
شبه به نیمه رسیده بود و خواب به چشمانم نمیآمد و درگیر فکر و خیال شده بودم. با خود گفتم: «شب جمعه شایسته است که به سرداب مقدس بروم، زیارت ناحیه مقدسه را بخوانم و حاجات خود را از آن حضرت بخواهم. با آن که کمی خطرناک است و امکان دارد از ناحیه کسانی که دشمنی قلبی با اهل بیت پیامبر(ص) و شیعیان دارند مورد تعرض واقع شوم. هر چند که بهتر است با چند نفر از همراهان به آنجا بروم ولی این موقع شب شایسته نیست باعث اذیت دوستانم بشوم و اگر تنها بروم بهتر امکان درد و دل با آقا را دارم.»
با این افکار از جایم برخاستم، وضو گرفتم و به آهستگی از حجره خارج شدم. شمع نیم سوختهای که به روی طاقچه راهرو بود را در جیب گذاشتم و به سمت سرداب مقدس راه افتادم. همه جا تاریک بود و سکوت مرگباری را در سرتاسر مسیر احساس میکردم. قبل از ورود به سرداب مقدس، لحظهای ایستادم و درگی نمودم. درب سرداب را به آهستگی به داخل هل دادم و پا به داخل گذاشتم و با احتیاط از پلهها پایین رفتم. انعکاس صدای پایم، مرا کمی به وحشت انداخت. به کف سرداب که رسیدم شمع را روشن کردم و مشغول خواندن زیارت ناحیه مقدسه شدم.
بعد از مدت کمی صدای پای شخصی را شنیدم که از پلهها پایین میآمد. صدای پاهایش درون سرداب میپیچید و فضای ترسناکی ایجاد میکرد. خواندن زیارت ناحیه را رها کردم و رویم را به سمت پلهها برگرداندم. مرد عرب ژولیده و درشت هیکلی را دیدم که خنجری در دست داشت و از پلهها پایین میآمد و میخندید؛ برق چشمان و دندانها و خنجرش، ترس مرا چند برابر کرد و ضربان قلبم را بالا برد. دستم از زمین و آسمان کوتاه بود و عزرائیل را در چند قدمی خود میدیدم. احساس میکردم لبها و گلویم خشک شدهاند؛ عرق سردی بر پیشانیام نشسته بود و نمیدانستم چکار کنم. پای مرد خنجر به دست که به کف سرداب رسید، نعره زنان به سوی من حمله کرد و در همان لحظه شمع را خاموش کردم و پا به فرار گذاشتم. آن مرد نیز در تاریکی سرداب به دنبال من دوید و گوشه عبای من را گرفت و با قدرت به سوی خود کشاند.
در آن لحظه به امام زمان (عج) توسل نمودم و بلند فریاد زدم: «یا امام زمان». صدایم درون سرداب پیچید و چندین بار تکرار شد که در همان لحظه مرد عرب دیگری در سرداب پیدا شد و رو به مردم مهاجم فریاد زد: «رهایش کن» و بلافاصله مرد عرب قوی هیکل، بیهوش بر زمین افتاد و من نیز که تمام توانم را از دست داده بودم دچار ضعف شدم. در حالی که میلرزیدم به زانو درآمدم و به روی زمین افتادم.
کمی بعد احساس کردم فردی مرا صدا میزند. چشمانم را که باز کردم دیدم شمع روشن است و سرم به زانو مرد عربی است که لباس بادیه نشینان اطراف نجف را بر تن دارد. هنوز در فکر مرد مهاجم بودم، نگاهم را که برگرداندم، دیدم همچنان بیهوش در وسط سرداب افتاده است. خواستم برخیزم و بنشینم اما رمق نداشتم. مرد عرب مهربان، چند دانه خرما در دهانم گذاشت که هرگز خرما یا هیچ غذای دیگری با آن طعم و مزه نخورده بود.
ادامه درپست بعد ...
❥↬
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺دعا کن که صبح ظهور رو ببینم...
❥↬
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
🌹داستان آموزنده🌹.
مردی چهار پسر داشت؛ او هر کدام از آنها را در فصلهای مختلف به سراغ درخت گلابیای فرستاد که در فاصلهای دور از خانهیشان روییده بود؛
پسر اول را در زمستان فرستاد؛ دومی را در بهار، سومی در تابستان و پسر چهارم در پاییز.
سپس پدر همه را فراخواند و از آنها خواست که بر اساس آنچه دیده بودند درخت را توصیف کنند.
.
پسر اول گفت: چه توصیفی از درختی خشک و مرده و زشت میتوان داشت؟!.
پسر دوم گفت: اتفاقا درختی زنده و پر از امید شکفتن بود.
پسر سوم گفت: درختی بود سرشار از شکوفههای زیبا و عطرآگین و باشکوهترین صحنه هایی بود که تا به امروز دیدهام.
پسر چهارم گفت: درخت بالغی بود که بسیار میوه داشت و پر از حس زندگی بود.
.
پدر لبخندی زد و گفت: همه شما درست میگویید، اما زمانی میتوانید توصیف زیبایی از زندگی درخت و انسان داشته باشید که تمام فصلها را در کنار هم ببینید.
🌹اگر در زمستانهای زندگی تسلیم شوید، امید شکوفایی بهار، زیبایی تابستان و باروری پاییز را از دست میدهید و کل زندگیتان تباه میشود. و در خوشبها و زیباییهای زندگی همیشه به خاطر داشته باشیم که حال دوران همیشه یکسان نیست...
طوری زندگی کنیم که اگر زمستان آن رسید از آنچه بوده ایم لذت ببریم.🌹
✍
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
تو لیلة القدر منی - استاد رائفی پور.mp3
4.61M
💔 چند دقیقہ درد دل با امام زمان۔۔۔
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
✨﷽✨
✅فتنه هایى در آستانه ظهور
✍پيش از آمدن امام و ظهور آن حضرت، فتنه هایی سنگين، فراگير و شكننده، دنيا را در بر میگیرد؛ همچون گرما و سرما وارد همه ی خانه ها میشود و هيچ كس از آسیب آنها در امان نمیماند.
در این شرایط انسانها با تمام وجود، نيازمندى خود به ظهورِ منجى عدل گستر را لمس کرده و براى آمدن او به درگاه خداوند استغاثه میکنند.
💥رسول خدا فرمودند: «بعد از من فتنه هايى پديد خواهد آمد؛ ... در پى آنها فتنه هاى جديدترى به وجود خواهد آمد كه هرگاه تصور شد در حال از بين رفتن است، دوباره ظاهر میشود؛ تا آنجا كه به درون تمام خانه هاى اعراب خواهد رسيد و دامنگير هر مسلمانى خواهد شد و اين ادامه دارد تا يكى از خاندان من ظهور كند.»
📚 مقدسى شافعى، عقد الدرر، ص 80
↶【به ما بپیوندید 】↷
_______________
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مى فرمايد:
در معراج ، داخل بهشت شدم ، در آنجا سرزمينى را ديدم كه فرشتگان با خشتهايى از طلا و نقره بنايى را مى ساختند. گاهی دست از كار مى كشيدند. از آنها پرسيدم، چرا گاهى دست از كار مى كشيد؟ گفتند؛ هر گاه مومنى ذكر تسبيحات اربعه را مى گويد، ما برايش بنايى را استوار مى كنيم ، هر گاه آنها از ذكر باز مى ايستند، ما هم دست از كار مى كشيم ، تا اينكه آن مومن دوباره لب به تسبيح و ذكر خدا بگشايد.
تسبيحات اربعه جزو ذكر نماز است كه ثواب و پاداش زيادى را خداوند بر اين ذكر قرار داده . چه خوب است انسان در همه حال به اين دعاى پر فضيلت توجه و مداومت داشته باشد.
📙(ارشاد القلوب ديلمى / ص 85)
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
#عهدنامه
🔅 امام زمان در همان ابتدای ظهور از 313 نفر (یاران ویژهٔ خود) تعهد میگیرند که هرگز:
🔰 دزدی نکنند؛ زنا نکنند؛ کسی را به ناحق نزنند؛ به مسلمانی دشنام ندهند؛ آبروی کسی را نریزند؛ خون کسی را به ناحق نریزند؛ مال یتیم نخورند؛ طلا، نقره، گندم و جو ذخیره نکنند؛ دربارهٔ چیزی که در مورد آن یقین ندارند، شهادت ندهند؛ مسجدی را خراب نکنند؛ مشروب (یا هر مست کنندهای) نخورند؛ لباس حریر نپوشند؛ راه را بر کسی نبندند؛ راه را ناامن نکنند؛ در پی همجنسبازی نروند؛ به کم قناعت کنند؛ به نیکی فرمان دهند؛ طرفدار پاکی باشند؛ خاک را مُتکای خود بدانند؛ در راه خدا حق جهاد را ادا کنند...
🔺 جالب این است که خود حضرت در پایان پای همین تعهدات را امضا میکنند.
📚 منتخب الاثر، ص469
(البته بعضی قائل به ضعف سند این روایت هستند.)
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
✅همه اومدند
✍ مردم دنیا به خستگی افتادند... خسته از دنیایی که داخلش پُر از اخبار فقر و خشم و بیماری هست، مشکلات اقتصادی بشر، همهٔ اینها کرهٔ زمین را فرا گرفته و بشر به این نتیجه رسیده که در مُنحطترین دوران خودش به سر میبره و نیاز داره به یک منجی... به یک نفر که بیاد و نجاتشون بده از این همه آشفتگی و حوادث ناگوار... برای همین پناه آوردن به یک فضایی که بتونن از مشکلات بگن، فارغ از هر زبان و ملّیتی که دارند...
🔺 دیشب همه اومدند تا بگن دنیا به این شِکلِش دیگه بهدرد نمیخوره و کسی غیر منجی، قدرت حل مشکلات رو نداره. دیشب همه اومدند تا بر سرِ اومدنت به اشتراک برسند و شما رو به دنیا بشناسونند، و حس خوب اومدنت رو به اشتراک بگذارند... دیشب همه اومدند و تنها تو را خواندند...
خدایا برسان ظهورش را...
: 🌷
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
علی بن ابراهیم بن مهزیار می گوید:
19 سال متوالی به مکه رفتم تا خدمت امام زمان (عج ) تشرف پیدا کنم.سال آخری که آمدم نا امید ودلگیر بودم
با خود گفتم دیگر فایده ندارد چقدر منتظر باشم گویا لیاقت ندارم برای زیارت.در همین حال بودم که به من الهام شد برای دیدار سال آینده بیا تا حضرت را ببینی...سال بیستم فرا رسید" با دلی پر از امید و عشق کنار کعبه نشستم ونمازمیخواندم ناگهان دستی روی شانه ام گذاشته شد ، به من گفتنداگرمیخواهی حضرت را ببینی دنبال ما بیا..سوار بر مرکب شدیم و در کوه های اطراف گردشی کردیم شب شد دیدم روی کوهی چادری برپاست وروشنایی از آن پیداست نزدیک شدم بعد از اجازه داخل شدم دیدم صورتی دلربا و قامتی بلند ، ابروان بهم پیوسته ، خوشخو و بخشنده!
سلام کردم
🌷حضرت فرمود: منتظرت بودیم چرا دیر آمدی؟
گفتم سیدی و مولای" من شب و روز منتظر شما بودم
🌺حضرت فرمود:
سه چیز باعث شده امامتان را نبینید:
1⃣بی رحمی به ضعفاء
2⃣قطع رحم
3⃣دنیا طلبی
شما اگر رفتارتان را درست کنید ما خودمان می آییم.
📚الفبای مهدویت
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
💎#تلنگر
ﯾﮏ ﺯﻣﺎﻥ ﮔﻮﻫﺮﯼ ﺍﺯ ﺳﻨﮓ ﻣﺤﮏ
ﺍﺭﺯﺵ ﺩﺍﺷﺖ.
ﺳﺨﻦ ﭘﯿﺮﻣﺤﻞ ﺗﺎ ﺑﻪ ﻓﻠﮏ،
ﺍﺭﺯﺵ ﺩﺍﺷﺖ.
ﺩﻭﺳﺘﯽ، ﻣﻌﻨﯽ ﺯﯾﺒﺎﯼ ﺻﻤﯿﻤﯿﺖ ﺑﻮﺩ.
ﻧﺎﻥ ﺧﺸﮑﯽ ﺑﻐﻞ ﺩﻭﻍ ﺧﻨﮏ،
ﺍﺭﺯﺵ ﺩﺍﺷﺖ.
ﮐﺎﺭﻫﺎ ﯾﮑﺴﺮﻩ ﺑﺎ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺻﻔﺎ میچرخید.
ﺗﺎﺭ ﻣﻮ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺳﻔﺘﻪ ﻭ ﭼِﮏ،
ﺍﺭﺯﺵ ﺩﺍﺷﺖ.
افسوس که ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﺩﯾﮕﺮ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺍﺳﺖ
ﺁﻥ( ﺍﺭﺯﺵ ﻫﺎﯼ زیبا)
💞
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام😊✋
به دلهای گرمتون❤️
سلامی به قلب پاک
و پرمهرتون آرزو میکنم
روزتون
ازشوق سر ریز باشید
و لبخندی به بلندی آسمان😊
رو لبهاتون نقش ببندد
#سلام_صبح_زیباتون_بخیـــر☕️🌹
-------------------
📚مُزد به مشت، مزد به سر، مزد به دوش
يکى بود، يکى نبود. غير از خدا هيچکس نبود.پيرزنى پسر تنبلى داشت. کار اين پسر، روز تا شب و شب تا روز در خانه اين بود که فقط بخورد و بخوابد. دستى هم به تر و خشکى نزند. و خيلى هم ساده و زودباور بود. بالأخره روزى مادر پيرش به او گفت:- خوردن و خوابيدان که کار نشد پاشو برو بيرون و کارى بکن!پسر از جا برخاست و از خانه بيرون رفت و از قضا، شخصى او را به کار گرفت، غروب از صاحبکار دهشاهى مزد دريافت کرد، خوشحال بهطرف خانه راه افتاد. در بين راه بود که دهشاهىاش از سوراخ جيبش افتاد و گم شد. خانه که رسيد، مادرش پرسيد:- تا به حال چهکار کردي؟- کار کردم، دهشاهى هم مزد گرفتم.دست به جيب برد که دهشاهىاش را درآورد، انگشتش توى سوراخ جيب رفت و دهشاهى را نيافت. مادر پيرش فهميد، پولش را گم کرده است. گفت:- پسر جان! از اين پس، مزدت را توى مشت نگهدار، تا گم نشود.روز بعد، پسر به بازار رفت. براى قصابى کار کرد. قصاب بهجاى پولِ دستمزدش، يک شقّهٔ گوشت گاو داد. او که نتواسته بود شقّه گوشت را در مشتش جا دهد، ريسمانى خريد، يک سرش را به گوشت بست و سر ديگر ريسمان را هم بهدست گرفت و کشيد و کشيد و تا خانه آورد. خوشحال از اين بود که مزد امروزش را گم نکرده است، مادرش پرسيد!- امروز چهکار کردي؟- براى قصابى کار کردم، اين شقّهٔ گوشت هم، مزدم است.مادر به گوشت که از گلِ و کثافت آلوده شده بود. نگاهى کرد و گفت:- شقّهٔ گوشت را که نمىبايد اينطورى مىآوردي، اين ديگر قابل خوردن نيست. هر وقت مزد گرفتي، روى سرت بگذار!روز بعد، بيرون رفت و براى گالِشى (گالش: گاودار) کار کرد. گالِش، غروب بهجاى پول، يک کوزه ماست به او داد. کوزهٔ ماست را که مزدش بود، بنا به حرف مادرش روى سرش گذاشت. در بين راه بود که کوزهٔ ماست از سرش افتاد و تمام سر و صورت و لباسش ماستى شد. با سر و صورت ماستى به خانه آمد. مادرش پرسيد...
ادامه درپست بعد...
❥↬
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 313 یار امام زمان(عج)
┄┅═✾•••✾═┅┄┈
استاد مسعود عالی
✍
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
✍#مرد_سیاه_مرد_سفید
رسول خدا (ص) در کنار بستر جوانی حاضر شدند که در حال جان دادن بود
به او فرمودند بگو لا اله الا الله.
جوان چند بار خواست بگوید، اما زبانش بند آمده بود و نمیتوانست،
زنی در کنار بستر جوان نشسته بود، پیامبر(ص) از او پرسیدند این جوان مادر دارد؟
زن پاسخ داد: آری من مادر او هستم!
حضرت فرمودند :تو از این جوان ناراضی هستی؟
زن گفت: آری 6 سال است که با او قهرم و سخن نگفتهام!
پیامبر(ص) فرمودند: از او درگُذر..ـ
زن گفت: خدا از او بگذرد؛ به خاطر خوشنودی شما ای رسول خدا از او گذشتم...
سپس پیامبر(ص) به جوان فرمودند بگو لا اله الا الله
جوان گفت لا اله الا الله
پیامبر فرمودند چه می بینی؟
جوان گفت: "مرد سیاه و بد قیافه ای را در کنار خود میبینم که لباس چرکین به تن دارد و بد بوست، گلویم را گرفته و دارد خفه ام میکند..."
حضرت فرمودند بگو: "ای خدایی که اندک را می پذیری و از گناهان بسیار در میگذری، اندک را از من بپذیر و تقصیرات زیاد مرا ببخش تو خدای بخشنده و مهربانی هستی"
جوان هم گفت...
حضرت فرمودند: اکنون نگاه کن ببین چه میبینی؟
جوان گفت: حالا مرد سفید رو و خوش قیافه و خوش بویی را میبینم لباس زیبا به تن دارد، در کنار من است و آن مرد سیاه چهره از من دور میشود...
پیامبر(ص) فرمودند: دوباره آن دعا را بخوان
جوان بار دیگر دعا را خواند
حضرت فرمود: حالا چه میبینی؟
جوان گفت: مرد سیاه را دیگر نمی بینم و فقط مرد سفید در کنار من است🌺
این جمله را بگفت و از دنیا رفت...
✍
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
برای تمام رنج هایی که میبری صبر کن
صبر اوج احترام به حکمت خداست
═══♥️ ♥️═══
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
✍#باشد_به_حساب_آن_دنیا
در روزگاران قدیم، پادشاهی در خرّمی زندگی می کرد.
پادشاه روزی برای شکار رفته بود که در بین راه با مردی برخورد کرد که یک چشم داشت...
پادشاه با دیدن آن شخص حالش بد شد و دستور داد آن مرد را کتک بزنند و به زندان ببرند و در ادامه گفت: "این شخص برای ما بد یُمن است"
پادشاه به شکار رفت و از قضا، آن روز شکار بسیاری زده بود...
هنگام بازگشت دستور داد آن فرد را آزاد کنند و پیشش بیاورند
شاه گفت: " تو آزادی امروز شکار ما خوب بود و به همین جهت تو را آزاد می کنم...
برو و دعایش را به مُرده شکار های ما کن"
مرد به پادشاه گفت: "مرا دیدی و به خاطر یک چشم داشتنم کتکم زدی و به زندان انداختی، درحالیکه من تو را دیدم و شکارت زیاد شد، حال تو بگو ببینم، من شوم بودم یا تو؟ "
پادشاه از شنیدن حرف های او خندید و گفت: " حال دلخور نباش، از دلت در می آوریم "
شاه رو به وزیر کرد و گفت: "یک کیسه از سکه های طلا و یک دست از لباس های ما را به او بدهید تا از ما راضی شود "
مرد با ناراحتی گفت :"هدیه ات را نمی خواهم و تو را نمی بخشم، باشد که در آن دنیا، حسابمان را تسویه کنیم
تو فکر می کنی چون پادشاهی و زور و قدرتش را داری، می توانی هر کار کنی و دل هر کس را خواستی بشکنی؟ و بعد با هدیه ات او را راضی کنی و دلش را بدست آوری؟
اما بدان همیشه آن طور که میخواهی پیش نمی رود و گاهی کسی مثل من پیدا می شود که مال و مَنالت، چشمانش را کور نمی کند و باید آن دنیا دلش را بدست آوری...
مرد این را گفت و از کاخ بیرون رفت
شاه ناراحت شده بود و داشت به حرف های آن مرد فکر می کرد.
📙کشکول شیخ بهایی
✍
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و مگر نه اینکه...
خدا برای تمام روزهای غم و شادی کافیست؟🌱
❥↬
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
✍#فقیر_وارسته👌
در روزی روزگاری، جوانی که سر و وضع فقیرانه ای داشت، به خانه پیامبر(ص) رفت...
از قضا مرد ثروتمندی هم آنجا بود مرد فقیر کنار مرد ثروتمند نشست.
ثروتمند وقتی دید جوان فقیر کنارش نشسته، لباسش را جمع کرد
جوان از کار آن مرد ناراحت شد اما به روی خودش نیاورد، سوال خودش را پرسید و از آنجا رفت
بعد از رفتن جوان، پیامبر اکرم (ص) از مرد ثروتمند پرسیدند: " چه چیزی باعث شد تو آن کار را انجام دهی؟ آیا ترسیدی از فقر او چیزی به تو برسد یا از ثروت تو به او؟؟ "
مرد ثروتمند کمی فکر کرد و با شرمندگی گفت:
" قبول دارم رفتارم زشت بود اکنون برای جبران کارم حاضرم نصف اموالم را به او بدهم "
حضرت کسی را فرستادند تا جوان فقیر را پیدا کند و به خانه بیاورد.
جوان آمد و حضرت ماجرا را برایش تعریف کردند و پرسیدند :" آیا این مال را از او قبول می کنی؟"
جوان پاسخ داد: " خیر! "
حضرت پرسیدند:" چرا؟ "
جوان گفت: " میترسم اگر آن بخشش را قبول کنم روزی به تکبری که او دچار شده دچار شوم، و دل کسی را بشکنم که حتی با بخشش نیمی از اموالم هم نتوانم آن را جبران کنم👌
📙کشکول شیخ بهایی
✍
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_تصویری
✍سخنرانی استاد عالی
🎥موضوع: یک راه برای به یاد امام زمان بودن در طول روز
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
✨﷽✨
🔴 از خدا خواهیم توفیق ادب
✍حاج اسماعیل دولابی: ادب و حیا درهای بسته را باز میکند و بی ادبی درهای باز را میبندد. با ادب بروی راه هست، بی ادب بروی راه بسته است باید آنقدر ادب ورزید تا محبت طلوع کند. وقتی محبت طلوع کرد ادب کنار می رود “تَسْقُطُ الْآدَابُ ُ بَیْنَ الْأَحْبَابِ” یعنی با هم یگانه میشوند. اینجاست که عبد کار خدا میکند و خدا کار عبد را. ادب و حیا درهای بسته را باز می کند و بی ادبی درهای باز را می بندد، بی حیایی بود که سبب شد . در آن کوچه باریک جلوی دختر پیامبر (ص) را بگیرند، به نحوی که حضرت نه راه پیش رفتن داشتند و نه راه بازگشت، و آن جسارت را مرتکب شدند .
شخص با ادب به زمین ها و آسمان ها و به خوبان خدا راه پیدا می کند. ائمه (علیهم السلام) آرزو دارند ما با ادب باشیم و آزار نرسانیم تا پهلوی ما بنشینند. اگر ما یک خورده باحیا باشیم، ائمه خدا را در ما می بینند. می بینی وقتی بچه ات نماز می خواند چقدر کیف می کنی؟ ائمه که پدر حقیقی ما هستند چطور؟ آداب شرع، همه ادب است.
از خدا خواهیم توفیق ادب
بی ادب محروم ماند از لطف رب
📚 مصباح الهدی، تالیف مهدی طیب
↶【به ما بپیوندید 】↷
___________________
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼💐خدا منتظر من است ...
❥↬
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ﺩﻝ ﮐﻪ ﺗﻨﮓ ﺍﺳﺖ ﮐﺠﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺭﻓﺖ؟
ﺑﻪ ﺩﺭ ﻭ ﺩﺷﺖ ﻭ ﺩﻣﻦ؟
ﯾﺎ ﺑﻪ ﺑﺎﻍ ﻭ ﮔﻞ ﻭ ﮔﻠﺰﺍﺭ ﻭ ﭼﻤﻦ؟
ﯾﺎ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺧﻠﻮﺕ ﻭ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺍﻣﻦ
ﺩﻝ ﮐﻪ ﺗﻨﮓ ﺍﺳﺖ ﮐﺠﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺭﻓﺖ؟
ﭘﯿﺮﻓﺮﺯﺍﻧﻪ ﻣﻦ ﺑﺎﻧﮓ ﺑﺮﺁﻭﺭﺩ
ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﻧﮑﻮﺳﺖ،
ﺩﻝ ﮐﻪ ﺗﻨﮓ ﺍﺳﺖ ﺑﺮﻭ ﺧﺎﻧﻪ ﺩﻭﺳﺖ …
ﺷﺎﻧﻪ ﺍﺵ ﺟﺎﯾﮕﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﺗﻮ
ﺳﺨﻨﺶ ﺭﺍﻩ ﮔﺸﺎ
⭐دلت غرق در شادی و آرامش ، شبت بخیر🌙
-------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ 🌸🍃
🌸به نامت و باتوڪّل بہ اسم اعظمت💕
میگشایم
دفترامروزم را
باشد کہ پایان روز
مُهر تایید بندگی زینت 🌸
دفترم باشد🌸
سلام✋
روزتون پراز نگاهِ مهربونِ
خدا 💖
سهمِ دلتون آرامش و شادے😊
-------------------