eitaa logo
معجزه های الهی | مطالب تکان دهنده قرآن قیامت و آخرت شب اول قبر عالم برزخ عجایب خلقت حکایت
9هزار دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
5.8هزار ویدیو
18 فایل
🕊به نام الله 💚مبلغ سبک زندگےاسلامےباشیم💚 🌷زندگی بدون طعم گناه🌷 -------♥️------- . 💚 لطفا کپی باذکر صلوات🙏🌹 . ❌تبلیغات و تبادلاتی که درکانال قرار میگیرند نه تایید و نه رد میشوند . .
مشاهده در ایتا
دانلود
اجازه نده دنیا ۵چیز را از تو بگیرد لحظه پاک بودنت باخدا.... نیکی به والدین محبت به خانواده‌ات احسان ونیکی به اطرافیانت و،،،، اخلاص در کردارت ... 💚 @Mojezeh_Elaahi
✨﷽✨ ♨امانتداری ✍فضیل بن عیاض، پیش از آن که با شنیدن آیه اى از آیات قرآن توبه کند راهزن بود. وى در بیابان مرو خیمه زده بود و پلاسى پوشیده و کلاه پشمین بر سر و تسبیح در گردن افکنده و یاران بسیار داشت، همه دزد و راهزن. هر مال و جنس دزدیده شده اى که نزد او مى بردند، میان دوستان راهزن تقسیم مى کرد و بخشى هم خود برمى داشت. روزى کاروانى بزرگ مى آمد، در مسیر حرکتش آواز دزد شنید. ثروتمندى در میان کاروان، پولى قابل توجه داشت. برگرفت و گفت در جایى پنهان کنم تا اگر کاروان را بزنند، این پول برایم بماند. به بیابان رفت، خیمه اى دید در آن پلاس پوشى نشسته، پول به او سپرد. فضیل گفت در خیمه رو و در گوشه اى بگذار، خواجه پول در آنجا نهاد و بازگشت. چون به کاروان رسید، دزدان راه را بر کاروان بسته و همه اموال کاروان را به دزدى تصرف کرده بودند.‌آن مرد قصد خیمه پلاس پوش کرد. چون آنجا رسید، دزدان را دید که مال تقسیم مى کردند. گفت آه، من مال خود را به دزدان سپرده بودم. خواست باز گردد، فضیل او را بدید و آواز داد که بیا. چون نزد فضیل آمد، فضیل گفت چه کار دارى؟ گفت جهت امانت آمده ام. گفت همان جا که نهاده اى بردار.‌ برفت و برداشت. یاران فضیل را گفتند ما در این کاروان هیچ زر نیافتیم و تو چندین زر باز مى دهى. فضیل گفت او به من گمان نیکو برد و من نیز به خداى تعالى گمان نیکو مى برم. من گمان او را به راستى تحقق دادم تا باشد که خداى تعالى گمان من نیز به راستى تحقق دهد. 📚 زیبایی های اخلاق، حسین انصاریان، صفحه 266 ↶【به ما بپیوندید 】↷ ___________________ 💚 @Mojezeh_Elaahi
🌼ﭼﺸﻤﻬﺎﻳﺖ ﺭﺍ ﺑﺒﻨﺪ، ﺩﺭ ﺩﻟﺖ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﺳﺨﻦ ﺑﮕﻮ 🌸ﺷﺎﻳﺪ ﺁﺭﺯﻭیی ﺩﺍﺭی ﺷﺎﻳﺪ ﺩﻋﺎیی ﺑﺮﺍی ﻳﮏ ﻋﺰﻳﺰ ﻭ ﻳﺎ ﺷﮑﺮﺵ بگو می‌شنود 🌺ﺍﻳﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﺯﻳﺒﺎ ﺭﺍ ﺑﺮﺍی ﺧﻮﺩﺕ ﺗﮑﺮﺍﺭﮐﻦ؛ پرﻭﺍﺯ ﺩلت ﺭﺍ حس خواهی کرد شبتون آروم و در پناه خدا 🌙 🌷 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌ 💚 @Mojezeh_Elaahi
هدایت شده از نمونه تخفیفات | تبادل‌وتبلیغ
😱😱 🛑میسون و هاوک دوقلوهایی بودند که باهم متولد می‌شوند اما یکی از آنها سالم و دیگری بیمار ! این دو‌ نوزاد بعد از تولد از هم جدا شدند ‼️ 🔴این عکس که 11 روز بعد از تولد آنها گرفته شده اولین ملاقات این دو بعد تولد است که میسون به محض حس کردن برادرش . . .😳😱 👇📛جهت ادامه داستان عجیب📛👇 🚨کلیک کنید🚨. https://eitaa.com/joinchat/2454585376Cd54c6315ba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌾یک گلدان 🍎یاس سفید 🌾بـه رنگ امید 🍎بـا هر چـه صفا 🌾از سوی خــــدا 🍎در شکل دعای خیر 🌾تقدیم بـه شما 🦋🧚‍♀🧚‍♀🦋 روزتون عالی و ناب💚 💚 @Mojezeh_Elaahi
💠امام صادق(ع) پرسیدند که چرا کسانی که در آخر زمان زندگی می کنند رزق و روزیشان تنگ است؟ فرمودند :به این دلیل که غالبا نمازهایشان قضا است. مردی به خدمت امام صادق(ع) آمد و عرضه داشت :من مرتکب گناهی شده ام. امام صادق(ع) فرمود :خدا می بخشد. آن شخص عرضه داشت :گناهی که مرتکب شده ام خیلی بزرگ است. امام فرمود:اگر به اندازه ی کوه باشد خدا می بخشد. آن شخص عرضه داشت:گناهی که مرتکب شده ام خیلی بزرگتر است. امام فرمود :مگر چه گناهی مرتکب شده ای؟ وآن شخص به شرح ماجرا پرداخت. پس از اتمام سخن امام صادق(ع) رو به آن مرد کرد و فرمود:خدا می بخشد ، من ترسیدم که نماز صبح را قضا کرده باشی. از امام صادق(ع) پرسیدند که چرا کسانی که در آخر زمان زندگی می کنند رزق و روزیشان تنگ است؟ فرمودند :به این دلیل که غالبا نمازهایشان قضا است. همچنین مرحوم آیت الله حاج شیخ حسنعلی اصفهانی (معروف به نخودکی) در وصیت خود به فرزندش می گوید: اگر آدمی چهل روز به ریاضت و عبادت بپردازد ولی یک بار نماز صبح از او فوت شود، نتیجه آن چهل روز عبادت بی ارزش (نابود) خواهد شد. فرزندم تو را سفارش می کنم که نمازت را اول وقت بخوان و ازنماز شب تا آن جا که می توانی غفلت نکن. ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌✍ ✍ 💚 @Mojezeh_Elaahi
2⃣صفوان بن یحیى گوید: ابوقره محدث از من خواست که او را خدمت حضرت رضا(علیه السلام ) برم، از آنحضرت اجازه خواستم، اجازه فرمود، ابوقره بمحضرش رسید و از حلال و حرام و احکام دین پرسش کرد تا آنکه سؤالش بتوحید رسید و عرض کرد: براى ما چنین روایت کرده‏اند که خدا دیدار و هم سخنى خویش را میان دو پیغمبر تقسیم فرمود: قسمت هم سخنى را بموسى و قسمت دیدار خویش را به محمد عطا کرد. حضرت فرمود: پس آنکه از طرف خدا بجن و انس رسانید که: دیده‏ها او را درک نکند، علم مخلوق باو احاطه نکند، چیزى مانند او نیست، کى بود؟ مگر محمد(صلی الله علیه و آله ) نبود؟ عرض کرد: چرا، فرمود: چگونه ممکن است مردى بسوى تمام مخلوق آید و به آنها گوید که از اجانب خدا آمده و آنها را بفرمان خدا بسوى خدا خواند و بگوید: دیده‏ها خدا را در نیابند و علمشان باو احاطه نکند و چیزى مانندش نیست سپس همین مرد بگوید: من بچشمم خدا را دیدم و باو احاطه علمى پیدا کردم و او بشکل انسانست!!! خجالت نمى‏ کشید؛! زنادقه نتوانستند چنین نسبتى باو دهند که او چیزى از جانب خدا آورد و سپس از راه دیگر خلاف آنرا گوید. ابوقره گفت: خدا خود فرماید: (13 سوره 53) بتحقیق او را در فرود آمدن دیگرى دید. حضرت ابوالحسن(علیه السلام ) فرمود: بعد از این آیه، آیه ایست که دلالت دارد بر آنچه پیغمبر دیده، خدا فرماید: (آیه 11) دل آنچه را دید دروغ نشمرد یعنى دل محمد آنچه را چشمش دید، دروغ ندانست سپس خدا آنچه را محمد دیده خبر دهد و فرماید (آیه 18) پیغمبر از آیات بسیار بزرگ پروردگارش دید، و آیات خدا غیر خود خداست، و باز خدا فرماید: مردم احاطه علمى بخدا پیدا نکنند، در صورتیکه اگر دیدگان او را بینند علمشان باو احاطه کرده و دریافت او واقع شده است. ابوقره عرض کرد: پس روایات تکذیب مى‏ نمائید. فرمود: هرگاه روایات مخالف قرآن باشند تکذیبشان کنم، و آنچه مسلمین بر آن اتفاق دارند اینستکه: احاطه علمى باو پیدا نشود، دیدگان او را درک نکنند، چیزى مانند او نیست. 📚اصول کافی ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌✍ ✍ 💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠از کجا بفهمیم که از چشم خدا افتادیم یا نه ؟ 💢 جوابش را آیت الله فاطمی نیا به ما میگویند 🔔 گوش فرا دهید و منتشر کنید🙏🌷 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌✍ ✍ 💚 @Mojezeh_Elaahi
🌼🍃چرا زرافه فرزندش را لگد ميزند؟ وقتي فرزند زرافه متولد ميشود روي خاك است و مادر بالاي سر او همانند يك برج بلند است حدس بزنيد چكار ميكند؟ 🌼🍃يك لگد محكم به بچه ميزند!!! بچه نميداند كه تازه دنيا آمده فكر ميكند"كيست كه اينطور محكم به او لگد ميزند!!! بچه زرافه تا درد را احساس كند مادر لگد دوم را ميزند،بچه اگر كاري نكند لگد سوم را هم ميخورد 🌼🍃بچه زرافه شروع ميكند به بلند شدن و روي پايش ايستادن در همين حين كه كودك تلاش ميكند روي پايش بايستد مادرلگد سوم را ميزند بچه ميافتد و اينيار بلند شده و شروع به دويدن ميكند!!! و بعد مادر ميرود و بچه را به آغوش ميكشد و ميبوسد 🌼🍃ميدانيد چرا زرافه اين كار را ميكند؟ چون گوشت بچه زرافه بسيار تازه و نرم است لذا طعمه خوبيست براي شيرها و ديگر درندگان،زرافه مادر نميتواند بچه را همانجا رها كرده و برود برايش غذا تهيه كند 🌼🍃لذا يك لگد ميزند تا كودك را بلند كرده و مجبور به بلند شدن كند لگد دوم را ميزند كه به خاطرش بياورد دوباره بلند شود 👌زندگي مثل زرافه مادر است گاهي لگدهاي محكمي ميزند شكست ميخوريم دوباره بايد بلند شويم هميشه يادمان باشد ❣فقط زندگي نكنيم بلكه سعي كنيم در زندگي رشد كنيم و بزرگ شویم 🦋🧚‍♀🧚‍♀🦋 💚 @Mojezeh_Elaahi
کاروانی از به امر پروردگار در جهان حرکت می کنند و هنگامی که به جلسه ذکر و می رسند ، به یکدیگر می گویند: فرود آییم . زمانی که پیاده می شوند ، اهل جلسه را هنگام دعا با ذکر آمین ، یاری کرده و نیز اهل جلسه را هنگام کمک و همراهی می کنند و در پایان به یکدیگر می گویند : «خوشا به حال افراد این جلسه که خـــ❤ـــدا آنان را آمرزید.» ‌‌‌‌ ‌ ‌✍ ✍ 💚 @Mojezeh_Elaahi
میگویند که دو برادر بودند پس از مرگ پدر یکی جای پدر به زرگری نشسته دیگری تا از وسوسه نفس شیطانی به دور ماند از مردم کناره گرفته و غار نشین گردید. روزی قافله ای از جلو غار گذشته و چون به شهر برادر میرفتند، برادر غارنشین غربالی پر از آب کرده به قافله سالار میدهد تا در شهر به برادرش برساند. منظورش این بود که از ریاضت و دوری از خلایق به این مقام رسیده که غربال سوراخ سوراخ را پر از آب میتواند کرد بی آنکه بریزد. چون قافله سالار به شهر و بازار محل کسب برادر میرسد و امانتی را می دهد، برادر آن را نخ بسته و از سقف دکان آویزان میکند و در عوض گلوله آتشی از کوره در آورده میان پنبه گذاشته و به قافله سالار میدهد تا آن را در جواب به برادرش بدهد. چون برادر غار نشین برادر کاسب خود را کمتر از خود نمی بیند عزم دیدارش کرده و به شهر و دکان وی میرود. در گوشه دکان چشم به برادر داشت و دید که برادر زرگرش بازوبندی از طلا را روی بازوی لخت زنی امتحان میکند،‌ دیدن این منظره همان و دگرگون شدن حالت نفسانی همان و در همین لحظه آبی که در غربال بود از سوراخ غربال رد شده و از سقف دکان به زمین میریزد. چون زرگر این را می بیند میگوید: ای برادر اگر به دکان نشستی و هنگام کسب و کار و دیدن زنان و لمس آنان آب از غربالت نریخت زاهد میباشی، وگرنه دور از اجتماع و عدم دسترس همه زاهد هستند... 💚 @Mojezeh_Elaahi
💟 📖🕊 🏞 " سوره ی احقاف " 🏞 📔 معرفی : چهل و ششمین سوره قرآن است که مکی و دارای 53 آیه است . ✨ احقاف به معنای شن های روان است که بر اثر باد روی هم انباشته میشود. به سرزمین قوم عاد ( قوم حضرت هود ) به دلیل آنکه شن زار و ریگستان بود ، احقاف میگفتند . 💠 در فضیلت و خواص سوره از حضرت محمد صلی الله علیخ و آله وسلم روایت شده:هر کس را قرائت نماید به تعداد تمامی ریگ های موجود در دنیا به او ده حسنه داده می شود و ده گناه از او پاک می شودو ده درجه بر درجات و می افزاید 🌈 آثار و خواص این سوره : 🌷 عزت و محبوبیت در بین مردم 🥰 🌷 بالارفتن قدرت حافظه 🧠 🌷 جهت رفع خطرات از کودکان 💚 @Mojezeh_Elaahi
فرعون فرمان داد، تا یک کاخ آسمان خراش برای او بسازند، دژخیمان ستمگر او، همه مردم، از زن و مرد را برای ساختن آن کاخ به کار و بیگاری، گرفته بودند، حتی زن‌های آبستن از این فرمان استثناء نشده بودند. یکی از زنان جوان که آبستن بود، سنگ‌های سنگین را برای آن ساختمان حمال می کرد، چاره ای جز این نداشت زیرا همه تحت کنترل ماموران خونخوار فرعون بودند. اگر او از بردن آن سنگ‌ها، شانه خالی می‌کرد، زیر تازیانه و چکمه‌های جلادان خون آشام، به هلاکت می رسید. آن زن جوان در برابر چنین فشاری قرار گرفت و بار سنگین سنگ را همچنان حمل می کرد، ولی ناگهان حالش منقلب شد، بچه اش سقط گردید، در این تنگنای سخت از اعماق دل غمبارش ناله کرد و در حالی که گریه گلویش را گرفته بود، گفت: «آی خدا آیا خوابی؟ آیا نمی بینی این طاغوت زورگو با ما چه می کند؟» چند ماهی از این ماجرا گذشت که همین زن در کنار رود نیل نشسته بود، که ناگهان نعش فرعون را در روبروی خود دید (آن هنگام که فرعون و فرعونیان غرق شدند) آن زن، در درون وجود خود، صدای هاتفی را شنید که به او گفت: «هان ای زن! ما در خواب نیستیم، ما در کمین ستمگران می باشیم » 📚حکایتهای شنیدنی ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌💚 @Mojezeh_Elaahi
✅ از سه کس برحذر باش: ۱- خیانتکار ۲- ستمکار ۳- سخن چین زیرا کسی که به خاطر تو به دیگری خیانت کند، به تو نیز خیانت می کند و کسی که به خاطر تو به دیگری ستم کند به تو نیز ستم می کند و کسی که برای تو سخن چینی کند بر ضد تو نیز سخن چینی خواهد کرد. [ علیه السلام ] 📚 میزان الحکمة ج۶ ص۲۰۰ 💚 @Mojezeh_Elaahi
📚 لبخند پیامبر روزی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طرف آسمان نگاه می کرد، تبسمی نمود. شخصی به حضرت گفت یا رسول الله، ما دیدیم به سوی آسمان نگاه کردی و لبخندی بر لبانت نقش بست، علت آن چه بود؟ رسول خدا فرمود آری، به آسمان نگاه می کردم. دیدم دو فرشته به زمین آمدند تا پاداش عبادت شبانه روزی بنده با ایمانی را که هر روز در محل خود به عبادت و نماز مشغول می شد بنویسند، ولی او را در محل نماز خود نیافتند. او در بستر بیماری افتاده بود. فرشتگان به سوی آسمان بالا رفتند و به خداوند متعال عرض کردند ما طبق معمول برای نوشتن پاداش عبادت آن بنده با ایمان به محل نماز او رفتیم، ولی او را در محل نمازش نیافتیم، زیرا در بستر بیماری آرمیده بود. خداوند به آن فرشتگان فرمود تا او در بستر بیماری است، پاداشی را که هر روز برای او هنگامی که در محل نماز و عبادتش بود می نوشتید بنویسید. بر من است که پاداش اعمال نیک او را تا آن هنگام که در بستر بیماری است برایش در نظر بگیرم. 📚 بحارالانوار، ج 22، ص 83 💚 @Mojezeh_Elaahi
✨بیا تا که زهرا به قابَت بگیرد بیا تا که زینب گلابَت بگیرد✨ ✨علی پیشت آیاتِ قرآن گرفته بخوان تا دمِ مستجابت بگیرد✨ ✨بیا تا که ایوان طلای نجف هم صد و ده سَبو از شرابت بگیرد✨ ✨شبت بخیر تپش قلبم ✨ ✨✨ 🌺🍃 ✨🌺✨🍃 🌺✨🌺✨🍃 ✨🌺✨🌺✨🌺🍃 💚 @Mojezeh_Elaahi
🌸خـدایا 🌿دراین صبح زیبا 🌸به زندڪَیمان 🌿سرسبزی وخرمی ببخش 🌸ازنعمتهای بیکرانت 🌿سیرابمان ڪن ... 🌸و به قلبمان مهربانی 🌿به روحمان آرامش 🌸وبه سفره‌هایمان برکت عطافرما 💕 💕 💚 @Mojezeh_Elaahi
‌ 📚هر زمان شايعه ای رو شنيديد و يا خواستيد شايعه ای را تکرار کنيد اين فلسفه را در ذهن خود داشته باشيد : در يونان باستان سقراط به دليل خرد و درايت فراوانش مورد ستايش بود. روزی فيلسوف بزرگی که از آشنايان سقراط بود، با هيجان نزد او آمد و گفت : سقراط می‌دانی راجع به يکی از شاگردانت چه شنيده ام؟ سقراط پاسخ داد : " لحظه ای صبر کن. قبل از اين‌که به من چيزی بگویی از تو می‌خواهم آزمون کوچکی را که نامش ”سه پرسش” است پاسخ دهی." مرد پرسيد : سه پرسش؟ سقراط گفت : بله درست است. قبل از اينکه راجع به شاگردم با من صحبت کنی، لحظه ای آنچه را که قصد گفتنش را داری امتحان کنيم. اولين پرسش حقيقت است. کاملا مطمئنی که آنچه را که می‌خواهی به من بگویی حقيقت دارد؟ مرد جواب داد : "نه، فقط در موردش شنيده ام." سقراط گفت : "بسيار خوب، پس واقعا نمی‌دانی که خبر درست است يا نادرست.” حالا بيا پرسش دوم را بگويم، " پرسش خوبی" آنچه را که در مورد شاگردم می‌خواهی به من بگویی خبر خوبی است؟ مرد پاسخ داد : " نه، برعکس…" سقراط ادامه داد : "پس می‌خواهی خبری بد در مورد شاگردم که حتی در مورد آن مطمئن هم نيستی بگویی؟" مرد کمی دستپاچه شد و شانه بالا انداخت. سقراط ادامه داد : "و اما پرسش سوم سودمند بودن است. آن چه را که می‌خواهی در مورد شاگردم به من بگویی برايم سودمند است؟" مرد پاسخ داد : " نه ، واقعا…" سقراط نتيجه‌گيری کرد : "اگر می‌خواهی به من چيزی را بگویی که نه حقيقت دارد و نه خوب است و نه حتی سودمند است پس چرا اصلا آن را به من می‌گویی؟!! مراقب نقل قول‌هایمان باشیم.... 💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماجرای شفا یافتن کودک آلمانی به دست حضرت زهرا ... و يا مَوْلاتِی يا فاطِمَةُ أَغِيثِينِی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌ 💠 ] 💚 @Mojezeh_Elaahi
⚜ ذکر صالحین ⚜ ✅در روايت صحيح بسيار مهمى از رسول خدا (ص) روايت شده كه فرمود : ✍روزى امين وحى براى اداى وحى به نزد من آمد . هنوز آنچه را كه بايد بر من بخواند تمامش را نخوانده بود كه ناگهان آوازى سخت و صدايى هولناك برآمد . وضع فرشته وحى تغيير كرد ، پرسيدم : اين چه آوازى بود ؟ گفت : اى محمد ! خداى تعالى در دوزخ چاهى قرار داده ، سنگ سياهى در آن انداختند ، اكنون پس از سيزده هزار سال آن سنگ به زمين آن چاه رسيد . 💥پرسيدم : آن چاه جايگاه چه كسانى است؟ گفت : از آنِ بى نمازان و شرابخواران ! 📚کتاب عبرت آموز / استاد انصاریان 💚 @Mojezeh_Elaahi
✅نا امیدان ازدست ندهید این داستان و بانوی سعودی در یکی از خاطرات خود میگوید: با جوانی بسیار متدین ازدواج کردم. با پدر و مادر همسرم زندگی می‎کردیم. همسرم نسبت به پدر و مادرش بسیار مهربان و خوش اخلاق بود. خداوند پس از یک سال دختری به ما عطا کرد که اسم او را اسماء نهادیم. مسؤولیت همسرم به غرب عربستان انتقال یافت و یک هفته در اداره کار می‎کرد و یک هفته استراحت. در حالی که دخترم پا در چهار سالگی نهاده بود همسرم هنگام بازگشت به خانه در ریاض در یک سانحه رانندگی به کما رفت و پس از مدتی پزشکان مغز و اعصاب ابراز کردند که 95% از مغزش از کار افتاده است. برخی از نزدیکان پس از 5 سال از گذشت این حادثه سخت به من پیشنهاد کردند که می‎توانید از شوهرت جدا شوی، اما این پیشنهاد را نپذیرفتم و مرتب به شوهرم در بیمارستان سر می‎زدم و جویای احوال او می‎شدم. به تربیت و پرورش دخترم بسیار اهتمام می‎ورزیدم، بنابراین او را در دارالتحفظ ثبت نام کردم و در سن 10 سالگی تمام قرآن را حفظ کرد. دخترم 19 سالش شده بود و 15 سال پس از سانحه ای که برای شوهرم پیش آمده بود، زمانی که به اتفاق به ملاقات پدرش رفتیم، اصرار می‎ورزید که شب نزد پدرش بماند و پس از اصرار زیاد او و مخالفت من، سرانجام به پیشنهاد او تن دادم. دخترم برای من نقل کرد که در کنار پدرم سوره‎ی بقره را از حفظ خواندم، سپس خواب من را فراگرفت و خود را در خواب بسیار خوشحال و مسرور دیدم. سپس برخاستم و تا توانستم نماز شب خواندم و پس از مدتی به خواب فرو رفتم. کسی در خواب به من می‎گفت: «چطور می‎خوابی در حالی که خدا بیدار است؟ برخیز! اکنون وقت قبول شدن دعاست، پس دعاکن، خداوند دعاهایت را می‎پذیرد.» با عجله رفتم وضو گرفتم، با چشمانی پر از اشک به صورت پدرم می‎نگریستم و اینچنین با خدا به راز و نیاز پرداختم: «یا حی یا قیوم، یا جبار، یا عظیم، یا رحمان یا رحیم... این پدر من و بنده‎ای از بندگان توست که چنین گرفتار شده است و ما نیز در مقابل این مصیبت آرام گرفته و به قضا و قدر تو راضی شده‎ایم. خداوندا! پدرم اکنون در سایه‎ی رحمت و خواست توست. خداوندا! همانگونه که ایوب را شفا دادی، همانگونه که موسی را به آغوش مادرش برگرداندی، همانگونه که یونس را در شکم نهنگ و ابراهیم را در کوره‎ی آتش نجات دادی پدرم را نیز شفا ده. خداوندا! پزشکان ابراز داشته‎اند که هیچ امیدی به بازگشت او وجود ندارد، اما امیدواریم که تو او را به میان ما باز گردانی.» قبل از اینکه سپیده‎ی صبح بدمد خواب بر چشمانم چیره شد و باز در خواب فرو رفتم، همینکه چشمانم گرم شدند، شنیدم که صدای ضعیفی من را صدا می‎زد و می‎گفت: تو کی هستی؟ اینجا چکار می‎کنی؟ این صدا من را بیدار کرد و به طرف راست و چپ نگاه کردم. آنچه که من را در بهت و حیرت فرو برد این بود که صدای پدرم بود! با عجله و شور و شوق و گریه و زاری او را در آغوش گرفتم. او من را پس زد و گفت: دختر تو محرم من نیستی، مگر نمی‎دانی در آغوش گرفتن نامحرم حرام است؟ گفتم: من اسماء، دخترت هستم و با عجله و شکر و شور و شوق پزشک و پرستاران را باخبر کردم. همه آمدند و چون پدرم را با هوش دیدند شگفت‎زده شدند و همه می‎گفتند: سبحان الله. این کار خداوند است که مرده را زنده می‎گرداند. پدر اسماء پس از 15 سال کما به هوش آمد، در باره‎ی آن رویداد تنها این را به یاد می‎آورد که قبل از سانحه خواستم توقف کنم و نماز چاشتگاه را به جا آورم و نمی‎دانم نماز چاشتگاه را خواندم یا نه. بدینصورت همسرم پس از 15 سال کما و از دست دادن 95% از مغزش به آغوش خانواده‎ی ما بازگشت و خداوند پسری به ما عطا کرد و زندگی به روال عادی خود بازگشت. ✅ پس هرگز از رحم خدا ناامید نشوید، هرکاری نزد خدا آسان هست 💚 @Mojezeh_Elaahi
✅چرا خداوند اجابت دعای مومن را به تاخیر می‌اندازد ✍امام رضا علیه‌السلام فرمودند: خداوند اجابت دعاى مؤمن را به شوق (شنيدن) دعايش به تأخير مى‌اندازد و مى‌گويد: «صدايى است كه دوست دارم آن را بشنوم» و در اجابت دعاى منافق عجله مى‌كند و مى‌گويد: صدايى است كه از شنيدنش بدم مى‌آيد. 📚 فقه‌الرضا عليه‌السلام، ص ۳۴۵ → → 💚 @Mojezeh_Elaahi
✍🏻داستانهایی از امام رضا (ع) 📚شربت گوارا راوی: ابوهاشم جعفری به سخنان امام گوش می دادم. هوا گرم بود و آفتاب ظهر، شدت گرما را بیش تر می کرد. تشنگی تمام وجودم را فرا گرفته بود. شرم و حیای حضور امام، مانع از آن شد که صحبتشان را قطع کنم و آب بخواهم. در همین موقع امام کلامش را قطع کرد و فرمودند: «کمی آب بیاورید!» خادم امام ظرفی آب آورد و به دست ایشان داد. امام، برای این که من، بدون خجالت، آب بخورم، اوّل خودشان مقداری از آب را نوشیدند و بعد ظرف را به طرف من دراز کردند. من هم ظرف آب را گرفتم و نوشیدم. نه! نمی شد. اصلاًنمی توانستم تحمل کنم. انگار آب هم نتوانسته بود درست و حسابی تشنگی ام را از بین ببرد. تازه، بعد از یک بار آب خوردن درست نبود که دوباره تقاضای آب کنم. این بار هم امام نگاهی به چهره ام کردند و حرفش را نیمه تمام گذاشت: «کمی آرد و شکر و آب بیاورید». وقتی خادم برای امام رضا علیه السلام آرد و شکر و آب آورد، امام آرد را در آب ریخت و مقداری هم شکر روی آن پاشید. امام برایم شربت درست کرده بود. نمی دانم از شرم بود یا از خوشحالی که تشکّر را فراموش کردم. شاید در آن لحظه خودم را هم فراموش کرده بودم. با کلام امام رضا علیه السلام ناخودآگاه دستم را به طرف ظرف شربت درازکردم. شربت گوارایی است. بنوش ابوهاشم!... بنوش که تشنگی ات را از بین می برد. 📚گنجینه معارف پایگاه اطلاع رسانی حوزه 💚 @Mojezeh_Elaahi