فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥کلیپ شفای نوجوان عراقی در حرم امام رضا ع
❤️یا غریب الغربا
💠از آن حریم قدسی ات آقای مهربان
. «آیا شود که گوشه ی چشمی به ما کنند»
💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥کلیپ درد دل مقام معظم رهبری
👌لطفا ببینید و نشر دهید
🕊🕊🕊🕊
💚 @Mojezeh_Elaahi
#مولا_جانم ❤️
💙دلبـرم یوسف زهـراسٺ خـدا مے دانـد
⚪️یـادش آرامـش دلهـاسٺ خـدا مے دانـد
💙علـٺ غیبـٺ او هسـٺ گنـاه من و تـو
⚪️خون جگر از گنہ ماسٺ خـدا مـے داند😔
💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚
#شبتون_مهدوی 🌙
#التماس_دعای_فرج🤲
#منتظران_ظهور 💚
💚 @Mojezeh_Elaahi
🌸 بسم الله الرحمن الرحیم
🌸 وَمَن يَتَوَكَّلْ
عَلَى اللَّهِ فَهُوَحَسْبُه
🌸و کسیکه برخدا توکل کند،
خدا برایش کافی است.
🌸 الهی
با توکل به اسم اعظمت
روزمان را آغاز می کنیم .
🌸 روزتون سراسر الطاف ناب الهی
┄┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┄
💚 @Mojezeh_Elaahi
┄┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┄
┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄┄
🔴صبروحوصلهپيامبر(ص)
روزي حضرت در مسجد با جماعتي از اصحاب نشسته و مشغول صحبت و گفتگو با آن ها بودند. كنيزكي از انصار وارد مسجد شد و خود را به پيامبر رساند. مخفيانه گوشهي عباي آن حضرت را گرفت و كشيد، چون آن حضرت مطلع شد برخاست و گمان كرد كه آن دختر با ايشان كاري دارد. چون حضرت برخاست كنيز چيزي نگفت، حضرت نيز با او حرفي نزد و در جاي خود نشست. باز كنيزك گوشهي عباي حضرت را كشيد و آن بزرگوار برخاست، تا سه دفعه آن كنيز چنين كرد و حضرت برخاست، و در دفعهي چهارم كه حضرت برخاست آن كنيز از پشت عباي حضرت مقداري بريد و برداشت و روانه شد.
اصحاب از مشاهدهي اين منظره ناراحت شدند و گفتند: اي كنيزك اين چه كاري بود كه كردي؟ جضرت را سه دفعه بلند كردي و هيچ سخني نگفتي، و آخرش عباي حضرت را بريدي. چرا اين كار را كردي؟
كنيزك گفت: در خانهي ما شخصي مريض است، اهل خانه مرا فرستادند كه پارهاي از عباي پيامبر را ببرم كه آن را به مريض ببندند تا شفا يابد، پس هر بار خواستم مقداري از عباي حضرت را ببرم حيا كردمو نتوانستم. در مقابل رسول خدا(ص) بدون هيچ ناراحتيو عصبانيت، كنيزك را بدرقه كرد.
📚بحارالأنوار/ج۷۱/ص۳۷۹
💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥مرگ نزدیک ترین چیز به انسان
💥باور ندارین به سرنوشت این افراد
✨نگاه کنید تا شاید برای من و شما درس عبرتی بشن
خدایا مارو نیامرزیده از این دنیا مبر🙏
💚 @Mojezeh_Elaahi
.
🔹«قارون» هرگز نمی دانست که روزی،
کارت عابر بانکی که در جیب ما هست
از آن کلیدهای خزانه وی که مردهای تنومند عاجز از حمل آن بودند، ما را به آسانی مستغنی میکند.
🔹و «خسرو» پادشاه ایران نمی دانست که مبل سالن خانه ما از تخت حکومت وی راحت تر است.
🔹و «قیصر» که بردگان وی با پر شترمرغ وی را باد میزدند،
کولرها و اسپلیتهایی که درون اتاقهایمان هست را ندید.
🔹و «هرقل» پادشاه روم که مردم به وی بخاطر خوردن آب سرد از ظرف سفالین حسرت میخوردند
هیچگاه طعم آب سردی را که ما می چشیم نچشید...
🔹و «خلیفه منصور» که بردگان وی آب سرد و گرم را باهم می آمیختند تا وی حمام کند،
هیچگاه در حمامی که ما براحتی درجه حرارت آبش را تنظیم میکنیم حمام نکرد
🔹بگونه ای زندگی میکنیم که حتی پادشاهان عصر هم اینگونه نمی زیستند اما باز شانس خود را لعنت میکنیم !
و هر آنچه دارائیمان زیاد میشود تنگدست تر میشویم !
💠خدایا قدرت شکرگویی در حرف و عمل را به ما عنایت فرما
💚 @Mojezeh_Elaahi
اگر خداوند عیب هر کس
را روی پیشانی او مینوشت
مطمئن باش صبح
هیچ کس از خانه اش
بیرون نمیامد
🌺🌿🌺🌿🌺
💚 @Mojezeh_Elaahi
.
👌 داستان کوتاه پند آموز
💭 شیطان با بنده ای همسفر شد
موقع نماز صبح، بنده نماز نخوند
موقع ظهر و عصر هم، نماز نخوند
موقع مغرب و عشاء رسید، بازم بنده نماز بجای نیاورد
💭 موقع خواب شیطان به بنده گفت من با تو زیر یک سقف نمی خوابم
چون پنج وقت موقع نماز شد و تو یک نماز نخوندی میترسم غضبی از آسمان بر این سقف نازل بشه
که من هم با تو شامل بشم
💭بنده گفت تو شیطانی و من بنده خدا ، چطور غضب بر من نازل بشه ؟
شیطان در جواب گفت من فقط یک سجده اونم به بنده خدا نکردم از بهشت رانده شدم و تا روز قیامت لعن شدم
در صورتیکه تو از صبح تا حالا باید چند سجده به خالق میکردی و نکردی وای به حال تو که از من بدتری ؟؟؟؟
«شیطان که رانده شد بجز یک خطا نکرد
خــود را بـه سـجـده ی آدم رضــا نـکـرد
شـیــطان هـــزار بــار بـه از بــی نـمـــاز
او سجــده بـر آدم و او بـر خــدا نـکـرد»
💠✨ از پاهايي که نمي توانند تو را به اداي نماز ببرند، انتظار نداشته باش که تو را به بهشت ببرند..
❤️ رسول الله فرموده اند :
❌ ترك نماز صبح: نور صورت
❌ ترك نماز ظهر: بركت رزق
❌ ترك نماز عصر: طاقت بدن
❌ ترك نماز مغرب: فايده فرزند
❌ ترك نماز عشاء: آرامش خواب را از بين میبرد
💚 @Mojezeh_Elaahi
.
✍حکایت شیخ جعفر امین وگناه زبان
در زمان آیت الله بهبهانی تاجری اصفهانی وتهرانی وشیرازی هر سه باهم به نیت مکه راهی عراق شدند و بعد از زیارت اماکن مقدس عراق قصد کعبه داشتند و مقداری پول داشتند و می خواستند به دست انسانی امین بسپارند نزد آیت الله بهبهانی رفتند.
آن بزرگوار آدرس شیخ جعفر امین را به آنها دادند. سه تاجر ایرانی نزد شیخ جعفر امین رفتند وپول ها را به امانت سپردند.
شیخ جعفر امین مردی بسیار مومن بود که معرف به شیخ جعفر امین شده بود. سه تاجر ایرانی بعد از تمام شدن زیارت مکه به عراق رفتند وسراغ شیخ جعفر امین را گرفتند
فهمیدند که شیخ فوت کرده است پسر شیخ دفتر پدرش را آورد ونام دوتن از تاجرها ومقدار پولشان و آدرس پولشان را دید ولی از تاجر سوم خبری نبود! آن تاجر بی چاره پولش را می خواست ولی پسرش خبری از پول او نداشت مجبور شد تا پیش آیت الله بهبهانی برود .
آیت الله بهبهانی گفت باید امشب با چند تن از انسانهای درستکار سر قبرشیخ جعفر امین بروید و دعا کنید شاید فرجی شود شب اول خبری نشد تا شب سوم که سر قبر شیخ بودند و دعا می کردند صدایی از قبر شنیده شد و آدرس پول را شیخ گفت ولی شنیدند که شیخ آه و ناله می کند و می گوید هرچه می کشم از دست قصاب است. خبر به آقای بهبهانی رسید و فکر چاره ای بودند. بعد از خانواده شیخ سوال کرد؛ شیخ با کدام قصاب داد و ستد داشته است. قصاب را یافت و به قصاب گفت چرا از دست شیخ جعفر امین ناراحتی؟ قصاب گفت خدا عذاب قبرش را زیادتر کند.
از قصاب خواهش کرد تا علت ناراحتی اش را بگوید. قصاب گفت من دختری داشتم که دم بخت بود و مردی کوفی که چوپان بود وبرای من گوسفند می آورد و به من پیشنهاد کرد تا دخترم را برای پسرش بگیرد و قرار شد من به کوفه بروم و در مورد خانواده ی آنها تحقیق کنم و او نیز درباره ما تحقیق نماید بعد که من تحقیق کردم فهمیدم خانواده ی خوبی هستند به او گفتم از نظر من ازدواج اشکالی ندارد و مرد کوفی نزد شیخ جعفر امین رفته بود و سوال کرده بود قصاب وخانواده ی او چگونه هستند شیخ که قصد داشته دختر قصاب را برای پسرش بگیرد.
فکر می کند: میگوید چه بگویم که هم گناه نباشد وهم بتوانم دختر را برای پسر خودم بگیرم شیخ فقط در یک کلمه به مرد کوفی می گوید: (من نمی دانم)
مرد کوفی با خودش فکر می کند و می گوید حتما طوری هست که شیخ این حرف را زد و مرد کوفی به یک نفر سفارش داد برو به قصاب بگو منتظر من نباش و دخترت را شوهر بده و آن مرد فراموش می کند و قصاب هم منتظر می ماند ولی روزها می گذرد و سال ها ولی از مرد کوفی خبری نمی شود تا این که دختر قصاب سنش بالا می رود و دیگر خواستگاری نداشته و شیخ جعفر امین هم که به پسرش می گوید: دختر قصاب را می خواهم برایت خواستگاری کنم قبول نمی کند. تا این که بعد از سالها مرد کوفی را می بیند وسراغ پسرش را از او می گیرد مرد کوفی می گوید من که چند سال پیش برایت سفارش فرستادم و علت انصراف خودش را حرف شیخ جعفر امین مطرح می نماید. و از همان روز قصاب شروع به نفرین می کند.
آیت الله بهبهانی به قصاب می گوید اگر من یک داماد خوب برای دخترت پیدا کنم. آیا راضی می شوی؟ آیت الله بهبهانی رو به یکی از شاگردانش می کند که تا کنون ازدواج نکرده بوده و از او می خواهد با دختر قصاب ازدواج کند ازدواج صورت می گیرد و قصاب راضی می شود.
و شیخ از عذاب قبر نجات می یابد.
منبع؛ کتاب کرامات و حکایات عاشقان خدا جلد دوم صفحه ی ۲۴۷تا ۲۵۵
💚 @Mojezeh_Elaahi
🌹🌹پیامبر اکرم(ص):
هر لحظهای که بر انسان بگذرد
و به یاد خدا نباشد
قیامت حسرتش را خواهد خورد ...🌺
از عقرب نباید ترسید
از عقربههایی باید ترسید
که بی یاد خدا بگذره👌❤️
🌺🌿🌺🌿🌺
💚 @Mojezeh_Elaahi
.
☝️شیطان یک دزد است ⚡️
☝️و هیچ دزدی خانه خالی را سرقت نمی کند ⚡️
👌پس اگر شیطان زیاد مزاحمتان می شود ⚡️
☝️بدانید در قلبتان 💎گنجینه ای است⚡️
👌که ارزش دزدی را دارد ⚡️
☝️پس از آن نگهداری کنید 🌙
💎و آن گنجینه ایمان است💎
🌺🌿🌺🌿🌺
💚 @Mojezeh_Elaahi
❖
در روزگاری مردی پولدار و سخاوتمند زندگی می کرد. روزی به کارگرانی برای کار در باغش نیاز پیدا کرد. بدین جهت، پیشکارش را به میدان شهر فرستاد تا کارگرانی را برای کار اجیر کند. پیشکار رفت و همه ی کارگران موجود در میدان شهر را اجیر کرد و آورد به خدمت مرد. آن ها در باغ مشغول به کار شدند. کارگرانی که آن روز در میدان نبودند این موضوع را شنیدند و آن ها نیز آمدند. روز بعد و روزهای بعد نیز تعدادی دیگر به جمع کارگران اضافه شدند. گرچه این کارگران تازه، هنگام غروب رسیدند، اما مرد ثروتمند آن ها را نیز به کار گرفت.
شبانگاه هنگامی که خورشید فرونشسته بود، او همه ی کارگران را گرد آورد و به آنها دستمزدی یکسان داد. آنانی که از صبح مشغول شده بودند، آزرده گفتند: این بی انصافی است. چه می کنید، آقا؟ ما از صبح کار کرده ایم و اینها غروب رسیدند و بیش از دو ساعت نیست که کار کرده اند. بعضی ها هم که چند دقیقه پیش به ما ملحق شدند. و اصلاً کاری نکرده اند!
مرد ثروتمند خندید و گفت: به دیگران کاری نداشته باشید. آیا آنچه که به خود شما داده ام کم بوده است؟
کارگران یک صدا گفتند: نه، آنچه که شما به ما پرداخته اید، بیشتر از دستمزد معمولی ما نیز هست. با وجود این، انصاف نیست کسانی که دیر رسیدند و کاری نکرده اند، همان دستمزدی را بگیرند که ما گرفتیم.
مرد ثروتمند گفت: من به آن ها دست مزد دادم، زیرا بسیار دارم. من اگر چند برابر این را هم بپردازم، چیزی از دارایی من کم نمی شود. من از دارایی خودم می بخشم. شما نگران این موضوع نباشید. شما بیش از توقعتان مزد گرفته اید پس مقایسه نکنید. من در ازای کارشان نیست که به آن ها دست مزد می دهم، بلکه می دهم چون برای دادن و بخشیدن، بسیار دارم. من از سهم خودم و از سر بی نیازی می بخشم، نه از سهم شما.
حضرت عیسی (ع) می فرمایند: بعضی برای رسیدن به خدا سخت می کوشند. بعضی ها درست دم غروب می رسند بعضی دیگر هم وقتی کار تمام شده است، پیدایشان می شود. اما نهایتا همه زیر چتر لطف و مرحمت الهی قرار می گیرند🌸
🌺🌿🌺🌿🌺
💚 @Mojezeh_Elaahi
✨🌺اگر میخواهید بدانید یک انسان
چقدر ارزش دارد
ببینید به چه چیزی عشق مےورزد
کسی که عشقش ماشینش است
ارزشش به همان میزان است
اما کسی که عشقش خداست
ارزشش اندازه خداست🌺✨
🌺🌿🌺🌿
💚 @Mojezeh_Elaahi
.
📚 #حکایتیبسیارزیباوخواندنی
💎روزگاری ساعت سازی بود که ساعت نیز تعمیر می کرد.روزی مردی با ساعت خرابی وارد مغازه شد.گفت:«ساعتم خراب شده فکر می کنید که می توانید درستش کنید؟» ساعت ساز جواب داد:«خوب؛ البته سعی خودم را می کنم.»مرد گفت:«متشکرم اما این ساعت برای من خیلی ارزشمند است.»و ساعتش را برداشت و رفت.
بعد از او مرد دیگری وارد مغازه شد و گفت:«ساعتم کار نمی کند اما اگر این چیز کوچک را اینجا بگذاری و آن یکی را هم اینجا، مطمینم مثل روز اولش کار می کند.»ساعت ساز چیزی نگفت. ساعت را گرفت و همان کاری را کرد که مرد گفته بود.ظهر نشده بود که مرد دیگری وارد مغازه شد.ساعتش را گذاشت و گفت:« یک ساعت دیگر بر می گردم تا ببرمش.» این را گفت و مغازه را ترک کرد.قبل از اینکه مغازه تعطیل شود؛ چهارمین مرد وارد مغازه شد.گفت:«قربان ساعتم کار نمی کند.من هم چیزی راجع به تعمیر ساعت نمی دانم لطفا هروقت آماده شد خبرم کنید.»به نظر شما از میان چهار مرد که به مغازه آمدند؛ کدام یک ساعتشان تعمیر شد؟؟
ما اغلب مشکلاتمان را نزد خدا می بریم و در باز گشت آنها را باخود بر می گردانیم. گاهی برای خدا تعیین می کنیم که جگونه گره از کار ما بگشاید. برای خدا زمان تعییین می کنیم که تا چه زمانی باید دعای ما را برآورده سازد. درست مثل مردانی که به ساعت سازی آمدند.باید مشکل را به خدا واگذار کنیم. او خود پس از حل آن ما را خبر میکند
🌼🌿🌼🌿🌼
💚 @Mojezeh_Elaahi
نجــات دهندگان چــهارگانه:
🍃 نمــاز بدون غـفلت
🍃 روزه بـدون غیبت
🍃 قلبــ بــدون کیــنه
🍃 رزق بــدون حــرام
•••✾~🍃🌸🍃~✾•••
💚 @Mojezeh_Elaahi
ـ﷽ـ ✨🌸
"صـبور"ڪہ باشے⇣
⇤هم حڪمت را مےفهمے
⇤هم قسمت را مےچشے
⇤هم معجزه را مےبینے
﴿انّ الله مـع الصابرین﴾>(بقره،۱۵۳)؛
«همانا خدا با صابراטּ است»
دلـــღـــت را به خـــدا بسپار...
🌼🌿🌼🌿🌼
💚 @Mojezeh_Elaahi
همیشہ
به خداوند مهربان
و بزرگ اعتماد کن
گاهی بهترین ها
را بعد از تلخترین
تجربه ها به تو میدهد
تا تو قدر زیباترین
چیزهایی که بدست
آورده ای را بدانی ...
شب بهاری تون
آرام و در پناه خدا
🌿🌺🌿🌿
💚 @Mojezeh_Elaahi
#سلام_مولا_جانم❤
🌼چنین نوشتہ خدا در شناسنامہے دل
🌼منم غلام و بنده زادهے خورشید
🌸سلام مےدهم از عمق این دلِ تاریڪ
🌸بہ آخرین پسر خانوادهے خورشید
#صبحتون_مهدوی🌤
#التماس_دعای_فرج🤲
💚 @Mojezeh_Elaahi
.
✍گویند در زمان یکی از پیامبران خشکسالی پیش آمد! آهوان در دشت، خدمت پیامبر رسیدند که ما از تشنگی تلف می شویم و از خداوند متعال درخواست باران کن!
🔸پیامبر به درگاه الهی شتافت و داستان آهوان را نقل نمود!
خداوند فرمود: موعد آن نرسیده،
پیامبر هم برای آهوان جواب رد آورد!
🔹تا اینکه یکی از آهوان داوطلب شد که برای صحبت و مناجات بالای کوه رود، به دوستان خود گفت: اگر من جست و خیز کنان پایین آمدم بدانید که باران می آید وگرنه امیدی نیست!
🔸آهو به بالای کوه رفت و حضرت حق به او هم جواب رد داد،
اما در راه برگشت وقتی به چشمان منتظر دوستانش نگاه کرد ناراحت شد!
شروع به جست و خیز کرد و با خود گفت:
دوستانم را خوشحال می کنم و توکل می نمایم،
تا پایین رفتن از کوه هنوز امید هست!
🔹تا آهو به پائین کوه رسید باران شروع به باریدن کرد!
🔸پیامبر معترض پروردگار شد،
خداوند به او فرمود: همان پاسخ تو را آهو نیز دریافت کرد با این تفاوت که آهو دوباره با توکل حرکت کرد و این پاداش توکل او بود!
🔻«توکلت همیشه به خدا باشه»
💚 @Mojezeh_Elaahi
☝️📰 #عکس_نوشت📰☝️
#احکام_نامحرم
#احکام_فضای_مجازی
حکم ارتباط با نامحرم در فضای مجازی
••✾🌻🍂🌻✾••
💚 @Mojezeh_Elaahi
.
✍ داستان عبرت آموز وسوسه های شیطان
یکی از رفقا داستانی رو نقل کرد. گفت: با چند تا از رفیقام سوار تاکسی بودیم که راننده ی تاکسی برای اینکه ما رو نصیحت کنه که در این سنین جوانی مواظب خودتون باشید، گفت: بیست سی سال قبل وقتی که ۱۸ سالم بود، توی محلمون یک زن خراب زندگی می کرد که شوهر هم داشت. یه بار وسوسه شدم که باهاش رابطه داشته باشم. خلاصه وقتی که شوهرش نبود رفتم خونش و …. که در خونشو زدند. زن فوری لباساشو پوشید و رفت دم در. شوهرش اومده بود. زن هم گفت: حاجی امروز آبگوشت داریم برو چند تا نون بخر و بیا. شوهرش رفت و من هم لباسمو پوشیدم و از خونه زدم بیرون. این بود تا چند سال قبل که بین روز با تاکسی رفتم خونه. همین که در را زدم، زنم اومد در خونه و گفت: حاجی آبگوشت داریم، برو چند تا نون بخر وبیا! چون جمله اش دقیقا شبیه جمله ی سی سال قبل اون زن خراب بود، ناگهان خاطره ی اون روز در ذهنم تداعی شد و دلم آشوب شد. فوری رفتم در تاکسی نشستم و منتظر شدم. بعد از لحظاتی دیدم جوانی از خانه ام بیرون زد. صداش زدم و گفتم: سوار شو. گفت: تو کی هستی؟ گفتم: سوار شو تا بهت بگم. وقتی سوار شد، گفتم: من شوهر همون زنی هستم که الآن باهاش مشغول بودی! از ترس شروع به لرزیدن کرد. گفتم: نترس، حقم بود و خاطره ی دوران جوونیمو واسش تعریف کردم و گفتم: تو هم منتظر چنین روزی باش! بعد از این قضیه هم زنم رو طلاق دادم. این را براتون گفتم که مراقب رفتارتون باشید و گول وسوسه های شیطون رو نخورید
••✾🌻🍂🌻✾••
💚 @Mojezeh_Elaahi
.
👌داستان کوتاه پند آموز
💭عارفی که ۳۰ سال مرتب ذکر می گفت: استغفر الله. مریدی به او گفت: چرا این همه استغفار می کنی، ما که از تو گناهی ندیدیم.
💭جواب داد: سی سال استغفار من به خاطر یک الحمد لله نابجاست! روزی خبر آوردند بازار بصره آتش گرفته، پرسیدم: حجره من چه؟
گفتند: مال شما نسوخته…
گفتم: الحمدلله…
💭 پس من راضی شدم به اینکه دکان او سوخته بشود و دکان من سوخته نشود بعد به خودم گفتم: "اولاتهتم للمسلمین سری" (تو غصه مسلمین در دلت نیست؟)
🔶و من سی سال است که دارم استغفارِ آن الحمدلله را میگویم"
🔶چه قدر از این الحمدلله ها گفتیم و فکر کردیم شاکریم؟!
🌼🌿🌼🌿🌼
💚 @Mojezeh_Elaahi
#عجایب_خلقت
پروانه ای نادر به نام بال پرنده ای،که طرف راستش نر و طرف چپش ماده است، دو جنسیتی هست
سبحانالله💚
•••✾~🍃🌸🍃~✾•••
💚 @Mojezeh_Elaahi
.
🔴 داستان شهوت ، پسر جوان و پیرمــرد
پسر جوانی ،با وسوسه یکی از دوستانش به محلی رفتند که زنان روسپی، فاحشه در آنجا خود فروشی می کردند. او روی یک صندلی در حیاط آنجا نشست .
در آنجا پیرمرد ژولیده ای و فروتنی بود که حیاط و صندلی ها را نظافت می کرد.
پیرمرد در حین کارکردن ، نگاه عمیقی به پسرک انداخت و سپس پیش او رفت و پرسید : پسرم ، چند سالت است
گفت : بیست سالم است .
پرسید : برای اولین بار است که اینجا می آیی
گفت : بله
پیرمرد آه پر دردی از ته دل کشید و گفت : می دانم برای چه کاری اینجا آمده ای ؛ به من هم مربوط نیست ، ولی پسرم ، آن تابلو را بخوان.
پسرک به طرف تابلویی رفت که در یک قاب چوبی کهنه به دیوار آویخته شده بود .
سپس با صدای لرزان شروع به خواندن شعر تابلو کرد:
گوهر خود را مزن بر سنگ هر ناقابلی
صبر کن تا پیدا شود گوهر شناس قابلی
آب پاشیده بر زمین شوره زار بی حاصل است
صبر کن تا پیدا شود زمین باربری
قطرات اشک بر گونه های چروکیده پیرمرد می غلتید ...
اشک هایش را پاک کرد و بغضش را فرو برد و گفت : پسرم ، روزگاری من هم به سن تو بودم و به اینجا آمدم ، چون کسی را نداشتم که به من بگوید:
« لذت های آنی ، غم های آتی در بر دارند
کسی نبود که در گوشم بگوید :
ترک شهوت ها و لذت ها سخاست
هر که درشهوت فرو شد بر نخاست
کسی را نداشتم تا به من بفهماند :
به دنبال غرایز جنسی رفتن ، مانند لیسیدن عسل بر روی لبه شمشیر است ؛ عسل شیرین است ، اما زبان به دو نیم خواهد شد .
کسی به من نگفت :
اگر لذتِ ترک لذت بدانی
دگر لذت نفس را لذت ندانی
و هیچ کس اینها را به من نگفت و حالا که :
جوانی صرف نادانی شد و پیریُ پشیمانی
دریغا ،روز پیری آمی هوشیار می گردد
پیرمرد این را گفت و دست بر پیشانی گذاشت و شروع به گریستن کرد.
چیزی در درون پسر فرو ریخت ... حال عجیبی داشت ، شتابان از آنجا بیرون آمد در حالی که شعر پیرمرد را زیر لب زمزمه می کرد: « گوهر خود را مزن بر سنگ هر ناقابلی ...» و دیگر هرگز به آن مکان نرفت.
💚 @Mojezeh_Elaahi