📚#یک_داستان_یک_پند
روزی رسول اکرم (ص) با یکی از اصحاب از صحرایی نزدیک مدینه میگذشتند. پیرزنی بر سر چاه آبی میخواست آب بکشد و نمیتوانست. رسول خدا (ص) پیش رفت و فرمود: حاضری من برای تو آب بکشم؟ پیرزن که حضرت را نشناخته بود گفت: ای بنده خدا اگر چنین کنی برای خود کردهای و پاداش عملت را خواهی دید. حضرت دلو را به چاه انداخت و آب کشید و مشک را پر کرد و بر دوش نهاد و به پیرزن فرمود: تو جلو برو و خیمه خود را نشان بده، پیرزن به راه افتاد و حضرت از پی او روان شد.
آن مرد صحابی که همراه حضرت بود، گفت: یا رسولالله! مشک را به من بدهید اما پیامبر (ص) قبول نکردند، صحابی اصرار کرد ولی حضرت فرمودند: من سزاوارترم که بار امت را به دوش بگیرم. رسول خدا (ص) مشک را به خیمه رساندند و از آنجا دور شدند. پیرزن به خیمه رفت و به پسران خود گفت: برخیزید و مشک آب را به خیمه بیاورید.
پسران وقتی مشک را برداشتند تعجب کردند و پرسیدند: این مشک سنگین را چگونه آوردهای؟ گفت: مردی خوشروی، شیرینکلام، خوشاخلاق، با من تلطف بسیار کرد و مشک را آورد. پسران از پِی حضرت آمدند و ایشان را شناختند، دوان دوان به خیمه برگشتند و گفتند: مادر! این همان پیغمبری است که تو به او ایمان آوردهای و پیوسته مشتاق دیدارش بودی. پیرزن بیرون دوید و خود را به حضرت رساند و به قدمهای مبارکش افتاد. گریه میکرد و معذرت میخواست. حضرت در حق او و فرزندانش دعا کرد و او را با مهربانی بازگرداند. جبرئیل نازل شد و این آیه را آورد:
📖وَإِنَّكَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِيمٍ (4 - قلم)
و تو اخلاق عظیم و برجستهاى دارى.
📚قصصالروایات
.
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍روزی رسول اکرم (ص) با یکی از اصحاب از صحرایی نزدیک مدینه میگذشتند. پیرزنی بر سر چاه آبی میخواست آب بکشد و نمیتوانست. رسول خدا (ص) پیش رفت و فرمود: حاضری من برای تو آب بکشم؟ پیرزن که حضرت را نشناخته بود گفت: ای بنده خدا اگر چنین کنی برای خود کردهای و پاداش عملت را خواهی دید. حضرت دلو را به چاه انداخت و آب کشید و مشک را پر کرد و بر دوش نهاد و به پیرزن فرمود: تو جلو برو و خیمه خود را نشان بده، پیرزن به راه افتاد و حضرت از پی او روان شد. آن مرد صحابی که همراه حضرت بود، گفت: یا رسولالله! مشک را به من بدهید اما پیامبر (ص) قبول نکردند، صحابی اصرار کرد ولی حضرت فرمودند: من سزاوارترم که بار امت را به دوش بگیرم. رسول خدا (ص) مشک را به خیمه رساندند و از آنجا دور شدند. پیرزن به خیمه رفت و به پسران خود گفت: برخیزید و مشک آب را به خیمه بیاورید.
پسران وقتی مشک را برداشتند تعجب کردند و پرسیدند: این مشک سنگین را چگونه آوردهای؟ گفت: مردی خوشروی، شیرینکلام، خوشاخلاق، با من تلطف بسیار کرد و مشک را آورد. پسران از پِی حضرت آمدند و ایشان را شناختند، دوان دوان به خیمه برگشتند و گفتند: مادر! این همان پیغمبری است که تو به او ایمان آوردهای و پیوسته مشتاق دیدارش بودی. پیرزن بیرون دوید و خود را به حضرت رساند و به قدمهای مبارکش افتاد. گریه میکرد و معذرت میخواست. حضرت در حق او و فرزندانش دعا کرد و او را با مهربانی بازگرداند. جبرئیل نازل شد و این آیه را آورد:
📖وَإِنَّكَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِيمٍ (4 - قلم)
و تو اخلاق عظیم و برجستهاى دارى.
📚قصصالروایات
↶【به ما بپیوندید 】↷
_____________________
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
📚#یک_داستان_یک_پند
روزی رسول اکرم (ص) با یکی از اصحاب از صحرایی نزدیک مدینه میگذشتند. پیرزنی بر سر چاه آبی میخواست آب بکشد و نمیتوانست. رسول خدا (ص) پیش رفت و فرمود: حاضری من برای تو آب بکشم؟ پیرزن که حضرت را نشناخته بود گفت: ای بنده خدا اگر چنین کنی برای خود کردهای و پاداش عملت را خواهی دید. حضرت دلو را به چاه انداخت و آب کشید و مشک را پر کرد و بر دوش نهاد و به پیرزن فرمود: تو جلو برو و خیمه خود را نشان بده، پیرزن به راه افتاد و حضرت از پی او روان شد.
آن مرد صحابی که همراه حضرت بود، گفت: یا رسولالله! مشک را به من بدهید اما پیامبر (ص) قبول نکردند، صحابی اصرار کرد ولی حضرت فرمودند: من سزاوارترم که بار امت را به دوش بگیرم. رسول خدا (ص) مشک را به خیمه رساندند و از آنجا دور شدند. پیرزن به خیمه رفت و به پسران خود گفت: برخیزید و مشک آب را به خیمه بیاورید.
پسران وقتی مشک را برداشتند تعجب کردند و پرسیدند: این مشک سنگین را چگونه آوردهای؟ گفت: مردی خوشروی، شیرینکلام، خوشاخلاق، با من تلطف بسیار کرد و مشک را آورد. پسران از پِی حضرت آمدند و ایشان را شناختند، دوان دوان به خیمه برگشتند و گفتند: مادر! این همان پیغمبری است که تو به او ایمان آوردهای و پیوسته مشتاق دیدارش بودی. پیرزن بیرون دوید و خود را به حضرت رساند و به قدمهای مبارکش افتاد. گریه میکرد و معذرت میخواست. حضرت در حق او و فرزندانش دعا کرد و او را با مهربانی بازگرداند. جبرئیل نازل شد و این آیه را آورد:
📖وَإِنَّكَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِيمٍ (4 - قلم)
و تو اخلاق عظیم و برجستهاى دارى.
📚قصصالروایات
✍
❌
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
📚#یک_داستان_یک_پند
روزی رسول اکرم (ص) با یکی از اصحاب از صحرایی نزدیک مدینه میگذشتند. پیرزنی بر سر چاه آبی میخواست آب بکشد و نمیتوانست. رسول خدا (ص) پیش رفت و فرمود: حاضری من برای تو آب بکشم؟ پیرزن که حضرت را نشناخته بود گفت: ای بنده خدا اگر چنین کنی برای خود کردهای و پاداش عملت را خواهی دید. حضرت دلو را به چاه انداخت و آب کشید و مشک را پر کرد و بر دوش نهاد و به پیرزن فرمود: تو جلو برو و خیمه خود را نشان بده، پیرزن به راه افتاد و حضرت از پی او روان شد.
آن مرد صحابی که همراه حضرت بود، گفت: یا رسولالله! مشک را به من بدهید اما پیامبر (ص) قبول نکردند، صحابی اصرار کرد ولی حضرت فرمودند: من سزاوارترم که بار امت را به دوش بگیرم. رسول خدا (ص) مشک را به خیمه رساندند و از آنجا دور شدند. پیرزن به خیمه رفت و به پسران خود گفت: برخیزید و مشک آب را به خیمه بیاورید.
پسران وقتی مشک را برداشتند تعجب کردند و پرسیدند: این مشک سنگین را چگونه آوردهای؟ گفت: مردی خوشروی، شیرینکلام، خوشاخلاق، با من تلطف بسیار کرد و مشک را آورد. پسران از پِی حضرت آمدند و ایشان را شناختند، دوان دوان به خیمه برگشتند و گفتند: مادر! این همان پیغمبری است که تو به او ایمان آوردهای و پیوسته مشتاق دیدارش بودی. پیرزن بیرون دوید و خود را به حضرت رساند و به قدمهای مبارکش افتاد. گریه میکرد و معذرت میخواست. حضرت در حق او و فرزندانش دعا کرد و او را با مهربانی بازگرداند. جبرئیل نازل شد و این آیه را آورد:
📖وَإِنَّكَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِيمٍ (4 - قلم)
و تو اخلاق عظیم و برجستهاى دارى.
📚قصصالروایات
➥ | شیخ احمد ڪـافی
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍مسعود عاشق دختری زیبا به نام ستاره از همکلاسیهای دانشگاه خود شده است. ستاره دختری زیبا و نجیب است، اما افسوس که در خانوادهای بزرگ شده است که پدرش صاحب یکی از مشاغل پردرآمد حرام است. ستاره هر چند با شغل پدر موافق نیست ولی هر چه باشد با آن پول بزرگ شده است. پدر مسعود نمیتواند او را از این وصلت منصرف کند و مسعود استدلال میکند خطای والدین را به پای فرزند نباید نوشت... پدر مسعود از او سؤال میکند: پسرم! آیا وقتی که تشنه هستی از سرویس بهداشتی آب میخوری؟ مسعود میگوید: نه هرگز! پدرش میگوید: مگر غیر از این است آب سرویس بهداشتی همان آبی است که از شیر آشپزخانه میریزد؟ هر چند هر دو آب تمیز هستند ولی محل خروجشان باعث کارایی یا عدم کارآیی آن میشود.
پیامبر اکرم (ص) در ضمن خطبهای بیان فرمودند: ای مردم! مراقب روییدنیهای کنار زبالهدانیها باشید! مردم پرسیدند: مرادتان از این سخن چیست؟ حضرت توضیح دادند: «زنان زیبارویی که در محیطی نامناسب رشد یافتهاند!»
گاهی انسان کلام خدا را از دهان کسی میشنود که به آن عمل میکند ولی گاهی از زبان کسی میشنود که به آن اهل عمل نیست؛ هر چند خروجی هر دو، کلام خدا و پاک است ولی کلام خدا که خروجیاش از عامل به آن باشد بر قلب مینشیند و اثر میکند و انسان را تغییر میدهد بر عکس شنیدن از کسی که به آن عمل نمیکند.
حضرت حقتعالی به موسی (ع) خطاب کرد: ای موسی! مرا با زبانی دعا کن که با آن گناه نکردهای! (یعنی دعای تو قطعا پاک است ولی خروجی دعا که دهان تو باشد برای من مهم است، من دعا را از دهانی که شیطان در آن لانه کرده و اهل غیبت و تهمت و دشنام است نمیپذیرم.)
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
📚#یک_داستان_یک_پند
دوستی نقل میکرد، زمان ازدواج به دیدن دو خواهر رفتم که تقریبا همسن ولی ناتنی بودند.یکی از آن دختران که کمی زیباتر بود به مذاق من چسبید و انتخاب کردم. بعد از مدتی دیدم برخلاف چهره مظلوماش، اخلاق بسیار تند و بدی در پشت سر دارد.خواهر دیگر او بسیار آرام و متین بود، هر چند قیافه زیاد جالبی هم نداشت .
زن من از زن اول پدرشوهرم بود که مادرش فوت شده بود .در زمان ازدواج نامادری همسرم به من گفته بود که مریم ، اخلاق تندی دارد، ولی من روی این حساب که نامادری است و حسادت میکند، حرفش را قبول نکردم.مادرزنم فهمید من با مریم نمیسازم، به من پیشنهاد داد که اگر خواستم او را طلاق دهم (دختر او را بگیرم)تمام دلایل مرا قانع میکرد مریم را طلاق دهم، به خصوص اخلاق بدش و خودم را سرزنش میکردم که عاشق جمال طرف شدم و کمال طرف یادم رفت. و این طلاق منطقی است.پدر مریم کارگر بود و کار میکرد و افسار خودش و زندگیاش دست همسرش بود. و میدانستم بعد از مدتی گذشتن از طلاق این کار را میکند.اما چون مریم مادر نداشت، عذاب وجدان گرفته بودم. و از طرفی، خواهر ناتنی مریم همیشه به من محبت زیادی میکرد و من حس میکردم، او هم به دست مادرش توجیه شده است.
در این بحران روحی من، یک خواستگار خوبی برای خواهر زنم پیدا شد و او ازدواج کرد. من وقتی به خانه مادرزنم میرفتم و خوشاخلاقی و مهربانی خواهرزنم را با شوهرش میدیدم از انتخابم دیوانه میشدم. اما میدانستم در این صبرم و نوشتن خدا حکمتی است.سالها گذشت و اکنون بعد از 12 سال که من دو پسر زیبای باهوش و شیرین از مریم دارم، هنوز خواهر زنم صاحب اولاد نشده و نازا بودنش قطعی است.اکنون فهمیدم که اگر خودم را به خدا نسپرده بودم و توکل نکرده بودم، و تسلیم سرنوشت نشده بودم، این دو فرزند گل را خدا به من نداده بود و من باید یا زنم را طلاق میدادم یا تجدید فراش میکردم چون تحمل بداخلاقی مریم را داشتم ولی تحمل اخلاق نیک خواهرش را بدون فرزندآوری، نمیتوانستم بپذیرم.
⚜وَ عَسي أَنْ تَکْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَکُمْ وَ عَسي أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ⚜
بقره216
و بسا چیزی را خوش ندارید و آن برای شما بهتر است ، و بسا چیزی را دوست دارید و آن برای شما بدتر است ، و خدا میداند و شما نمیدانید.
➥ | شیخ احمد ڪـافی
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍️ ابراهیم ادهم سر در بیابان نهاده بود و از شهر دور میشد. ناگاه، چندین سرباز پادشاه به او نزدیک شدند، امیر لشگر از ابراهیم پرسید، آبادی کجاست؟
ادهم قبرستان را نشان داد. امیر گمان کرد او را مسخره کرده، با شلاقی چند بر کمر و سر او زد و او را زیر شلاق به آبادی آورد.
مردم چون این حالت را دیدند، نزد امیر آمده و گفتند، او عارف نامی ابراهیم ادهم است. چرا میزنی؟ مگر نمیدانی او تخت پادشاهی رها کرده است و اگر مانده بود، سرلشگر هزاران سربازی چون تو بود؟!!
امیر ناراحت شد و از اسب پایین آمده و به دست و پای ادهم افتاد. ادهم گفت: من دروغ نگفتم، در نظر من جای اصلی که باید به فکر آباد کردن آن باشیم آن دنیاست و تمام زیباییهای خلقت در زیر آن خاک هست. من گورستان را نشانت دادم که فکر گورستان باش.
امیر پرسید، وقتی که تو را میزدم تو زیر زبان چه میگفتی؟ ادهم گفت: تو را دعا میکردم و میگفتم، خدایا این جوان با شلاق ناحق که به دست تو مرا میزند، گناهان مرا در این دنیا مجازات و مکافات میکند و با این کارش مرا به بهشت میبرد.سزای کسی که مرا به بهشت میبرد، رفتن به جهنم نیست. دعا و برای تو اسغفار میکردم که گناهی بر تو ننویسند.
📚تذکره اولیا باب ابراهیم ادهم ص 52
✍
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
📜 روزی شیخ عارفی در یکی از روستاهای کربلا زندگی میکرد.
🏇 شیخ در مزرعه کار میکرد که از روستای دوردستی پیکی با اسب آمد و گفت:
در روستای بالا فلانی مرده است، حاضر شو برای دفن او با من برویم. شیخ اسم آن متوفی را که شنید، به شاگرد طلبه خود گفت، با پیک برود. شاگرد طلبه رفت و دو روز بعد که مراسم ختم آن مرحوم تمام شد، برگشت.
پسر آن متوفی، شاگرد طلبه را آورد و در میدان روستا به شیخ با صدای بلند گفت: ای شیخ، تو دیدی من مرد فقیری هستم به دفن پدر من نیامدی و شاگرد خود فرستادی!!! کل روستا بیرون ریختند و شیخ سکوت کرد و درون خانه رفت. شاگرد شیخ از این رفتار آن مرد ناراحت شد و درون خانه آمد و از شیخ پرسید، داستان چیست❓
🍀 شیخ گفت: پسر آن مرد متوفی که در روستا داد زد و مرا متهم ساخت، یک سال پیش دو گوسفند از من خرید و به من بدهکار است و من از اینکه او با دیدن من از بدهی خود شرمنده نباشد، نرفتم تا چشم در چشم هم نشویم.
ولی او نه تنها قرض خود یادش رفت مرا به پولپرستی هم متهم کرد. من بهجای گناه او شرمنده شدم. و خواستم بدانم، خدا از دست ما چه میکشد که ما گناه میکنیم ولی او شرمش میشود، آبروی ما را بریزد. بلکه بهجای عذرخواهی از گناه، زبان به ناسپاسی هم میگشاییم...گویند شیخ این راز به هیچکس غیر شاگرد خود نگفت و صبح بود که از غصه برای همیشه بیدار نشد.
❖ کرم بین و لطف خداوندگار
❖ گنه بنده کرده است و او شرمسار
✍
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
📜 روزی شیخ عارفی در یکی از روستاهای کربلا زندگی میکرد.
🏇 شیخ در مزرعه کار میکرد که از روستای دوردستی پیکی با اسب آمد و گفت:
در روستای بالا فلانی مرده است، حاضر شو برای دفن او با من برویم. شیخ اسم آن متوفی را که شنید، به شاگرد طلبه خود گفت، با پیک برود. شاگرد طلبه رفت و دو روز بعد که مراسم ختم آن مرحوم تمام شد، برگشت.
پسر آن متوفی، شاگرد طلبه را آورد و در میدان روستا به شیخ با صدای بلند گفت: ای شیخ، تو دیدی من مرد فقیری هستم به دفن پدر من نیامدی و شاگرد خود فرستادی!!! کل روستا بیرون ریختند و شیخ سکوت کرد و درون خانه رفت. شاگرد شیخ از این رفتار آن مرد ناراحت شد و درون خانه آمد و از شیخ پرسید، داستان چیست❓
🍀 شیخ گفت: پسر آن مرد متوفی که در روستا داد زد و مرا متهم ساخت، یک سال پیش دو گوسفند از من خرید و به من بدهکار است و من از اینکه او با دیدن من از بدهی خود شرمنده نباشد، نرفتم تا چشم در چشم هم نشویم.
ولی او نه تنها قرض خود یادش رفت مرا به پولپرستی هم متهم کرد. من بهجای گناه او شرمنده شدم. و خواستم بدانم، خدا از دست ما چه میکشد که ما گناه میکنیم ولی او شرمش میشود، آبروی ما را بریزد. بلکه بهجای عذرخواهی از گناه، زبان به ناسپاسی هم میگشاییم...گویند شیخ این راز به هیچکس غیر شاگرد خود نگفت و صبح بود که از غصه برای همیشه بیدار نشد.
❖ کرم بین و لطف خداوندگار
❖ گنه بنده کرده است و او شرمسار
✍
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍ با پیرمردِ مؤمنی، در مسجد نشسته بودم. زن جوانی صورت خود گرفته بود و برای درخواست کمک داخل خانهی خدا شد.
پیرمردِ مؤمن٬ دست در جیب کرد و اسکناس ارزشمندی به زن داد. دیگران هم دست او را خالی رد نکردند و سکهای دادند. جوانی از او پرسید: پول شیرین است چگونه از این همه پول گذشتی؟ سکه ای می دادی کافی بود!!
پیرمرد تبسمی کرد و گفت:پسرم صدقه٬ هفتاد نوع بلا را دفع میکند. از پول شیرینتر، جان و سلامتی من است که اگر اینجا٬ از پولِ شیرین نگذرم، باید در ساختمانِ پزشکان بروم و آنجا از پولِ شیرین بگذرم و شربت تلخ هم روی آن بنوشم تا خدا سلامتیِ شیرینِ من را برگرداند! بدان که از پول شیرینتر، سلامتی٬ آبرو٬ فرزند صالح و آرامش است. به فرمایش حضرت علی (ع) چه زیاد است عبرت و چه کم است عبرتگیرنده.
وأَنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ ۛ وَأَحْسِنُوا ۛ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ (سورهی بقره آیهی 195) و (از مال خود) در راه خدا انفاق کنید و خود را با (دوری از انفاق) به مهلکه و خطر در نیفکنید و نیکویی کنید که خدا نیکوکاران را دوست میدارد.
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
#یک_داستان_یک_پند
✍سیبزمینی دو برابر قیمتش شده است. سیبزمینیها را با کلی گِل از زمین برداشت میکنند چون گِل آنها هم قیمت میخورد و وزن میشود. به جای اینکه سیبزمینی گران شده است گِل آن پاک شود تا بر مردم هزینۀ بیشتری تحمیل نشود شیطان کار خود را میکند. احمد تا دیروز منتظر بود قیمت طلا کاهش یابد تا مردم راحت شوند ولی از وقتی که طلا خریده است از افت قیمت طلا ناراحت است و هزاران مثال شبیه به آن که دنیا با انسان بازی میکند.
وقتی قرآن میفرماید: زندگی دنیا بازیچه و متاع غرور است یعنی همین، که هر کس را به نوعی که به او نزدیک میشود فریب میدهد.
📖 وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاَّ مَتاعُ الْغُرُورِ (آلعمران)
و زندگی دنیا، چیزی جز سرمایۀ فریب نیست!
: 🌷
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
🕌 در مسجد امیربیگ دو جوان با هم در حال بحث بودند که آیا فلان خلیفه چنین کاره بوده است یا نه؟ آخر امر نتیجه گرفتند به عالِم مسجد سؤال خود را ارجاع دهند.عالِم مسجد مرحوم میرحسن گفت: در ایام جوانی و طلبگی از مسیر مکتب که به حجره و منزل میرفتیم، مردی در راه به ما یک سهم گوشت قربانی داد. من و دوستم با هم در یک حجره بودیم و از دیدن گوشت خیلی خوشحال شدیم. در مسیر با هم توافق کردیم با آن گوشت برای شام «قیله» درست کنیم. در املایِ قیله ماندیم که آیا با «غ» نوشته میشود یا با «ق».
در همان خیابان نشستیم و کتاب لغت از کیف خود درآوردیم و دنبال املایِ لغت میگشتیم، که یافتیم اما چه سود که چون سر برگردانیدیم دیدیم گربه گوشت را برده و ما گوشتی نداریم که قیله درست کنیم. میرحسن به دو جوان ادامه داد، وقتی دانستید حضرت علی (ع) حق است، دیگر بروید دنبال علیشناسی و عمل به راه علی (ع). مواظب باشید که مانند برخی نشوید که عمر و ابوبکرشناسیشان بیش از علیشناسیشان است.
🍀حضرت علی (ع) فرمودند:
عمر کوتاه است و آموختنی بسیار، پس بهترینها را بیاموزید.
🍀همچنین نبی مکرم اسلام (ص) فرمودند:
علم چیزی است که از دانستنِ آن سود کنی و ندانستنِ آن ضرر به تو داشته باشد.
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
#یک_داستان_یک_پند
✍️حکاکی (سنگنویسی) نقل میکند: روزی خانوادهای اشرافی با لباسی سیاه برای سفارش سنگ قبر قیمتی به کارگاه آمدند. آنها برای نوشتن اسم پدر مرحومشان روی سنگ قبر دچار اختلاف رأی بودند که بنویسند سرهنگ احمد... و یا حاجی احمد، چون مرحوم پدرشان هم سرهنگ بود و هم به حج رفته بود و میدانستند روی سنگ قبر باید یکی از این القاب فقط نوشته شود.(که آن هم نیاز نبود) دیدم پسرش گفت: اگر مردم نمیخندیدند هر دو را مینوشتیم!!! حاجی سرهنگ احمد. متوجه شدم خیلی در قید و بند نام و نشان دنیوی هستند، رفتند با خانواده مشورت کنند. یا باید لقب دنیوی او را مینوشتند سرهنگ احمد.. یا لقب اخروی او را حاجی احمد.
آنجا بود که فهمیدم طبق حدیث حضرت علی علیه السَّلام واقعا دنیا و آخرت مانند آب و آتش در یک جا هرگز جمع نمیشود ولی این بشر به زور میخواهد دنیا و آخرت را در یک جا جمع کند، هم دنبال ثروت و دنیا و عیش و نوش دنیوی باشد و هم به دنبال نماز و روزه و ذکر اخروی!!! هر چند یقین داشتم آن مرحوم را آن دنیا حتی حاجی احمد هم صدا نمیکنند (هر چند تصمیمشان بر نوشتن حاجی شد) آن دنیا او را فقط میپرسند
: 🌷
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍مرد رباخوار و عیاشی بود که هرگاه گناه میکرد و به او میگفتند: گناه نکن! میگفت: خداوند أَرْحَمُ الرَّاحِمِين است، نترسید! او هرگز بندۀ خود را هر چقدر هم که بد باشد نمیسوزاند؛ من باورم نمیشود او از مادر مهربانتر است چگونه مرا بسوزاند در حالی که این همه در خلقت من زحمت کشیده است!
روزگار گذشت و سزای عمل این مرد رباخوار پسر جوانی شد که در معصیت خدا پدر را در جیب گذاشت و به ستوه آورد تا آنجا که پدر آرزوی مرگ پسر خویش میکرد. گفتند: واقعا آرزوی مرگش داری؟ گفت: والله کسی او را بکشد نه شکایت میکنم نه بر مردنش گریه خواهم کرد. گفتند: امکان ندارد پدری با این همه حب فرزند که زحمت بر او کشیده است حاضر به مرگ فرزندش باشد.
گفت: والله من حاضرم، چون مرا به ستوه آورده است و به هیچ صراط مستقیمی سربراه نمیشود. گفتند: پس بدان بنده هم اگر در معصیت خدا بسیار گستاخ شود، خداوند أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ از او به ستوه میآید و بر سوزاندن او هم راضی میشود.
📖 قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ (17 - عبس)
مرگ بر اين انسان، چقدر كافر و ناسپاس است؟
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
#یک_داستان_یک_پند
مرد رباخوار و عیاشی بود که هرگاه گناه میکرد و به او میگفتند: گناه نکن! میگفت: خداوند أَرْحَمُ الرَّاحِمِين است، نترسید! او هرگز بندۀ خود را هر چقدر هم که بد باشد نمیسوزاند؛ من باورم نمیشود او از مادر مهربانتر است چگونه مرا بسوزاند در حالی که این همه در خلقت من زحمت کشیده است!
روزگار گذشت و سزای عمل این مرد رباخوار پسر جوانی شد که در معصیت خدا پدر را در جیب گذاشت و به ستوه آورد تا آنجا که پدر آرزوی مرگ پسر خویش میکرد. گفتند: واقعا آرزوی مرگش داری؟ گفت: والله کسی او را بکشد نه شکایت میکنم نه بر مردنش گریه خواهم کرد. گفتند: امکان ندارد پدری با این همه حب فرزند که زحمت بر او کشیده است حاضر به مرگ فرزندش باشد.
گفت: والله من حاضرم، چون مرا به ستوه آورده است و به هیچ صراط مستقیمی سربراه نمیشود. گفتند: پس بدان بنده هم اگر در معصیت خدا بسیار گستاخ شود، خداوند أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ از او به ستوه میآید و بر سوزاندن او هم راضی میشود.
📖 قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ (17 - عبس)
مرگ بر اين انسان، چقدر كافر و ناسپاس است؟
【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】
🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
#یک_داستان_یک_پند
✍عالِمی روزی شاگرد خود در حال دست به یقه شدن با یک نادان دید، به او گفت: مدتها به دنبال این سؤال بودم که چرا خداوند به هیچ پرندهای شاخ نداده است؟
🌏سرانجام فهمیدم، چون پرنده در زمان برخورد با خطر میتواند پَر بکشد و پرواز کند نیازی به شاخ در آفرینش او نیست.
💥پس انسان نیز، زمانی که میتواند از جرّ و بحث با یک فرد نادان پَر بکشد و فرار نماید، نباید بایستد و با او جرّ و بحث کند. بدان زمانی که پَر پرواز داری، نیازی به شاخ گاو نداری، و این پَر پرواز را فقط علم به انسان میدهد و شاخ گاو را جهالت!!!
داستان ها و پندهای اخلاقی
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
#یک_داستان_یک_پند
✍شیخ عارفی نقل میکرد: شبی در این راز حضرت حق ماندم که چرا فقط برای خودش صفت تکبّر را انتخاب کرده است؟ و بنده را در این حریم هرگز جای نمیدهد و اگر بنده وارد شود مستقیم وارد جهنماش میکند؟
🌖روزی از کاروانسرایی میگذشتم، خواستم کنیزی بخرم، کیسه زر در دستم بود ولی کنیز گفت: اگر من خانۀ تو بیایم خود را خواهم کشت. گفتم: کیسهای زر هم به تو میدهم. کنیز لبی ترش کرد و صورت به آن سمت گرفت. گفتم: چه کنیز مغروری! از کنارش گذشتم.
🌌شب به پاسخ سؤال خود رسیدم، گفتم: معبودا! نازنینا! کنیزی که به جز قیافهاش چیزی برای تکبّر و ناز نداشت، چنین خودش را تحویل میگرفت و حاضر نشد حتی در برابر کیسهای زرِ اضافی، خانۀ من بیاید.
💢تو با این همه عظمت و شکوه واقعاً لایق کبر و تکبّری! وقتی به نماز ایستادم، اشک ریختم و گفتم: خدایا! کنیزی به خاطر یک زیبایی، صورت از من برگرداند ولی تو چه بزرگواری که با این همه جلال، بر مخلوقاتات تکبّر نکردی و مرا نیمه شب برای دوستی خود از خواب بیدار کردی و همکلام خود ساختی!!!
داستان ها و پندهای اخلاقی
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
#یک_داستان_یک_پند
✍در پای منبر عالمی بزرگ، مردم زیادی مینشستند. روزی متوجه شد جوانی مدتیست که در پای منبر او حاضر نمیشود. عالم سراغ او را گرفت.
🍀گفتند: آن جوان دیگر از خانه بیرون نمیآید و مشغول عبادت است. عالم پیش او رفت، پرسید:
❓ای جوان! چرا درب خانه بر روی خود بستهای و عبادت میکنی؟!
⚜️جوان گفت: برای نزدیک شدن به خدا باید درب بر روی خود بست و خانهنشین شد.
🌏عالم گفت: هرگاه دیدی به مردم نزدیکتر میشوی و در میان مردم و برای مشکلات آنان همت میکنی، بدان به خدا نزدیک شدهای، و تو که درب بر روی خود بستهای و از مردم گریزان هستی بدان از خدا دورتر میشوی.
💎 و چه زیبا مولای متقیان حضرت علی (ع) در نهج البلاغه فرمودند: «كُن فِی النَّاس فَلا تَكُن مَعَهُم» در میان مردم باش، اما مانند آنان مباش. (یعنی دلت با خدا باشد و جسمات در بین مردم)
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
#یک_داستان_یک_پند
✍عارفی را گفتند: ما را نصیحتی کن! گفت: مَثَل بَدی چون آتش است که همه چیز را میخورد و برای خود نیز تا آخر چیزی نگذارد که بماند و سپس فناء میشود، بسان کسی که مال از راه حراماش را نابود میکند و برای خود او نیز چیزی نمیماند.
🔥و مَثل نیکی چون آب است که خود را به ریشهٔ درختی میرساند که به آن نیاز دارد در حالی که حیات درخت به او بسته است ولی حیات آب به هیچ چیز بسته نیست.
✨پس نیکی برسان به کسی که نیکی از او به تو نرسد تا مانند آب بقاء همه چیز از تو زنده شود و تو از نیکی خویش!
✅دانستم آب نیز زنده به اخلاص و نیکی و تواضع خویش است.
🌟بیسبب نیست که حضرت حقتعالی فرمود:
✨📖✨ وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ (30 - انبیاء)
⚡️و هر چیز زندهاى را از آب آفریدیم؟!
🔥آب آتش را از بین میبرد ولی هیچ چیز نمیتواند آب را از بین ببرد.
داستان ها و پندهای اخلاقی
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
#یک_داستان_یک_پند
✍️روزی با یکی از دوستان از روی کنجکاوی خانه پیرمردی رفتم که سرکتاب باز می کرد و برای مردم استخاره می گرفت. جمعیت زیادی بودند و کار همه را یک دقیقه راه می انداخت و کاسه اش پر می شد. یاد آیه ای از قرآن افتادم:
✨ اشْتَرَوْا بِآيَاتِ اللَّهِ ثَمَنًا قَلِيلًا فَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِهِ ۚ إِنَّهُمْ سَاءَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ ✨
⚡️آنان آیات کتاب خدا را به بهایی اندک فروختند تا آنکه راه خدا را (به روی خلق) بستند، همانا بسیار بد میکردهاند.( 9 توبه)
❤️🔥 واقعا آیات خدا که برای فهم و تدبر و عمل نازل شده اند، همه را به قیمت ارزان می فروشد و در راه خدا سد ایجاد می کند که این مردم عوام به جای رفتن سمت قرآن و فهم و عمل به آن ، و توبه از گناهانی که سبب مشکلات شان شده است، سمت باز کردن آن برای رفع مشکلات دنیوی شان متوسل شده بودند . گمان می کرد منم نوبت هستم گفت: هزینه را بده بگیرم.
گفتم : من به خدای خودم بیشتر از انگشتان تو باور دارم.
🔥با دست خروجی را نشانم داد که برو... بساط ما اغفال شیطانی ما را خراب نکن.
داستانها و پندهای اخلاقی
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
#یک_داستان_یک_پند
✍علی نُه سال دارد که سال قبل، روزگار سایه پدر برای ابد در دنیا از سر او برداشته و یتیماش کرده است. او را به عنایت الهی مدتی است مورد اکرام قرار دادهایم. روزی آرام در گوش من میگوید: عمو، من پسر خوبی هستم قول میدهم تو مرا مواظبت کن، بزرگ شوم من هم روزی که تو پیر شدی تو را مواظب خواهم شد و جبراناش خواهم کرد.
😭قلب خیلی سنگدلی میباید که با شنیدن این جمله در چشماش اشک جمع نشود. این کلام علی را تجربه اثبات کرده است که ایتام در کودکی حتی کسی دستی سر آنها بکشد هرگز فراموشاش نمیکنند و حتی پیرمردی هم بشوند که نتوانند جبران محبت کنند، محبت را هرگز فراموش نمیکنند.
⁉می دانیم راز این امر الهی چیست؟
☀واژه یتیم از یُتمّ است، یعنی کسی که دوره صغیری او تمام نشده و نیاز به مراقبت برای کبیر شدن دارد. ایتام بعد از مرگ پدر از همه قطعِ انتظار محبت میکنند برای همین کسی را منتظر محبت در حقشان بعد از مرگ پدر نمیدانند و منتظرش نیستند پس کسی در حقشان محبت و اکرام کند هرگز فراموشاش نمیکنند و به یاد او هستند و در صدد جبرانِ آن هستند.
🤲اگر انسان نیز از خلایق قطعِ انتظار کند و فقط انتظار و توقع روزی و محبت و پناه از خدای خود داشته باشد از شرک و کفر باذن الله دور میشود و همیشه شاکر است و عزیز خالق و مخلوق او میشود.
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
#یک_داستان_یک_پند
🏕فقیر مردی با پسر جوانش به روستای نزدیک روستای خود برای عروسی دعوت شده بودند. مرد برای هدیه عروسی دو عدد عود خریده بود که چون آنجا رسیدند دَر خانه عروس روشن کنند و فضای خانه خوشبو سازند.
🌧 نزدیک روستا باران تندی گرفت و پدر و پسر در زیر صخره ای پناه گرفتند. چون باران تمام شد به راه افتادند در حالی که روشنایی منازل روستا پیدا بود. پدر گفت: پسرم در نزدیکی روستا چاله ای است که در زمان بارندگی پر می شود و از شانس نامساعد ما چون راه را می شناختیم، چراغی با خود نیاوردیم.
🔥پدر، پسر را گفت کبریت را در آور و یکی از عودها برای روشنایی راهمان و نیفتادنمان در آن چاله در مسیر راه بیفروز. پسر را غمی گرفت و گفت: پدر عود را برای دودش خواهند نه فروختن و نورش!! اگر چنین کنیم با دست خالی که می رویم، آبروی خود در عروسی چه کنیم؟ پدر گفت: پسرم من نیز همین می دانم ولی بین حفظ خودمان و حفظ آبرویمان باید یکی را انتخاب کنیم. زندگی انتخاب است بین چیزهایی که دوست نداریم نه خواستن.
☑️ این مَثل برای آن آوردم بسیاری از ما برای زنده ماندن دیگران خودکشی می کنیم ولی از آن غافلیم. لباس گران قیمت، ماشین و خانه مجلل به فرض می خریم تا دیگران از تماشای دارایی ما بیش از ما لذت ببرند و خود را زیر قرض آن هلاک می کنیم.
امام صادق علیه السلام فرمودند: بدبخت کسی است که برای لذت نفس خود، معصیت الهی کند و از او بدبخت تر کسی است که برای لذتِ دیگران نافرمانی و معصیتِ خدا را نماید.
🔥و مولای متقیان می فرمایند: عذابی که فرجام آن بهشت باشد بهتر از لذتی است که فرجام آن آتش است.
داستانها و پندهای اخلاقی
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
#یک_داستان_یک_پند
🏡حسن از شهرستان به مرکز استان انتقالی گرفته است. او معلّم مدرسه ابتدایی است. وقتی به خانه دایی اش در مرکز استان می رسد معذب است و قصد دارد در اطراف شهر به وسع خود خانه ای اجاره کند.
🌟دایی اش به او می گوید: اصلا برای اجاره خانه عجله نکن تا هر زمان که بخواهی در خانه ما بمان، که طبق امر الهی خانه خود توست و صله ارحام بر من واجب . و تو با وجودت به خانه من هم به عنوان مهمان و هم به عنوان صله ارحام برکت می بخشی و خودت بی خبری.
🏘حسن مدت 10 شب در خانه دایی خود مهمان می شود. که با تلاش مدیر مدرسه، برای او خانه نقلی کوچکی به عنوان اجاره پیدا می شود.
🌐بعد از ده روز،حسن وسایل مجردی خود به خانه جدید می آورد. و ساکن می شود. حسن عاشق دایی خود است چون می دانست هر اندازه در خانه دایی خود بماند دایی او راضی است و محدودیت زمانی بر او مقرر نکرده است. نیَّت دایی او برای رضای خدا و رضای اوست.و دایی او از اقامت او نه تنها ناراحت نمی شود بلکه احساس صلوات الهی می کند. اگر دایی حسن می گفت: یک ماه در خانه من بمان و بعد می روی... داستان ارزش کار دایی حسن نزد او متفاوت و بسی کمتر می شد .... چنان چه کسی که در ماه محرم ، شرب خمر برای رضای خدا ترک می کند نزد خدا بسیار ارزشمند تر از کسی که نیت کند فقط ماه محرم را شراب نخواهد خورد. کسی که در ماه رمضان نیت می کند من بعد نماز خواهد خواند اگر دوم رمضان از دنیا برود نزد خدا نماز خوان محسوب می شود و فرق دارد با کسی که نیت کرده فقط ماه رمضان روزه بگیرد و نماز بخواند هر چند صاحب چنین نیتی سی ام رمضان و در حال نماز بمیرد چون اراده کرده بود بعد ماه رمضان دیگر نماز نخواند، نزد خدا اگر سی ام رمضان هم بمیرد یک بی نماز محسوب می شود. و این است معنی الله الصمد . چون حق تعالی نه به نماز یک ماهه نیاز دارد و نه به نماز دو روزه بلکه نیت ما نزد خداوند است که وزن می شود.
در حدیثی به این مضمون از امام صادق (ع) آمده است. در جواب این سوال که کسی که در بیست سالگی بمیرد، چگونه خداوند بهشت و جهنمی شدن او را مشخص می کند؟
❇️امام می فرمایند: اهلِ بهشت برای آن در بهشت هستند که نیَّت داشتند،هر اندازه از خدا عمر بگیرند در اطاعت او باشند. و اهل جهنم برای این در جهنم می روند که نیَّت شان بر این بود، هر اندازه در دنیا زنده بمانند عصیان خداوند بکنند.
📌 پس کسی که گمان می کند،کسی که در بیست سالگی می میرد.خوش به حال اش اهل بهشت است چون کم عمر از خدا گرفته پس کم گناه کرده است، خیال باطل و مصداق ✨ساءَ ما یَحکُمون✨ است.و ملاک بهشت و جهنمی شدن ما فقط نیَّت های ما است.
🔅علت این که حق تعالی، تا زمان دیدن فرشته مرگ بر انسان فرصت توبه داده است و عاقبت به خیری بسیار مهم است این امر است که فرصت الهی برای تغییر نیَّت های ما تا قبل از مرگ مان است. و علت این که می گویند، کسی که توبه کرده است مصداق کسی است که گناهی نکرده است. آن است که تایب در نیَّت خود در ادامه حیات اش به نیت خیر عبد و بندگی خدا با ترک معصیت او بر می گردد.
✨ ولَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئَاتِ حَتَّىٰ إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ إِنِّي تُبْتُ الْآنَ وَلَا الَّذِينَ يَمُوتُونَ وَهُمْ كُفَّارٌ ۚ أُولَٰئِكَ أَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا✨
⚡️و کسانی که (تمام عمر) به اعمال زشت اشتغال ورزند تا آنگاه که یکیشان مشاهده مرگ کند در آن ساعت پشیمان شود و گوید: اکنون توبه کردم، توبه چنین کسی پذیرفته نخواهد شد.
🧚🏽♂جان ها قربان رحمت آن یگانه معبود و وجود هستی که حتی تا دیدن فرشته مرگ به بنده اش فرصت اصلاح نیَّت خود را بخشیده است.
➖➖➖✨📖✨➖➖➖
داستانها و پندهای اخلاقی
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍کاروانی عازم مکه بود که در میان کاروان پسر جوانی به نیابت از پدر مرحوم خود برای به جای آوردن اعمال حج به مکه میرفت. پسر جوان را عمویش به پیرمردی مؤمن در کاروان سپرده بود که مراقب او باشد تا پسر جوان حج و اعمال آن را کامل به جای آورد و در طول سفر هم عبادت خدا کند و هم اینکه عمر را به بطالت نگذراند. همراه کاروان مرد میانسالی بود که از اجنه آسیب دیده و اندکی شیرین عقل گشته بود و او را برای شفاء به کعبه میبردند.
در منزلی در کاروانسرایی کاروان حجاج برای ساعاتی اتراق کردند و پیرمرد مؤمن قصد کرد تا زمان ظهر قدری بخوابد. چون از خواب برخاست، دید جمعی با مسخره کردن آن شیرین عقل با او مزاح میکنند و این پسر جوان هم چشم پیرمرد از خود دور دیده بود و با آنان در گناه جمع شده بود. پسر چون پیرمرد را دید از جمع باطلان جدا شد و نزد او آمد. پسر جوان چون ناراحتی پیرمرد را دید به او گفت: زیاد سخت نگیر، در طول چهل روزی که منزلمان مرکب حیوانات است و در سفریم من هیچ تفریحی نداشتهام. ما این همه رنج بر خود داده و عازم خانۀ خدا هستیم، خداوند از یک گناه ما میگذرد نباید بر خود سخت بگیریم، مگر چه کردیم؟ یک مزاح و شوخی برای روحیه گرفتنمان برای ادامۀ پر شور سفر لازم است. پیرمرد در جواب پسر جوان به نشان نارضایتی فقط سکوت کرد.
ساعتی گذشت مردم برای نماز ظهر حاضر شدند. نماز را به جماعت در کاروانسرا خواندند. پیرمرد دید پسر جوان زمان گرفتن وضو که پای خود بر زمین گذاشت خار ریزی بر پای او رفت و پسر نشست تا آن خار از پای خود برکند ولی خار آنقدر ریز بود که میان پوست شکسته و مانده بود. پیرمرد گفت: بلند شو حاجی جوان برویم که نماز جماعت شروع شد. پسر جوان گفت: نمیتوانم خار در پایم آزارم میدهد و توان راه رفتن مرا گرفته است. نمیتوانم پای بر زمین بگذارم. پیرمرد گفت: از تو این سخن بعید است جوانی به این سرو قامت و ابهت را که همه جای تن او سالم است خاری که به این کوچکی است و دیده نمیشود از پای درآورد و نتواند را برود. بلند شو و بر خود سخت نگیر، این خار چیزی نیست که مانع راه رفتن تو شود!!! سخن پیرمرد که اینجا رسید پسر جوان از کنایه بودن کلام او آگاه گشت و از گفتۀ خویش سرش را به پایین انداخت.
پیرمرد گفت: پسرم! به یاد داشته باشیم نبی مکرم اسلام (ص) فرمودند: هر کسی گناهی را چون به نیت آن که کوچک است و خدا آن را میبخشد مرتکب شود نوعی وهن به مقام قدسی خویش میداند و خداوند آن گناه را هرگز نمیبخشد.
✍
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
#یک_داستان_یک_پند
✍امیر بسیار به شوخ طبعی و خندهرویی و مزاح و اصطلاحاً نمکدانی معروف است. هر زمان کسی میمُرد و اهل عزاء در غم بودند، امیر سعی داشت با یک حرکت مضحک یا تمسخر کسی، یا غیبت از کسی اهل عزا را بخنداند تا غم از دست دادن عزیزشان را فراموش کنند.
🥀🍁او هم اکنون در میانه عمر به شدت بیمار است و در نزدیکی مرگ قرار دارد. بر بالین او میروم، از خدا شاکی است که گناهی نکرده است و همیشه نان حلال خورده و کمک به نیازمندان کرده و این بیماری را سهم خود نمیداند.
🌬میگویم: تا در مورد خدا و خواسته او از خودت و عصیان و نافرمانیاش چیزی نمیدانی سکوت کن. گفتم: گمان میکنی مردم را در تشییع جنازه میخنداندی کار با فضیلتی میکردی؟! میگوید: پس چه میکردم وقتی میدیدم اهل عزا در غم هستند؟! چگونه کمکشان میکردم؟!
🔥میگویم: آیا میدانی خداوند با مرگ عزیزان میخواهد ما در غم فرو رویم و در این غم به گناهان خود بیندیشیم و توبه کنیم و چگونه زندگی کردن معنوی بعد از مرگ عزیزانمان را اندیشه کنیم در حالی که شیطان تو را میفرستاد تا فرصت این اندیشه و تحوّل را از آنان بگیرد؟
🎊شاد کردن صاحب عزا خنداندن او نیست، بلکه باید از رحمت خدا گفت، از عذاب قبر گفت تا بیدار شود، خوشحال شود که دیگر در غفلت نخواهد رفت. شاد کردن اهل عزا آن است به آنان بگویی که عمر آنان هم به دنیا زیاد نیست، به زودی بر مرده خود ملحق شده و او را دیدار خواهند کرد پس چه بهتر با اعمال نیک بر او وارد شوند.
🆔
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍مبلغی پول در بانک گذاشتم تا سودش را بگیرم، گفتند: در قرآن آمده که ربا است. پول را برداشتم و سکه خریدم، آیهای از قرآن خواندم کسانی که طلا و نقره جمع میکنند اگر انفاق نکنند در آتش هستند؛ دیدم اگر انفاق کنم سودی دیگر باقی نمیماند.
رفتم بنگاه ماشین، دیدم همه به یکدیگر کلک میزنند و عیب میپوشانند و سود کلانی میخورند.خواستم بساز و بفروش شوم؛ گفتند: اگر مصالح درجهی یک و کارگر ماهر بکار بگیری، آخر کار سودی برایت نمیماند.خواستم تجارت کنم، گفتند: اگر دروغ نگویی سرت کلاه میگذارند.
در آخر به این مطلب رسیدم که فقط اسم ربا بد در رفته است، بقیه مکاسب هم کمتر از ربا حرامخواری ندارند. واقعا پیدا کردن کسب حلال چه سخت است. به فرمایش امام صادق (ع): «به خدا قسم نبرد در میدان جنگ با شمشیر برای من از کسب حلال آسانتر است.»
حالا فهمیدم چرا روستاییها وقتی نام امام حسین (ع) میآید زودتر از شهریها گریه میکنند! به این رسیدم کاش میشد انسان بالای کوهی میرفت و چوپانی میکرد و یا در دامنهای گندم میکاشت و غیر از این دو، کسب حلالی در این جامعه ندیدم.
در حديث ديگری، پيامبر اكرم «صلياللهعليهوآلهوسلم» فرموند: «يكي از شما دست به سوي آسمان بلند میكند و ميگويد: يا ربّ يا ربّ، و حال آنكه طعام و لباس او از حرام است. پس براي چنين شخص چه دعايي مستجاب شود و چه عملي از او پذيرفته گردد، او (براي بندگي خدا) پول خرج ميكند ولي از حرام، اگر حج بهجا ميآورد، از حرام است؛ اگر صدقه ميدهد، از حرام اگر ازدواج ميكند، از حرام است؛ اگر روزه ميگيرد، با حرام افطار ميكند؛ واي بر او! آيا نميداند كه خداوند پاك و طيّب است و تنها پاكي را ميپذيرد، (مگر نه آن است) كه در قرآن فرموده است: (خداوند تنها، عمل پرهيزگاران را ميپذيرد.)
از معصوم است که عبادت 10 جز دارد که 9 جز آن کسب روزی حلال است. واقعا اگر چوپانی بودم و در کوه بزچرانی میکردم و فقط دو رکعت نماز خالی میخواندم؛ 10 جز عبادت را انجام داده بودم.
✍
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi