eitaa logo
داستان و حکایت | روایت پند حدیث معجزه الهی قرآنی اسلامی
904 دنبال‌کننده
78 عکس
120 ویدیو
0 فایل
🕊به نام الله 💚مبلغ سبک زندگےاسلامےباشیم💚 🌷زندگی بدون طعم گناه🌷 -------♥️------- . 💚 لطفا کپی باذکر صلوات🙏🌹 . .
مشاهده در ایتا
دانلود
🔆حق مادر زكريا پسر ابراهيم ، با آنكه پدر و مادر و همه فاميلش نصرانى بودند و خود او نيز بر آن دين بود، مدتى بود كه در قلب خود تمايلى نسبت به اسلام احساس مى كرد. وجدان و ضميرش او را به اسلام مى خواند. آخر برخلاف ميل پدر و مادر و فاميل ، دين اسلام اختيار كرد و به مقررات اسلام گردن نهاد. موسوم حج پيش آمد. زكرياى جوان به قصد سفر حج از كوفه بيرون آمد و در مدينه به حضور امام صادق عليه السلام تشرف يافت . ماجراى اسلام خود را براى امام تعريف كرد، امام فرمود:چه چيز اسلام نظر تو را جلب كرد؟ گفت : همينقدر مى توانم بگويم كه سخن خدا در قرآن كه به پيغمبر خود مى گويد:اى پيغمبر! تو قبلاً نمى دانستى كتاب چيست و نمى دانستى كه ايمان چيست اما ما اين قرآن را كه به تو وحى كرديم ، نورى قرار داديم و به وسيله اين نور هر كه را بخواهيم رهنمايى مى كنيم ، در باره من صدق مى كند. امام فرمود:تصديق مى كنم ، خدا تو را هدايت كرده است . آنگاه امام سه بار فرمود:خدايا! خودت او را راهنما باش  سپس فرمود: پسركم ! اكنون هر پرسشى دارى بگو. جوان گفت : پدر و مادرم و فاميلم همه نصرانى هستند، مادرم كور است ، من با آنها محشورم و قهرا با آنها هم غذا مى شوم تكليف من در اين صورت چيست ؟ ((آيا آنها گوشت خوك مصرف مى كنند؟)). نه يا ابن رسول اللّه ! دست هم به گوشت خوك نمى زنند. معاشرت تو با آنها مانعى ندارد. آنگاه فرمود:((مراقب حال مادرت باش ، تا زنده است به او نيكى كن ، وقتى كه مرد جنازه او را به كسى ديگر وامگذار، خودت شخصا متصدى تجهيز جنازه او باش )) در اينجا به كسى نگو كه با من ملاقات كرده اى . من هم به مكه خواهم آمد، ان شاء اللّه در ((منى )) همديگر را خواهيم ديد. جوان در ((منى )) به سراغ امام رفت . در اطراف امام ازدحام عجيبى بود. مردم مانند كودكانى كه دور معلم خود را مى گيرند و پى در پى بدون مهلت سؤ ال مى كنند، پشت سر هم از امام سؤ ال مى كردند و جواب مى شنيدند. ايام حج به آخر رسيد و جوان به كوفه مراجعت كرد. سفارش امام را به خاطر سپرده بود. كمر به خدمت مادر بست و لحظه اى از مهربانى و محبت به مادر كور خود فروگذار نكرد. با دست خود او را غذا مى داد و حتى شخصا جامه ها و سر مادر را جستجو مى كرد كه شپش نگذارد. اين تغيير روش پسر، خصوصا پس از مراجعت از سفر مكه ، براى مادر شگفت آور بود. يك روز به پسر خود گفت : پسر جان ! تو سابقا كه در دين ما بودى و من و تو اهل يك دين و مذهب به شمار مى رفتيم ، اين قدر به من مهربانى نمى كردى ؟ اكنون چه شده است كه با اينكه من و تو از لحاظ دين و مذهب با هم بيگانه ايم ، بيش از سابق با من مهربانى مى كنى ؟. مادر جان ! مردى از فرزندان پيغمبر ما به من اين طور دستور داد. خود آن مرد هم پيغمبر است ؟ نه ، او پيغمبر نيست ، او پسر پيغمبر است . پسركم ! خيال مى كنم خود او پيغمبر باشد؛ زيرا اينگونه توصيه ها و سفارشها جز از ناحيه پيغمبران از ناحيه كس ديگرى نمى شود. نه مادر! مطمئن باش او پيغمبر نيست ، او پسر پيغمبر است . اساسا بعد از پيغمبر ما پيغمبرى به جهان نخواهد آمد. پسركم ! دين تو بسيار دين خوبى است ، از همه دينهاى ديگر بهتر است . دين خود را بر من عرضه بدار. جوان شهادتين را بر ما عرضه كرد. مادر مسلمان شد. سپس جوان آداب نماز را به مادر كور خود تعليم كرد. مادر فرا گرفت ، نماز ظهر و نماز عصر را به جا آورد. شب شد توفيق نماز مغرب عشاء نيز پيدا كرد. آخر شب ناگهان حال مادر تغيير كرد، مريض شد و به بستر افتاد. پسر را طلبيد و گفت : پسركم ! يك بار ديگر آن چيزهايى كه به من تعليم كردى تعليم كن . پسر بار ديگر شهادتين و ساير اصول اسلام يعنى ايمان به پيغمبر و فرشتگان و كتب آسمانى و روز بازپسين را به مادر تعليم كرد. مادر همه آنها را به عنوان اقرار و اعتراف بر زبان جارى و جان به جان آفرين تسليم كرد. صبح كه شد، مسلمانان براى غسل و تشييع جنازه آن زن حاضر شدند. كسى كه بر جنازه نماز خواند و با دست خود او را به خاك سپرد پسر جوانش زكريا بود. 📚سوره شورى ، آيه 52) 154-اصول كافى ، ج 2، ص 160 161. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌💚 @Mojezeh_Elaahi
🔆شتردوانی مسلمانان به مسابقات اسب دوانى و شتردوانى و تيراندازى و امثال اينها خيلى علاقه نشان مى دادند؛ زيرا اسلام تمرين كارهايى را كه دانستن و مهارت در آنها براى سربازان ضرورت دارد سنت كرده است . به علاوه خود رسول اكرم كه رهبر جامعه اسلامى بود، عملاً در اينگونه مسابقات شركت مى كرد. و اين بهترين تشويق مسلمانان خصوصا جوانان براى ياد گرفتن فنون سربازى بود. تا وقتى كه اين سنت معمول بود و پيشوايان اسلام عملاً مسلمانان را در اين امور تشويق مى كردند، روح شهامت و شجاعت و سربازى در جامعه اسلام محفوظ بود. رسول اكرم گاهى اسب و گاهى شتر سوار مى شد و شخصا با مسابقه دهندگان مسابقه مى داد. رسول اكرم شترى داشت كه به دوندگى معروف بود، با هر شترى كه مسابقه داده بود برنده شده بود. كم كم اين فكر در برخى ساده لوحان پيدا شد كه شايد اين شتر، از آن جهت كه به رسول اكرم تعلق دارد از همه جلو مى زند. بنابراين ، ممكن نيست در دنيا شترى پيدا شود كه با اين شتر برابرى كند. تا آنكه روزى يك اعرابى باديه نشين با شترش به مدينه آمد و مدعى شد حاضرم با شتر پيغمبر مسابقه بدهم . اصحاب پيغمبر با اطمينان كامل براى تماشاى اين مسابقه جالب ، مخصوصا از آن جهت كه رسول اكرم شخصا متعهد سوارى شتر خويش شد، از شهر بيرون دويدند. رسول اكرم و اعرابى روانه شدند و از نقطه اى كه قرار بود مسابقه از آنجا شروع شود، شتران را به طرف تماشاچيان به حركت درآوردند. هيجان عجيبى در تماشاچيان پيدا شده بود. اما برخلاف انتظار مردم ، شتر اعرابى شتر پيغبر را پشت سر گذاشت . آن دسته از مسلمانان كه در باره شتر پيغمبر عقايد خاصى پيدا كرده بودند، از اين پيشامد بسيار ناراحت شدند. خيلى خلاف انتظارشان بود، قيافه هاشان درهم شد. رسول اكرم به آنها فرمود:اينكه ناراحتى ندارد، شتر من از همه شتران جلو مى افتاد، به خود باليد و مغرور شد، پيش خود گفت : من بالا دست ندارم . اما سنت الهى است كه روى هر دستى دستى ديگر پيدا شود و پس از هر فرازى ، نشيبى برسد و هر غرورى درهم شكسته شود. به اين ترتيب رسول اكرم ، ضمن بيان حكمتى آموزنده ، آنها را به اشتباهشان واقف ساخت . 📚وسائل ج 2، ص 472. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌💚 @Mojezeh_Elaahi
🔆پسرانت چه شدند؟ پس از شهادت على عليه السلام و تسلط مطلق معاوية بن ابى سفيان برخلافت اسلامى ، خواه و ناخواه ، برخوردهايى ميان او و ياران صميمى على عليه السلام واقع مى شد. همه كوشش معاويه اين بود تا از آنها اعتراف بگيرد كه از دوستى و پيروى على سودى كه نبرده اند، سهل است همه چيز خود را در اين راه نيز باخته اند. سعى داشت يك اظهار ندامت و پشيمانى از يكى از آنها با گوش خود بشنود، اما اين آرزوى معاويه هرگز عملى نشد. پيروان على بعد از شهادت آن حضرت ، بيشتر واقف به عظمت و شخصيت او شدند. از اين رو بيش از آنكه در حال حياتش فداكارى مى كردند، براى دوستى او و براى راه و روش او و زنده نگهداشتن مكتب او، جراءت و جسارت و صراحت به خرج مى دادند. گاهى كار به جايى مى كشيد كه نتيجه اقدام معاويه معكوس مى شد و خودش و نزديكانش تحت تاءثير احساسات و عقايد پيروان مكتب على قرار مى گرفتند. يكى از پيروان مخلص و فداكار و با بصيرت على ، ((عدى پسر حاتم )) بود. عدى در راءس قبيله بزرگ طى قرار داشت . او چندين پسر داشت . خودش و پسرانش و قبيله اش سرباز فداكار على بودند. سه نفر از پسرانش به نام ((طرفه )) و ((طريف )) و ((طارف )) در صفين در ركاب على شهيد شدند. پس از سالها كه از جريان صفين گذشت و على عليه السلام به شهادت رسيد و معاويه خليفه شد، تصادفات روزگار، عدى بن حاتم را با معاويه مواجه كرد. معاويه براى آنكه خاطره تلخى براى عدى تجديد كند و از او اقرار و اعتراف بگيرد كه از پيروى على چه زيان بزرگى ديده است به او گفت : اين الطرفات : پسرانت طرفه و طريف و طارف چه شدند؟ ((در صفين ، پيشاپيش على بن ابيطالب ، شهيد شدند)). على انصاف را در باره تو رعايت نكرد. ((چرا؟)) چون پسران تو را جلو انداخت و به كشتن داد و پسران خودش را در پشت جبهه محفوظ نگهداشت . ((من انصاف را در باره على رعايت نكردم )) ((چرا؟)) ((براى اينكه او كشته شد و من زنده مانده ام ، مى بايست جان خود را در زمان حيات او فدايش مى كردم )). معاويه ديد منظورش عملى نشد. از طرفى خيلى مايل بود اوصاف و حالات على را از كسانى كه مدتها با او از نزديك به سر برده اند و شب و روز با او بوده اند بشنود. از عدى خواهش كرد، اوصاف على را همچنانكه از نزديك ديده است برايش بيان كند. عدى گفت : بدار. حتما بايد برايم تعريف كنى . ((به خدا قسم ، على بسيار دورانديش و نيرومند بود. به عدالت سخن مى گفت و با قاطعيت فيصله مى داد. علم و حكمت از اطرافش مى جوشيد. از زرق و برق دنيا متنفر بود و با شب و تنهايى شب ماءنوس بود. زياد اشك مى ريخت و بسيار فكر مى كرد. در خلوتها از نفس خود حساب مى كشيد و بر گذشته دست ندامت مى سود. لباس كوتاه و زندگى فقيرانه را مى پسنديد. در ميان ما كه بود مانند يكى از ما بود. اگر چيزى از او مى خواستيم مى پذيرفت و اگر به حضورش مى رفتيم ما را نزديك خود مى برد و از ما فاصله نمى گرفت . با اين همه آنقدر با هيبت بود كه در حضورش جراءت تكلم نداشتيم و آنقدر عظمت داشت كه نمى توانستيم به او خيره شويم . وقتى كه لبخند مى زد دندانهايش مانند يك رشته مرواريد آشكار مى شد. اهل ديانت و تقوا را احترام مى كرد و نسبت به بينوايان مهر مى ورزيد. نه نيرومند از او بيم ستم داشت و نه ناتوان از عدالتش نوميد بود. به خدا سوگند! يك شب به چشم خود ديدم در محراب عبادت ايستاده بود در وقتى كه تاريكى شب همه جا را فرا گرفته بود اشكهايش بر چهره و ريشش ‍ مى غلطيد، مانند مار گزيده به خود مى پيچيد و مانند مصيبت ديده مى گريست . مثل اين است كه الا ن آوازش را مى شنوم ، او خطابه دنيا مى گفت : اى دنيا متعرض من شده اى و به من رو آورده اى ؟ برو ديگرى را بفريب (يا هرگز فرصتى اين چنين تو را نرسد) تو را سه طلاقه كرده ام و رجوعى در كار نيست ، خوشى تو ناچيز و اهميتت اندك است . آه !آه ! از توشه اندك و سفر دور و مونس كم )). سخن عدى كه به اينجا رسيد، اشك معاويه بى اختيار فروريخت . با آستين خويش اشكهاى خود را خشك كرد و گفت :خدا رحمت كند ابوالحسن را! همين طور بود كه گفتى . اكنون بگو ببينم حالت تو در فراق او چگونه است ؟ ((شبيه حالت مادرى كه عزيزش را در دامنش سر بريده باشند)). آيا هيچ فراموشش مى كنى ؟ ((آيا روزگار مى گذارد فراموشش كنم ؟)) 📚الكنى والالقاب ، ج 2، ص 105، نقل از كتاب المحاسن والمساوى ابراهيم بن محمد بيهقى از اعلام قرن سوم هجرى . •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌💚 @Mojezeh_Elaahi
🔆محضر عالم مردى از انصار، نزد رسول اكرم آمد و سؤ ال كرد: يا رسول اللّه ! اگر جنازه شخصى در ميان است و بايد تشييع و سپس دفن شود و مجلسى علمى هم هست كه از شركت در آن بهره مند مى شويم ، وقت و فرصت هم نيست كه در هر دو جا شركت كنيم ، در هر كدام از اين دو كار شركت كنيم از ديگرى محروم مى مانيم ، تو كداميك از اين دو كار دوست مى دارى تا من در آن شركت كنم ؟ رسول اكرم فرمود: اگر افراد ديگرى هستند كه همراه جنازه بروند و آن را دفن كنند، در مجلس علم شركت كن . همانا شركت در يك مجلس علم از حضور در هزار تشييع جنازه و از هزار عيادت بيمار و از هزار شب عبادت و هزار روز روزه و هزار درهم تصدق و هزار حج غير واجب و هزار جهاد غير واجب بهتر است . اينها كجا و حضور در محضر عالم كجا؟ مگر نمى دانى به وسيله علم است كه خدا اطاعت مى شود و به وسيله علم است كه عبادت خدا صورت مى گيرد. خير دنيا و آخرت با علم تواءم است ، همان طور كه شر دنيا و آخرت با جهل تواءم است  📚بحارالانوار (چاپ جديد) ج 1، ص 204 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌💚 @Mojezeh_Elaahi
🔆حق برادر مسلمان عبدالاعلى پسر اءعين ، از كوفه عازم مدينه بود. دوستان و پيروان امام صادق عليه السلام در كوفه فرصت را مغتنم شمرده مسائل زيادى كه مورد احتياج بود نوشتند و به عبدالاعلى دادند كه جواب آنها را از امام بگيرد و با خود بياورد. ضمنا از وى درخواست كردند كه يك مطلب خاص را شفاها از امام بپرسد و جواب بگيرد و آن مربوط به موضوع حقوقى بود كه يك نفر مسلمان بر ساير مسلمانان پيدا مى كند. ((عبدالاعلى )) وارد مدينه شد و به محضر امام رفت . سؤ الات كتبى را تسليم كرد و سؤ ال شفاهى را نيز مطرح نمود، اما برخلاف انتظار او، امام به همه سؤ الات جواب داد، مگر در باره حقوق مسلمان بر مسلمان . عبدالاعلى آن روز چيزى نگفت و بيرون رفت . امام در روزهاى ديگر هم يك كلمه درباره اين موضوع نگفت . عبدالاعلى عازم خروج از مدينه شد و براى خداحافظى به محضر امام رفت ، فكر كرد مجددا سؤ ال خود را طرح كند؛ عرض كرد: يا ابن رسول اللّه ! سؤال آن روز من بى جواب ماند. من عمدا جواب ندادم . چرا؟ زيرا مى ترسم حقيقت را بگويم و شما عمل نكنيد و از دين خدا خارج گرديد!. آنگاه امام اين چنين به سخن خود ادامه داد:((همانا از جمله سختترين تكاليف الهى در باره بندگان سه چيز است : يكى : رعايت عدل و انصاف ميان خود و ديگران ، آن اندازه كه با برادر مسلمان خود آن چنان رفتار كند كه دوست دارد او با خودش چنان كند. ديگر اينكه : مال خود را از برادران مسلمان مضايقه نكند و با آنها به مواسات رفتار كند. سوم : ياد كردن خداست در همه حال ، اما مقصودم از ياد كردن خدا اين نيست كه پيوسته سُبْحانَ اللّهِ وَالْحَمْدُللّهِ بگويد، مقصودم اين است كه شخص آن چنان باشد كه تا با كار حرامى مواجه شد، ياد خدا كه همواره در دلش هست جلو او را بگيرد 📚اصول كافى ، ج 2، ص 170 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌💚 @Mojezeh_Elaahi
🔆یك عالم يك منطقه اى را مسلمان كرد در مجالس المومنين است كه ((بوهره ))طايفه اى از مومنان پاكيزه سرشتند كه در احمد آباد گجرات ( در هندوستان ) هستند قبل از تقريبا سيصد سال به ارشاد و هدايت يك نفر از عالم بنام ملا على به اسلام گرويدند ايشان را پيرى كهنه گبر بوده كه به غايت معتقد و مريد او بوده اند ملا على چنين تدبير كرد كه اول آن پير را مسلمان كند آنگاه به هدايت و اسلام ديگران بپردازد بنابراين چند سال در خدمت ايشان استيلا يافت و بتدريج حقيقت دين اسلام و حقانيت آنرا به آن پير روشن ضمير ظاهر ساخت و او را مسلمان نمود و ديگران هم بمتابعت او مسلمان شدند و وزير آن ديار نيز بخدمت آن عالم با تدبير رسيده و اسلام اختيار كرد ولى مدتى آن پير واين وزير اسلام خود را از شاه پنهان مى كردند بالاخره خبر اسلام وزير به پادشاه شد رسيد و پادشاه در مقام استعلام حال او بر آمد تا آنكه روزى بى خبر وارد خانه وزير شد و در حالى كه وزير در حال ركوع نماز بود او را ديد و بر او متغير گرديد چون وزير موجب حضور پادشاه را دانست و تغير او را از ديدن خود بحال ركوع فهميد،لطف خدا شامل حال او گشته فى الحال به تعليم الهى گفت كه من بسبب مشاهده مارى كه در زاويه خانه ظاهر گشته بود افتان و خيزان بودم و در پى دفع آن بودم اتفاقا، تا پادشاه رفع شد و سوء ظن پادشاه رفع شد ولى در آخر پادشاه هم در اثر تبليغ و هدايت آن عالم كامل مسلمان شد و بالاخره از بركت وجود آن مرد الهى همه اهالى آن ناحيه از شاه و وزير و عالم و عامى بدين مقدس اسلام گرويدند. 📚خزينة الجواهر ص 577. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌💚 @Mojezeh_Elaahi
🔆ميزان ارزش تعليم حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام فرمود: شخصى مردى را به خدمت امام زين العابدين عليه السلام آورد و ادعا كرد كه آن مرد پدرش را كشته ،قاتل اعتراف كرد،امام عليه السلام حكم به قصاص فرمود ولى از آن شخص درخواست بخشش فرمود تا به ثواب عظيمى برسد مدعى معلوم بود به گذشت راضى نيست ،حضرت سجاد عليه السلام فرمود:اگر به خاطر مى آورى كه اين مرد بگردنت حقى دارد بواسطه آن حق از او در گذر،عرض ‍ كرد بگردن من حقى دارد ولى بآن اندازه كه از خون پدرم بگذرم نيست امام فرمود پس چه مى كنى ؟عرض كرد قصاص مى كنم ولى اگر مايل باشد به ديه و خونبها با او مصالحه مى كنم حضرت فرمود:حقش چيست ؟ عرض ‍ كرد: يابن رسول الله اين مرد به من توحيد و نبوت حضرت محمد صلى الله عليه و آله و امامت ائمه عليهم السلام را تلقين و تعليم كرده ،حضرت با تعجب پرسيد:اين حق برابرى با خون پدرت نمى كند ؟! بخدا قسم اين حق برابرى مى كند با خون تمام مردم روى زمين از پيشينيان و آيندگان بجز انبياء و ائمه ، آنگاه رو به قاتل كرده ،فرمود،ثواب اين تعليم را به من مى دهى تا من خونبهاى پدر اين مرد را بدهم و تو را از كشته شدن نجات يابى ؟ عرض كرد يابن رسول الله من به اين ثواب محتاجم و شما بى نيازيد زيرا گناهم بزرگ است در ضمن گناهى كه نسبت به مقتول انجام داده ام مربوط به من و مقتول است نه اينكه گناه بين من و پسرش باشد،حضرت فرمود:پس تو كشته شدن را بر ثواب آن تعليم ترجيح مى دهى ؟ عرض كرد آرى پس حضرت عليه السلام رو به جوان كرده فرمود: پس تو خود مقايسه كن ببين گناهى كه اين مرد درباره تو انجام داده و پدرت را از بقيه زندگى او محروم كرده بالطفى كه درباره ات نموده و ايمان را بتو تلقين كرده و تو را از عذاب آخرت نجات داده كه اين احسان چندين برابر آن جرم است اكنون يا در مقابل اين احسان از او در گذر تا براى شما حديثى از پيغمبر صل الله عليه و آله بخوانم كه شنيدن آن حديث برايت از دنيا و ما فيها بهتر است اگر راضى نيستى ديه اش ‍ را مى دهم با او مصالحه كن اما در اين صورت حديث را فقط براى او مى خوانم ،عرض كرد يابن رسول الله حديث را بفرما من بدون ديه از او گذشتم ((تا آخرت )) 📚پند تاريخ ج 5،ص 51،از بجار الانوار ج 2. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 💚 @Mojezeh_Elaahi
🔆سيد نعمت الله جزائرى و استقامت او در تحصيل علم مرحوم سيد نعمت الله جزائرى يكى از شاگردان و نزديكان مرحوم مجلسى در تحصيل علم و زحمت و مشقت زيادى كشيده ،در اوئل تحصيل چون قادر نبود كه چراغ تهيه كند،براى مطالعه از روشنائى ماه استفاده مى كرد،و از كثرت مطالعه در ماهتاب و كثرت نوشتن ،چشمانش ضعيف شد براى قوت نور چشم از تربت مقدسه حضرت سيد الشهداء عليه السلام مانند سرمه به چشمانش مى كشيد و به بركت آن تربت چشمش روشن مى شد. مرحوم محدث قمى پس از نوشتن اين مطلب مى فرمايد اين احقر نيز هر گاه در اثر مطالعه و نوشتن زياد چشمم ضعف پيدا مى كند،به تربت مراقد ائمه اطهار عليهم السلام تبرك مى جويم و گاه گاهى با مس نمودن كتابهاى احاديث و اخبار،بحمدالله چشمهايم تا بحال در نهايت قوت و روشنى است اميدوارم در دنيا و آخرت چشمم به بركات ايشان روشن باشد 📚 (فوائد الرضويه ص 695 ). •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌💚 @Mojezeh_Elaahi
🔆شرافت علم مافوق تمام امتيازات است از حضرت امام حسن عسكرى نقل شده كه :مردى از علماء شيعه با مردى ناصبى بحث كرد و او را محكوم نمود اين خبر به حضرت امام على النقى عليه السلام رسيد اتفاقا روزى همان فقيه خدمت آن حضرت شرفياب شد،در مجلس از علويين رسيد بين هاشم حاضر بودند،همينكه آن فقيه وارد شد امام عليه السلام آنقدر از او احترام كرد كه پيوسته او را بطرف بالاى مجلس راهنمائى مى فرمود تا او را روى مسندى در بالاى مجلس نشانيد و با توجه تمام روى بطرف او نموده به سخنانش گوش مى داد اين احترام بر حاضرين دشوار آمد ليكن به احترام حضرت اعتراض نكردند ولى يكى از عباسيان حاضر در مجلس عرض كرد:يا بن رسول الله چرا اين چنين مردى عامى را بر علويين و اشراف ترجيح مى دهى ؟! امام عليه السلام فرمود مبادا از آن دسته باشيد كه به آنها مى گويند: بيائيد تا قرآن بين ما حكومت كند و آنها به اين قضاوت تن نمى دهند و اعتراض مى كنند (الم تر الى الدين اوتوا نصيبا من الكتاب يدعون الى كتاب الله ليحكم بينهم ثم يتولى فريق منهم و هم معرضون ) آيا راضى هستى كه قرآن در اين باره بين ما حكومت كند ؟ گفتند آرى ،فرمود در اين آيه : ((يا ايها الدين امنوا اذا قيل لكم تفسحوا فى المجالس فافسحوا يفسح الله لكم - الى - و الذين اوتوا العلم درجات ))  مگر خداوند نمى فرمايد عالمان داراى درجاتى مى باشند،خداوند مومن عالم را بر مومنين جاهل برترى داده همانطور كه مومن را بر غيره مومن مزيت داده ،در اينجا خداوند مى فرمايد ((يرفع الله الدين امنوا منكم والدين اوتوا العلم درجات ))افراد با ايمان را برترى مى دهد و همچنين اشخاص عالم را مناسب علم آنها برترى مى دهد آيا خداوند فرموده والذين اوتوا شرف النسب درجات ؟! مگر در آنجا نمى فرمايد: ((هل يسوى الدين يعلمون والدين الا يعلمون ))چگونه شما بمن اعتراض مى كنيد راجع به اينكه به اين مرد احترام كرده ام با اينكه خدا اين عالم را برترى داده شكستى كه اين مرد با استدلال و دانشى كه خدا باو تعليم فرموده بر آن شخص ناصبى وارد آورده از هر شرافت نژادى بهتر و پر ارج تر است مرد عباسى به اين سخن خود ادامه داده گفت : كسى را بر ما مقدم داشتى كه نسبش مانند ما نيست و حال آنكه از صدر اسلام به اشخاص شريف النسب احترام مى گذاشتند،امام عليه السلام فرمود: سبحان الله در شگفتم از شما كه چنين سخنى ايراد مى كنيد مگر عباسى با شرافت نسبش با ابابكر بيعت نكرد و ياد مگر عبدالله بن عباس خدمت عمر بن خطاب نمى كرد با اينكه عبدالله از بنى هاشم و پدر خلفاى عباسين و عمر از طايفه بنى عدى بوده ،چطور شد،عمر آنهائى كه نسبت هاى بسيار دورى داشتند را در مجالس شورى راه مى داد و بآنها احترام مى كرد ولى عباس را جزء شورى قرار ناد،اگر به اين عمل من اعتراضى باشد اول بايد به عباس و عبدالله اعتراض كرد،مرد عباسى ساكت و محكوم شد و ديگر حرفى نزد.  📚پند تاريخ ج 5 ص 62 - از احتجاج طبرسى . •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 💚 @Mojezeh_Elaahi
🔆شيادان و طراران ،در مسند علم ✨شيخ عبدالسلام يكى از زهاد و عباد اهل سنت بود و بطورى شهرت داشت كه نامش را تبركا به اين نحو به پرچمها مى نوشتند:لا اله الاالله :محمد رسول الله شيخ عبدالسلام ولى الله ! اين مرد روزى بالاى منبر گفت هر كس ‍ مى خواهد بهشت بخرد بيايد مردم ازدحام كرده و شروع به خريد كردند،شيخ تمام بهشت را فروخنت و تمام شد شخصى آمده گفت : من دير رسيده ام اموال زيادى هم دارم بايد به من هم جائى از بهشت را بفروشى ، شيخ گفت : جاها تمام شده مگر جاى خود و الاغم ،درخواست كرد جاى خودش را بفروشد خود شيخ از محل الاغش استفاده كند شيخ قبول كرد و خوبى بى جا ماند!! روزى بين نماز گفت :((چخ چخ ))پس از نماز پرسيدند چرا،چخ چخ كردى ؟ گفت هم اكنون كه در بصره هستم مكه را مشاهده كردم كه سگى مى خواهد داخل مسجدالحرام شو باين وسيله آن سگ را رد كردم ! مردم از اين كلام در شگفت شده ارادتشان نسبت به شيخ افزونتر شد يكى از همانها اين جريان را به زن خود كه شيعه بود گزارش داد و گفت خوبست تو مذهب تشيع را رها كنى زن گفت : اشكال ندارد باين شرط كه روزى شيخ را با مريدانش براى صرف غذا دعوت كنى تا من در حضور شيخ مذهب شما را اختيار كنم ، مرد قبول كرده خوشحال شد و شيخ و اطرافيانش را دعوت كرد،وقتى همه حاضر شدند سفره پهن شد و زن براى هر نفرى مرغى بريان شده روى برنج هايشان نهاد ولى مرغ شيخ را زير برنجها پنهان كرد،وقتى غذا حاضر شد شيخ به غذاى رفقا نگريست و ديد مرغى بريان روى غذاى آنها مى باشد و مرغ خود را زير برنج نديد رو به صاحب خانه كرده گفت : پس چرا براى من مرغ نگذاشته ايد چرا بمن توهين كرده ايد ؟زن كه منتظر چنين فرصتى بود در آمده گفت :يا شيخ تو كه در بصره مكه را با اين همه دورى و بعد مسافت مشاهده مى كنى پس چرا در اينجا مرغ را زير برنجها با اين فاصله كم مشاهده نمى كنى ،شيخ عصبانى شده گفت اين را فضيه خبيثه است و از مجلس بيرون شد مرد متنبه شده مذهب زن خود ((تشيع ))را اختيار كرد. 📚((پند تاريخ ج 5 ص 74 از انوار نعمانيه ص 235 )). •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌💚 @Mojezeh_Elaahi
🔆سخنى و داستانى درباره وجوب مطلق طلب علم در اسلام از زبان شهيد مطهرى هر فريضه اى از فرايض دينى محدوديتى دارد يا از حيث زمان مانند وجوب روزه كه مخصوص ماه رمضان است يا نمازهاى پنجگانه كه وقت معينى دارند،از حيث زمان و مكان مانند انجام فريضه حج كه در زمان معين و مكان معين بايد انجام داد،يا از حيث افراد مانند جهاد كه به افراد مرد واجب است و بر زنان واجب نيست ولى فريضه تحصيل علم دين هيچگونه محدوديت ندارد و در هر زمان و مكان و بر همه افراد زن و مرد فريضه است و اين مطلب از چهار حديث رسول اكرم روشن مى شود حديث اول :((طلب العلم فرضيه على كل مسلم )) جستجو و طلب علم بر هر مسلمان واجب است كلمه مسلم بر مرد و زن به هر دو شامل است بعلاوه آنكه در بعضى كتب حديث كلمه مسلمه هم اضافه شده است پس ‍ اين حديث مى گويد طلب علم فريضه است بر همه چه زن و چه پير،يا جوان و از هر طبقه اى و صنفى ،اختصاص به طبقه خاصى ندارد. حديث ديگر:((اطلبوا العلم من المهد الى اللحد ))يعنى در همه عمر از گهواره تا گور در جستجو و طلب علم باشيد زمان معين ندارد پس اين حديث شرط زمان را لغو كرده است حديث سوم :((اطلبوا اللعلم ولو بالصين ))يعنى علم را جستجو و تحصيل كنيد ولو در چين باشد يعنى ول آنكه مستلزم اين باشد كه به دورترين نقاط عالم مانند چين برويد،سفر كنيد و در هر كجا باشد آن را بدست بياوريد اين حديث مى گويد تحصيل علم و جا و مكان معين ندارد همانطور كه وقت و زمان معين ندارد. حديث چهارم ،جمله اى از رسول مكرم صل الله عليه و آله نقل شده باين مضمون :((الحكمة ضالة المومن ياخذها اينماوجدها))يعنى حكمت و علم گمشده مومن است و هر كس چيزى گم كرده است آن را در هر منطقه كه پيدا كند معطل نمى شود و بر مى دارد على عليه السلام مى فرمايد:((الحكمة ضاله المومن فاطبوها ولو عند المشرك تكونوا حق بها و احله ))يعنى :حكمت گمشده مومن است پس آن را بجوئيد و بياييد هر چند در نزد مشركى باشد، شما كه مومن هستيد بآن علم و حكمت سزاوارتريد واز زبان حضرت مسيح عيسى بن مريم نقل شده كه فرمود:((خذ الحق من اهل الباطل و لا تاخذوا الباطل من اهل الحق كونوا نقاد الكلام ))يعنى :حق را بگيريد و بپذيريد ولو از اهل باطل را هرگز نگيريد و نپريريد ولو از اهل حق خودتان صراف سخن باشيد و سخن شناس . مرحوم شهيد مطهرى اضافه نموده است :دوست عزيز ما آقاى سيد محمد فرزان نقل مى كردند:در سابق در اوئل مشروطيت آقاى سيد هبه الدين شهرستانى مجله اى به عراق منتشر ميكرد بنام ((العلم )) و دو سه سالى منتشر شد. در پشت آن مجله در وسط صفحه كلمه العلم بخط نستعليق كليشه شده بود و در چهار گوشه آن همين چهار جديث كه قبلا ذكر شد زينت بخش مجله بود. يك وقت در خود آن مجله نوشته بود كه يك روز يك نفر مستشرق آلمانى در دفتر مجله يا در جاى ديگر به ملاقات آقاى شهرستانى آمد و پشت مجله را با همين ترتيب ديد پرسيد اينها چيست كه در پشت اين مجله نوشته شده است ؟ به او گفتند اينها چهار دستور است از پيغمبر ما درباره بعد برايش ترجمه شد كه پيغمبر اسلام فرمود: تحصيل علم بر هر مسلمانى اعم از زن و مرد از هر صنف فريضه و واجب است و فرمود: از گهواره تا گور دانش بجوئيد تا آخر هر چهار حديث كه ذكر شد. آن مرد مستشرق اندكى فكر ميكند و بعد مى گويند: اوه ، شما يك همچو دستورهايى داريد و داشتيد كه پيغمبر شما علم را بر شما فرض شمرده و نه از نظر افراد و اختلاف جنسى ، نه از لحاظ زمان ، نه مكان و نه از لحاظ معلم هيچ قيدى قرار نداده و باز اين قدر در جهالت باقى هستيد و اين قدر بى سواد در ميان شما وجود دارد واقعا اين خود يك معانى است كه چرا اين فريضه عمومى متروك شد و اجرا نشد! - با تخليص از ده گفتار شهيد مطهرى ص 135. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌💚 @Mojezeh_Elaahi
🔆بهترين هدايامرحوم ملا آقا در بندى در كتاب ((سعادت ناصريه ))نقل كرده كه عمر پاشا حاكم بغداد در حدود حكمرانى خود تعدى و ظلم مى كرد در آن زمان يعقوب افندى حاكم ((هنديه ))بود، او كه در باطن از اماميه بود از آخوندى در بندى خواهش كرد كه حاكم بغداد را موغظه و نصيحت كند كه از ستم و اذيت زوار دست بردارد. آخوند ميگويد من دير رسيدم وقتى حاكم خودش نبود دفتر دار افندى را نايب خود قرار داده بود، من به ملاقات او رفتم ، باور گفتم : خواستم تخف و هدايائى كه از همه هدايا بهتر و اشرف باشد نزد شما بياورم . گفت آن هدايا چيست ؟ گفتم از فضائل آل محمد خصوصا سيد الموحدين امير المؤ منين عليه السلام . آن وقت گفتم اشرف كتب اخبار در نزد شما كدام است ؟ گفت جامعه صحيفه امام بخارى پس من از احوال بخارى و كيفيت اطلاع او از بعضى از علوم در سن ده سالگى و مسافرت او به مكه و مدينه و حجاز يمن و بلاد مغر و شامان براى اخذ حديث و اينكه هفتصد هزار حديث حفظ بود و كيفيت تدريس او در بغداد گفتم ، و چند حديث از كتاب صحيح او در فضيلت على عليه السلام بيان كردم . دفتر دار با ادب تمام نشست و خود را بفكر فرو برد. پس گفتم قدرى از فضائل امام حسين عليه السلام را نيز بشنو، گفت : بيان كن گفتم : اولا اين حديث كه رسول خدا فرمود: ((ضربه على يوم الخندق افضل من عبادة الثقلين ))يعنى ضربت على در روز خندق كه به عمر و ابن عبدود زد فضيلت و ثوابش افضل از عبادت جن و انس است آيا از علماء اهل سنت كسى منكر اين حديث هست ؟ گفت : نه . گفتم : پس عبادت جميع انبياء داخل در عبادت ثقلين است و اين يك ضربت از عبادت جميع انبياء جز خاتم الانبياء صلى الله عليه و آله ،: افضل است . چه به اين درجه بودن اين ضربت بواسطه اطاعت امر پيغمبر و شريعت اوست . پس گفتن :ايا پيغمبر هرگز اغراق و دروغ ميگويد؟ گفت : نه ،بجهت آنكه :((و ما ينطق عن الهوى ان هوالا وحى يوحى ))) گفتم :ايا ثواب يك حج پيغمبر صلى الله عليه و اله :بالاتر است ياثواب ضربت على عليه السلام درخندق ؟ دفتردار سكوت كرد. گفتم :جاى سكوت نيست بلكه حج پيغمبر صلى الله عليه و آله افضل است ،بدليل آنكه قبلا ذكر شد. آنوقت گفتم در صحيح بخارى نوشته يك روز حسين در نوبت عايشه به نزد پيغمبر صلى الله عليه و آله آمد و آهسته آهسته راه مى رفت پيغمبر او را در آغوش كشيد و بسيار بوسيد و بوئيد،عايشه گفت : يا رسول الله چقدر اين پسرت را دوست دارى ؟ 🔸فرمود:مگر تو نميدانى كه اين پاره جگر من است ؟ پس آن حضرت بسيار گريست عايشه از علت گريه سوال كرد فرمود جاى شمشيرها و نيزه هاست كه ميبوسم عايشه عرض كرد مگر او را ميكشند؟ فرمود:بلى با لب تشنه ،پس فرمود:خوشا به حال آن كسى كه بعد از شهادت او را زيارت كند كه خداوند اجر يك حج مرا بان كس ميدهد عايشه باتعجب سوال كرد:بقدر ثواب يك حج تو؟ 🔸فرمود:بلكه ثواب دو حج من . پرسيد:دو حج تو؟ فرمود بالاترش را فرمود تا آنكه فرمود بلكه به قدر ثواب نود حج و عمره من خداوند اجر و ثواب به زائر حسين من ميدهد. عايشه سكوت نمود. پس آن دفتر دارد گفت :مولاى من ،افندى من ،اينجا من اشكالى دارم و آن اينكه پيغمبر اغراق و كذب نمى گويد پس اين جوابهاى گوناگون در برابر سوال عايشه چيست ؟ 🔸چرا اول يك حج را فرمود و بعد بتدريج حرفش را عوض ‍ كرد و بالاتر گفت تا به نود حج رسيد ؟ من گفتم اين اشكال جوابش اين است كه مراتب زائرين از حيث معرفت به امام و قرب و بعد مسافت زائرين و كثرت و قلت زحمت و دور نتيجه ،ثواب زيارت فرق مى كند دفتردار بسيار مسرور شد و گفت خداوند به تو جزاى خير بدهد و گريه شديدى كرد و خود را بپاى من انداخته و مكررا بوسيد،سپس گفتم :و الله مواخذه خواهيد شد پس رنگش متغير شد و گفت چرا ؟ به زوار امام حسين عليه السلام اذيت مى كنند و مزاحم مى شوند و اموالشان را مى گيرند و مى برند كسى بدادشان نمى رسد دفتردار گفت :حكم مى كنم كه از اين پس ديگر اذيت نكنند.  📚ققص العلماء ص 111 با مختصر تلخيص . •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌💚 @Mojezeh_Elaahi