دعایفرجعظمالبلاء۩علیفانی.mp3
1.93M
🤲🌦 دعای فرج « الهی عظم البلا »
☀️ بسمِ اللَّهِ الرَّحمَنِ الرَّحِيم ☀️
❇️ الَهِي عَظُمَ البَلاءُ وَ بَرِحَ الخَفَاءُ
🔶 و انكَشَفَ الغِطَاءُ وَ انقَطَعَ الرَّجَاءُ
❇️ و ضَاقَتِ الأَرضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ
🔶 و أَنتَ المُستَعَانُ وَ إِلَيكَ المُشتَكَى
❇️ و عَلَيكَ المُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ
🔶 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ
❇️ أولِيالأَمرِالَّذِينَفَرَضتَعَلَينَا طَاعَتَهُم
🔶 و عَرَّفتَنَا بِذَلِكَ مَنزِلَتَهُم
❇️ ففَرِّج عَنَّا بِحَقِّهِم فَرَجا عَاجِلا
🔶 قرِيبا كَلَمحِ البَصَرِ أَو هُوَ أَقرَبُ
❇️ يا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ
🔶 اكفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِ
❇️ و انصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَانِ
🔶 يا مَولانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ
❇️ الغَوثَ الغَوثَ الغَوثَ
🔶 أدرِكنِي أَدرِكنِي أَدرِكنِي
❇️ السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ
🔶 العَجَلَ العَجَلَ العَجَلَ
❇️ يا أَرحَمَ الرَّاحِمِينَ
🔶 بحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ
🎙 با نوای علی فانی
#امام_زمان علیهالسلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 دعــا هــر روز مـاه صـــفر🌙
💚💫در مفاتــیح الجـــنان آمده است ڪه
💠💫اگر ڪسی خواهد ڪه محفوظ ماند
💚💫از بــلاهای نازله در این مــــاه در هر
💠💫روز دهمـــرتبه این دعــا را بخواند
💚💫با شروع ماه صفر،خودتون رو بیمه کنید
💠💫دعای هر روز ماه صفر برای دفع بلاها
💚💫هر کسی میخواهد محفوظ بماند از
💠💫بلاهای نازله در این ماه، در هر روز ده مرتبه
💚💫بخواند این دعا را
🌱پویش لبخند مهر
🤝پویشیمردمی برای نشاندن لبخندمهر بر چهره کودکان این سرزمین
📌 جمع آوری کمک های مردمی جهت
تهیه و توزیع نوشت افزار(لوازم التحریر) برای دانش آموزان روستاها و مناطق کمتر برخوردار قائنات بمناسبت شروع سال تحصیلی جدید
📣شماهم دعوتید به آفرینش این لبخند
📍 شماره کارت جهت واریز:
💳
5892101365050307▫️بانک سپه_شجاعی 🔰با انجام مراحل زیر لبخندآفرین باشید؛ 1⃣ ارسال کمکهای نقدی خود به شماره کارت ذکر شده 2️⃣خرید وتحویل نوشت افزار به قرارگاه جهادی(لطفا در اینخصوص با خادمان قرارگاه هماهنگی انجام شود) 3️⃣ارسالوانتشارپوستربرای مخاطبینخود 📍شمارهتماسجهتکسباطلاعاتبیشتر 📞
09915360787#لبخند_مهر #بصرف_لبخند #آینده_روشن #قرار_همدلی #جهاد_ادامه_دارد «قرارگاه جهادی شهید عباس دانشگر» «گروه جهادی شهید صارمی » 📍eitaa.com/jahadi_qaen ┏━━ °•🍃•°━━┓ @jahadi_qaen ┗━━ °•🍃•°━━┛ ⚜️ 🏴🇮🇷🏴🇮🇷🏴⚜️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تنها دریک جا می شود احساس کرد،
بنی آدم اعضایِ یکدیگراند؛
در قبرستان»
که دوست و دشمن،
آشنا و غریبه،
زن و مرد،
متاهل و مجرد،
بدونِ توهین و غیبت،
بدون دخالت در امور هم،
بدون تصرف در مُلکِ دیگری،
بدونِ غرور و فخر ورزی و بدونِ ریا،
در کنار هم آرمیده اند؛
وهرکَس سوال خود را جواب می دهد،
بدونِ آنکه دیگری دست بالا ببرد وبگوید:
آقا اجازه؟؟
کاش رسمِ ما هم،
چون رسمِ مُردگان بود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_تصویری
📿 ۵خاصیت فوق العاده در صدقه دادن!!!
#نهج_البلاغه
▫️سُوسُوا إِيمَانَكُمْ بِالصَّدَقَةِ
🟤ایمانتان را با صدقه حفظ کنید
📘#حکمت_146
۵۰ ✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍ بخش اول
محبت شهید به همکاران
... روز بعد، به مشهد رسیدیم. به خاطر عید غدیر شهر بسیار شلوغ بود. تمام فکروذکر ما این شده بود که برای اسکان به کدام هتل برویم. در بین راه با چند هتل تماس گرفتیم. هیچ کدام جا نداشتند. وقتی به مشهد مقدس رسیدیم، به هتلی که متعلق به سپاه استان لرستان خودمان بود مراجعه کردیم. آنجا هم جا نداشت. بههمراه یکی از دوستان که راننده بود در ماشین ماندم و دو دوست دیگرمان برای پیدا کردن هتل راهی کوچهپسکوچهها شدند.
از زمان آشنایی با عباس آقا تصویر زیبایش را روی پسزمینۀ تلفن همراهم گذاشتم که هر روز چشمم به چهرۀ زیبای ایشان بیفتد. گهگاهی با شهید صحبت میکنم و ازش کمک میطلبم. آن لحظه توی ماشین خطاب به شهید گفتم: «عباسجان، برای داداش خودت یه کاری بکن.» مطمئن بودم شهید عباس جورش میکند. چند دقیقه بعد، همراهانمان تماس گرفتند و گفتند یک هتل پیدا کردند و آدرس را بهمان دادند. وقتی رسیدیم، یکی از دوستان گفت: «اینجا هتل قائمیۀ استان سمنانه.» بعد از هماهنگیهای لازم و ارائۀ مدارک با اینکه ساعت ۱۶ بعدازظهر بود و زمان زیادی از وقت صرف ناهار گذشته بود، مسئول هتل برای ما ناهار هم آماده کرد و برخلاف عرف و تجربۀ سفرهای قبلی که مسئولان هتل معمولاً این کار را نمیکنند و یا اینکه اصلاً غذا ندارند، ما در آن ساعت و در یک هتل مناسب و زیبا ناهار خوردیم. عباس بازهم اینجا مهماننوازی کرد و هوایمان را داشت...
...
#رفیق_شهیدم_مرا_متحول_کرد
#ادامه_دارد #عزیز_برادرم
#مکتبشهیدعباسدانشگر
🔸#دولت
اعتماد کمنظیر رهبری و همراهی و همدلی مردم با دولت، سرمایهای بزرگ است که مسئولیت دولتمردان را مضاعف نموده و خادمان ملت در دولت مردمی بعد از این دیدار روحیهبخش، مصممتر از گذشته با جهتگیریهای اسلامی و انقلابی در مسیر نیل به آرمانهای مقدس انقلاب اسلامی بیش از پیش مجاهدت خواهند نمود.
🔴رهبر انقلاب: قرارگاه پدافندهوایی خط مقدم دفاع از حیثیت و موجودیت کشور است.
🔹۱۰شهریور سالروز تشکیل قرارگاه پدافند هوایی خاتم الانبیا
🔷@basijalborz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌اعتراض دختر چادری عراقی به حضور حجاب استایل ها در راهپیمایی اربعین.....
#پا_به_پای_زینب_میمانیم
#حجاب_زینبی
هدایت شده از علیرضا اکرمی|خوشنویسی
.: خدا پرچم عباس را بالا برد :.
حضرت رسول صلیاللهعلیهوآله
در رؤیای صادقه به حضرت عباس علیهالسلام فرمود:
«أقرّالله ُ عینک ، فأنتَ بابُ الحوائج وَ اشفَع لمَن شئتَ» | خداوند چشمت را روشن گرداند ، تو باب الحوائج هستی ، از هر که خواستی شفاعت کن. 🙏🏻❤️🩹
@alirezaakrami_art
.
#شھیددهههفتادی🌱💕
ایشان یکی از جوان ترین شهدای کشورمان است..
شهیدی که تک فرزند خانواده بود..✨
و شخصیت آرام و عادی داشت!
وی در کارهایش ثابت قدم بود و اهدافش را با قطعیت دنبال میکرد!🍃
برای آشنایی با این شهید بزرگوار به کانال زیر مراجعه کنید..👇
https://eitaa.com/Mohammadhadi_Aminiii78
https://eitaa.com/Mohammadhadi_Aminiii78
کانال با حضور خانواده و دوستان شهید🌸
کپیبنرممنوع✋️
🕊شهیدعباس دانشگر۱۲🕊(یزد)
. #شھیددهههفتادی🌱💕 ایشان یکی از جوان ترین شهدای کشورمان است.. شهیدی که تک فرزند خانواده بود..✨ و ش
اگر میخوای با این#شهید_زهرایی آشنابشی
پس بزن رو لینک✌️🥰
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀
✿رمان واقعی #زندگینامه_شهیدایوب_بلندی
✿❀قسمت ۷
همان حرف ها را پشت تلفن تکرار کردم و برگشتم.
مامان پرسید:
_چی شده هی میروی و هی می آیی؟؟
تکیه دادم به دیوار.
_آقای بلندی زنگ زده می خواهد #دوباره بیاید.
مامان با لبخند گفت:
_خب بگذار بیاید.
+ برای چی؟؟ اگر میخواست بیاید، پس چرا رفت؟؟
_ لابد مشکلی داشته و حالا که برگشته یعنی مشکل حل شده. من دلم روشن است. خواب دیدم شهلا. دیدم خانه تاریک بود، تو این طرف دراز کشیدی و ایوب آن طرف، #نور سفیدی مثل نور #ماه از قلب ایوب بلند شد و آمد تا قلب تو. من میدانم تو و ایوب قسمت هم هستید بگذار بیاید. آن وقت محبتش هم به دلت می نشیند
اکرم خانم صدا زد:
_شهلا خانم باز هم تلفن.
بعد خندید و گفت:
_میخواهید تا خانه تان یک سیم بکشیم تا راحت باشید؟؟
مامان لبخند زد و رفت دم در....
من هم مثل مامان به خواب اعتقاد داشتم.
#محبت_ایوب به دلم نشسته بود اما خیلی #دلخور بودم.
مامان که برگشت هنوز میخندید.
_ گفتم بیاید شاید به نتیجه رسیدید.
گفتم:
_ولی آقاجون نمی گذارد، گفت من به این دختر بِده نیستم.
ایوب قرارش را با مامان گذاشته بود.وقتی آمد من و مامان خانه بودیم، آقاجون سر کارش بود.
«رضا» مثل همیشه #منطقه بود و زهرا و شهیده مدرسه بودند.
دست ایوب به گردنش آویزان بود و از چهره اش مشخص بود که درد دارد.مامان برایش پشتی گذاشت و لحاف آورد.
ایوب پایش را دراز کرد و کاغذی از جیبش بیرون آورد.
_ مامان می شود این نسخه را برایم بگیرید؟؟ من چند جا رفتم نبود.
مامان کاغذ را گرفت.
_ پس تا شما حرف هایتان را بزنید..برگشته ام.
مامان که رفت به ایوب گفتم:
+ کار درستی نکردید.
_ می دانم ولی نمیخواستم بی گدار به آب بزنم.
با عصبانیت گفتم:
+ این بی گدار به آب زدن است؟؟ ما که حرف هایمان را صادقانه زده بودیم، شما از چی می ترسیدید؟؟
چیزی نگفت
گفتم:
_ به هر حال من فکر نمیکنم این قضیه درست بشود.
آرام گفت:
_ " می شود"
من_نه امکان ندارد، آقاجونم به خاطر کاری که کردید حتما مخالفت می کنند.
_ من می گویم میشود، میشود. مگر اینکه...
_مگر چی؟؟
_ مگه اینکه....خانم جان، یا من بمیرم یا شما...
ادامه دارد...
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀
✿رمان واقعی #زندگینامه_شهیدایوب_بلندی
✿❀قسمت ۸
از این همه اطمینان حرصم گرفته بود.
_ به همین سادگی؟ یا من بمیرم یا شما؟؟
_ به همین سادگی، آنقدر میروم و می آیم تا آقاجون را راضی کنم، حالا بلند شو یک عکس از خودت برایم بیاور..
من_ عکس؟ عکس برای چی؟ من عکس ندارم.
_ میخواهم به پدر و مادرم نشان بدهم.
_من میگویم پدرم نمی گذارد، شما میگویید برو عکس بیاور؟؟ اصلا خودم هم مخالفم.
میخواستم تلافی کنم...
گفت:
_ من آنقدر می روم و می آیم تا تو را هم راضی کنم. بلند شو یک عکس بیاور....
عکس نداشتم.عکس یکی از کارت هایم را کندم و گذاشتم کف دستش
.
.
توی بله برون مخالف زیاد بود.
مخالف های دلسوزی که دیگر زورشان نمی رسید جلوی این وصلت را بگیرند.
دایی منوچهر، که همان اول مهمانی با مامان حرفش شده بود و زده بود بیرون...
از چهره ی مادر ایوب هم میشد فهمید چندان راضی نیست. توی تبریز، طبق رسمشان برای ایوب دختر نشان کرده بودند.
کار ایوب یک جور #سنت_شکنی بود.داشت دختر غریبه میگرفت، آن هم از تهران.
ایوب کنار مادرش نشسته بود و به ترکی می گفت:
_ ناسلامتی بله برون من است آ...اخم هایت را باز کن.
دایی حسین از جایش بلند شد. همه ساکت شدند.رفت #قرآن را از روی تاقچه برداشت و بلند گفت:
_الان همه هستیم؛ هم شما خانواده داماد، هم ما خانواده عروس، من قبلا هم گفتم #راضی به این وصلت نیستم چون #شرایط پسر شما را میدانم. اصلا زندگی با #جانباز سخت است، ما هم شما را نمی شناسیم، از طرفی می ترسیم دخترمان توی زندگی #عذاب بکشد، #مهریه ای هم ندارد که بگوییم #پشتوانه درست و حسابی مالی دارد.
دایی ✨قرآن✨ را گرفت جلوی خودش و گفت:
_برای آرامش خودمان #یک_راه می ماند، این که #قرآن را #شاهد بگیریم.
بعد رو کرد به من و ایوب
- بلند شوید بچه ها، بیایید #دستتان را روی #قرآن بگذارید.
من و ایوب بلند شدیم و دست هایمان را کنار هم روی قرآن گذاشتیم.
دایی گفت:
- #قسم بخورید ک هیچ شیله پیله ای توی زندگیتان نباشد، به #مال و #ناموس هم #خیانت نکنید، هوای هم را داشته باشید...
قسم خوردیم.
✨قرآن دوباره بین ما حکم شد✨
#حکم_شدن_قران_اون_هم_برا_بار_دوم
ادامه دارد...
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀
✿رمان واقعی #زندگینامه_شهیدایوب_بلندی
✿❀قسمت ۹
فردای بله برون ک خانواده ایوب برگشتند تبریز، ایوب هر روز خانه ما بود.
هفته تا عقد وقت داشتیم و باید خرید هایمان را می کردیم.
یک دست لباس خریدیم
و ساعت
و حلقه.
ایوب شش تا النگو برایم انتخاب کرده بود. آنقدر اصرارکردم که به دو تا راضی شد.
تا ظهر از جمع شش نفره مان فقط من و ایوب ماندیم.
پرسید:
_ گرسنه نیستی؟؟
سرم را تکان دادم.
گفت:
_ من هم خیلی گرسنه ام.
به چلو کبابی توی خیابان اشاره کرد.
دو پرس، چلوکباب گرفت با مخلفات.
گفت:
_بفرما
بسم الله گفت و خودش شروع کرد.
سرش را پایین انداخته بود، انگار توی خانه اش باشد.
چنگال را فرو کردم توی گوجه، گلویم گرفته بود، حس، می کردم صد تا چشم نگاهم می کند.
از این سخت تر، روبرویم اولین مرد #نامحرمی، نشسته بود که باهاش هم سفره می شدم؛ مردی ک توی بی تکلفی کسی به پایش نمی رسید.
آب گوجه در آمده بود، اما هنوز نمی توانستم غذا بخورم.
ایوب پرسید
_ نمیخوری؟؟
توی ظرفش چیزی نمانده بود.
سرم را انداختم بالا
_ مگر گرسنه نبودی؟؟
+ آره ولی نمیتونم.
ظرفم را برداشت..
_حیف است حاج خانم،پولش را دادیم.
از حرفش خوشم نیامد.
او که چند ساعت پیش سر خریدن النگو با من چانه می زد، حالا چرا حرفی میزد که بوی خساست میداد.
از چلو کبابی که بیرون آمدیم اذان گفته بودند. ایوب از این و آن سراغ نزدیک ترین مسجد را می گرفت.گفت:
_ اگر #مسجد را پیدا نکنم، همین جا می ایستم به #نماز اطراف را نگاه کردم
_اینجا؟؟ وسط پیاده رو؟؟
سرش را تکان داد
گفتم:
_زشت است مردم تماشایمان می کنند.
نگاهم کرد
_ این #خانمها بدون اینکه خجالت بکشند با این سر و وضع می آیند بیرون، آن وقت تو از اینکه #دستورخدا را انجام بدهی خجالت میکشی؟؟
ادامه دارد...
⊰•🕊🍃•⊱
١١ شهریور ١٣۶۵، در عملیات کربلای ٢ بر بلندای قله ٢۵١٩ حاج عمران، کاوه، مرد آوازه شجاعتها که خودگذشتگیهایش فراموشناشدنی است، شهید شد. او خود را فرزند کردستان معرفی کرده بود. روحیه انساندوستی او به قدری در اطرافیان اثر گذاشته بود که با وجود تبلیغات سوء دشمنان و ایجاد جو مسموم علیه او و یگان تحت امرش، مردم مهاباد با پای برهنه در تشیع پیکر پاک و مطهرش بر سر و سینه میزدند، اشک میریختند و ضد انقلاب را نفرین میکردند. پیکرش را که به مشهد آوردند محرم بود. جمعیت زیادی برای تشییع پیکر او آمدند. برای همین بود که تشیع جنازه شهید محمود کاوه ۶ ساعت طول کشید. قطعه شهدای بهشت رضا (سلام الله علیه) حالا سالهاست که میزبان سردار جوانی است که رشادتهایش لرزه بر دشمن میانداخت.
#شهید_محمود_کاوه
#سالگرد_شهادت
●➼┅═❧═┅┅───┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 قبر اصلی حضرت ابوالفضل"ع"
16.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به قلم : شهید عباس دانشگر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 چرا خداوند، نام ابی عبدالله (ع) را بالا آورده؟
#آیت_الله_حائری_شیرازی
#اربعین
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
🔺@HAJEMAD_IR
#نجوای_اربعینی
✍سرم خاک کف پای حسین است
/دلم مجنون دریای حسین است.
بهشت ارزانی خوبان عالم
/بهشت من تماشای حسین است.
به وقت مرگ چشمم را نبندید
/که چشم من به سیمای حسین است .
'و سیقضی الله اَمرا کُنت تَحسبُه مُستَجیلا'
ـ
❮وخُداچیزیرومُمکنمیکنهکهشما
اونوغِیرمُمکنمیدونستین🤍🌿❯
ـ
#خـدایاشـکرتــــ
#در_پناه_خدا
💚به نیابت از رفیق شهیدم
در حرم باب الحوائج، ابوالفضل العباس سلام الله علیه
📸🌷📸🌷📸🌷📸🌷📸
📲 دوستان هر عکسی با تصویر شهید مرتبط با ایام اربعین دارید برای ما ارسال کنید . التماس دعا ✋
#اربعین۱۴۰۲
#بهنیابتازرفیقشهیدم
#اربعین_باشهدا
#موسسه_شهید_دانشگر
╭─┅🍃🌺🍃•┅─╮
@shahiddaneshgar
╰─┅🍃🌸🍃•┅─╯