هدایت شده از تربیت و عصر فریب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ادعاهای_انتخاباتی
🌷🇮🇷🌷
فکرشو بکن... روز عید غدیر.. نجف باشی. اونجا داری به زوار امام علی خدمت میکنی...
همینجوری که سینی شربت دستته روبروی ایون طلا وامیستی و یه سلامی به مولا میکنی...
حالا که اونجا نیستیم بیا با هم خادم نوجوان چله خدمت در روز عید غدیر بشیم.
میگی چطوری؟ بیا به لینک زیر و ثبتنام کن تا بهت بگم
http://www.pishrannojavan.ir
33.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 مردان زننما، از کمپهای آموزشی تا تمرینات طاقت فرسا
از استعمار کودکان و نوجوانان در صنعت موج فرهنگی کره چه میدانید؟
@erfanhay_nozohor
هدایت شده از :: حسین مختاری ::
ادامه میدیم....pdf
722.5K
این جزوه رو بخونید👆
به شما کمک میکنه که چطور
بقیه رو اقناع کنید که در
انتخابات شرکت کنند
و حتما رأی بدن
۱۲ تا راه اقناع کردن رو یاد داده...
با دقت مطالعه کنید و شروع کنید
〰〰〰〰〰〰〰
🔸@hsn_mokhtari
هدایت شده از زنگ اول
سامانه بزرگ اردویی اردوایران
https://ordooiran.ir/
یک ایران اردو پیش روی شماست.
اردو، حرکت ، نشاط و امید.
.
به همت دوستان خوب مجموعه مون سایت اردو ایران اکنون در دسترس است.
تلاش شده حیطههای مختلف کار اردو در آن دیده شود.
مجله اردوایران ، سامانه ثبت روایت ، سامانه مراکز بازدیدی و اسکان و اردوگاه ها
با امکان جستجو از طریق نقشه و لوکیشن به تفکیک استانی و تفکیک براساس موضوع از جمله این موارد است.
.
اردو ایران تلاش کرده پل ارتباطی برای مخاطبین و بازدید های اردوهای روایت پیشرفت نیز باشد.
.
اردو ایران دست یاری همه عزیزان در تکمیل اطلاعات و کیفی سازی را می فشارد.
هدایت شده از انتشارات انقلاب اسلامی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚 کتاب #خشت_نو
تحول بنیادین آموزش و پرورش در اندیشهی حضرت آیتاللهالعظمی خامنهای(مدّظلّهالعالی)
📝 این کتاب حاوی بیانات رهبر معظّم انقلاب اسلامی دربارهی آموزش و پرورش است که مجموعهای جامع از نقشه، طرح و راهبردها و سیاستهای نظام در امر تحوّل بنیادین آموزش و پرورش را شامل میشود. این اثر با رجوع به تمامی بیانات، پیامها و ابلاغیههای معظّمله از ابتدای دهه ۶۰ تا سال ۱۴۰۱، تدوین شده است.
کتاب خشتنو، در ۲۵۶ صفحه شامل یک مقدمه و چهار فصل است.
📌 ثبت سفارش:
https://shop.khameneibook.ir/product/خشت-نو
🎥 ویدیو از صفحه کتابفروشی سورهمهر
@KhameneiBook
هدایت شده از طرح رشد علمی 🇮🇷🇵🇸
✨🔹✨🔹✨🔹✨🔹✨
✨
⭕️علماى اهل سنت درباره مقام امام هادى (علیه السلام) چه گفتارى دارند؟
🔸با مراجعه به کتب تاریخ و تراجم و رجال اهل سنت پى مى بریم که #امام_هادى (علیه السلام) از احترام ویژه اى نزد #علماى_اهل_سنت برخوردار بوده است. اینک به برخى از کلمات ایشان اشاره مى کنیم:
1⃣ابوعثمان عمرو بن بحر بن جاحظ؛ او بعد از ستایش از ده نفر از #امامان که از آن جمله #امام_هادى (علیه السلام) است مى گوید: «کل واحد منهم عالم زاهد ناسک شجاع جواد طاهر زاک... و هذا لم یتفق لبیت من بیوت العرب و لا من بیوت العجم»؛ [۱] (هر یک از آنان، #عالم، #زاهد، #ناسک، #شجاع، #جواد، #طاهر و #تزکیه_کننده اند... این سلسله جلیل القدر براى هیچ خانه اى از خانواده هاى عرب و نه از خانواده هاى عجم اتفاق نیفتاده است).
2⃣شهاب الدین ابوعبدالله یاقوت بن عبدالله حموى: او هنگام یادآورى از شهر عسکر در سامرا مى گوید: «و هذا العسکر منسوب إلى المعتصم، و قد نسب إلیه قوم من اجلاّء، منهم على بن محمّد بن على بن موسى بن جعفر بن محمّد بن على بن الحسین بن على بن ابى طالب ـ رضى الله عنهم ـ ...»؛ [۲] (این عسکر منسوب به معتصم است. به این شهر قومى از بزرگان نسبت داده شده اند که از آن جمله #علىبنمحمّد بن على بن موسى بن جعفر بن محمّد بن على بن الحسین بن على بن ابى طالب ـ رضى الله عنهم ـ است...).
3⃣شمس الدین محمّد بن احمد بن عثمان ذهبى: «و فیها توفّى ابوالحسن على بن الجواد... و کان فقیهاً اماماً متعبداً»؛ [۳] (در سال ۲۵۴ ه.ق ابوالحسن #على_بن_جواد... وفات یافت... او شخصى #فقیه، #امام و متعبّد بود). او در جایى دیگر از حضرت به شخص #شریف و #جلیل تعبیر کرده است. [۴]
4⃣عبدالله بن اسعد یافعى: «توفى العسکرى ابوالحسن الهادى... عاش اربعین سنة و کان متعبداً فقیهاً اماماً»؛ [۵] (در سال ۲۵۴ ه.ق #ابوالحسن_هادى... وفات یافت. او که #متعبّد، #فقیه و #امام بود، چهل سال زندگى نمود).
5⃣ابن کثیر دمشقى: «و امّا ابوالحسن على الهادى... و قد کان عابداً زاهداً...»؛ [۶] (و امّا #ابوالحسنعلىالهادى...، او مردى #عابد و #زاهد... بود).
6⃣ابن صبّاغ مالکى: «... و لا تذکر کریمة الاّ و له فضیلتها و لا تورد محمدة الاّ و له تفضّلها و جملتها...»؛ [۷] (... هیچ #کریمهاى ذکر نمى شود، جز آن که #فضیلت آن براى او است، و هیچ #عمل_ستودهاى وارد نمى گردد جز آن که #تفضّل و #کمال و #تمام آن براى او است...).
7⃣ابن حجر هیتمى: «... و کان وارث ابیه علماً و سخاء»؛ [۸] (... او وارث علم و سخاوت پدرش بود).
8⃣احمد بن یوسف قرمانى: «و امّا مناقبه فنفیسة و اوصافه شریفة»؛ [۹] (و امّا #مناقب او نفیس و #اوصاف او شریف است).
9⃣ابن عماد حنبلى: «کان فقیهاً اماماً متعبداً...»؛ [۱۰] (... او شخصى #فقیه، #امام و #متعبّد... بود).
🔟عبدالله شبراوى: «العاشر من الأئمة علىّ الهادى. ولد بالمدینة فی رجب سنة اربع عشر و مائتین و کراماته کثیرة»؛ [۱۱] (#دهمین از #امامان، على #هادى است. او در مدینه، در ماه رجب، سال ۲۱۴ ه.ق متولد شد. و #کراماتش بسیار است).
1⃣1⃣محمّد امین سویدى بغدادى: «او در مدینه متولد شد، و کنیه اش #ابوالحسن است، و لقبش #هادى، و #مناقبش_بسیار است». [۱۲]
2⃣1⃣شیخ مؤمن شبلنجى: «... و مناقبه کثیرة»؛ [۱۳] ( ... #مناقب او بسیار است).
3⃣1⃣شریف على فکرى حسینى قاهرى: «کان ابوالحسن العسکرى وارث ابیه علماً و منحاً، و کان فقیهاً فصیحاً جمیلا مهیباً. و کان اطیب الناس بهجة واصدقهم لهجة»؛ [۱۴] (#ابوالحسن_عسکرى وارث پدرش در علم و سخاوت بود. او #فقیهی_فصیح و #جمیل و با #هیبت بود. و او #خوشروترین مردم از حیث بهجت و #راستگوترین آنان از جهت لهجه بود).
4⃣1⃣خیرالدین زرکلى: «... وأحد الأتقیاء الصلحاء...»؛ [۱۵] (... او یکى از افراد #باتقوا و #صالح بود...).
5⃣1⃣سید محمّد عبدالغفار هاشمى حنفى:
«هنگامى که #مناقب آن حضرت براى همه مشهور شد، متوکّل او را از مدینه منوّره طلب نمود؛ زیرا به جهت #علم_بسیار و #عمل_صالح و #استحکام_رأیى که #امام_هادى (علیه السلام) داشت، بر پادشاهى و زوال دولتش مى ترسید...». [۱۶]
6⃣1⃣شیخانى: «#على_عسکرى صاحب #وقار و #سکون و #هیبت و #طمأنینه و #عفت و #پاکیزگى بود. او داراى نفسى پاک و همّتى عالى و طریقى زیبا و مورد رضایت بود...». [۱۷]
7⃣1⃣عبدالسلام ترمانینى: « ... کان على جانب عظیم من التقوى والصلاح»؛ [۱۸] (...او در #تقوا و #صلاح جایگاه بلندى داشت).
8⃣1⃣عارف احمد عبدالغنى: « ... کان فی غایة الفضل ونهایة النبل...»؛ [۱۹] (...او در غایت فضل و نهایت فضیلت بود...).
● مآخذ در منبع موجود است
📕اهل بیت از دیدگاه اهل سنت، على اصغر رضوانى، مسجد مقدس جمکران، قم، ۱۳۸۵ش،ص۱۷۵
منبع: وبسایت آیت الله العظمی مکارم شیرازی (بخش آئین رحمت)
#امام_هادی
@tabyinchannel
#انتشاربدونلینکجایزنمیباشد
هدایت شده از استاد عابدینی
زیارت غدیریه امیرالمؤمنین - از زبان امام هادی (علیهما السلام) .pdf
416.7K
🔸زیارت غدیریّه امیرالمؤمنین👆از زبان امام هادی (علیهما السلام)
🔖 «با توجه به توصیه استاد عابدینی در درس اخلاق 14 تیر مبنی قرائت زیارت غدیریه، فایل های زیر تقدیم میشود.»
🔖 فایل #PDF دیگر متن زیارت با توضیحات👇
🌐 eitaa.com/salehy/2959
🔈 صوت زیارت👇
🌐 eitaa.com/salehy/2960
✅ مرکزتنظیمونشرآثاراستادعابدینی
🌐 TAMHIS.IR | @Abedini
هدایت شده از مراقبت معنوی اسلامی 🇵🇸
درسی از امام هادی علیه السلام
🔹 شکر نعمت...
💠 شیخ صدوق از ابوهاشم جعفری روایت میکند که گفت: از نظر معاش، در تنگنای سختی و فقر قرار گرفتم، به حضور امام هادی علیهالسلام رفتم، اجازه ورود دادند، وقتی که در محضرشان نشستم، فرمودند:
💠 يا أباهاشم أيُّ نعم الله عزّ وَ جلّ عليك تريد أن تؤدي شكرها؟
ای ابوهاشم! در مورد کدامین نعمتی که خداوند به تو داده، میتوانی شکرانهاش را به جا آوری؟
من خاموش ماندم و ندانستم که چه بگویم؟
💠 آن حضرت آغاز سخن کرده و فرمودند: «خداوند، ایمان را به تو روزی داد و به خاطر آن، بدنت را از آتش دوزخ، حرام کرد و عافیت و سلامتی روزی تو گردانید و تو را در راه اطاعتش یاری نمود و به تو قناعت بخشید و تو را از خوار شدن و رفتن آبرویت، نگهداشت.
💠 ای ابوهاشم! من در آغاز، این نعمتها را به یاد تو آوردم، چرا که گمان کردم میخواهی از آن کسی که این نعمت ها را به تو بخشیده به من شکایت کنی؟ و البته، بعد از یادآوری نعمت سلامتی و عافیت و نعمت ایمان، من دستور دادم که صد دینار به تو بپردازند، آن را برای خود بگیر تا تنگدستی خویش را جبران کنی.
📚 امالی شیخ صدوق، مجلس ۶۴ ح ۱۱ ص ۴۱۲
هدایت شده از طرح رشد علمی 🇮🇷🇵🇸
همانا حرام رشد نمى كند و اگر هم رشد كند، بركت ندارد، و اگر آن را انفاق كند، پاداشى نمى برد، و آنچه بر جاى مى گذارد، توشه اش به سوى آتش خواهد بود
#حدیث #سخن_بزرگان
🗣امام هادى عليه السلام
📗الكافی جلد ۵ صفحه ۱۲۵
🌷🇮🇷🌷
هدایت شده از مراقبت معنوی اسلامی 🇵🇸
✨یکی از یاران امام هادی علیه السلام می گوید:
🔺 یک روز خدمت آقا امام هادی علیه السلام رسیدم در حالیکه برایم اتفاقات پی در پی افتاده بود:
⚡️قَدْ نُکِبَتْ إِصْبَعِی
انگشت دستم ضرب دیده بود
⚡️وَ تَلَقَّانِی رَاکِبٌ وَ صَدَمَ کَتِفِی
و شانهام در اثر برخورد با راکبى صدمه دیده بود
⚡️وَ دَخَلْتُ فِی زَحْمَةٍ فَخَرَقُوا عَلَیَّ بَعْضَ ثِیَابِی
و نیز در اثر ورود به ازدحام مردم، برخى از لباس هایم پاره شده بود.
🔻فَقُلْتُ کَفَانِی اللَّهُ شَرَّکَ مِنْ یَوْمٍ فَمَا أَیْشَمَکَ
در این حال با خودم گفتم:
اى روز، خدا مرا از شرّ تو نجات دهد، چقدر تو امروز برایم شوم بودى!
❤️ در همین حال خدمت حضرت رسیدم؛
✨فَقَالَ علیه السلام لِی:
🔺یَا حَسَنُ هَذَا وَ أَنْتَ تَغْشَانَا تَرْمِی بِذَنْبِکَ مَنْ لَا ذَنْبَ لَهُ
حضرت بدون هیچ مقدمه ای بمن فرمود:
🔺اى حسن، تو هم با اینکه با ما آمد و شد دارى و مطالب را از ما شنیده ای، باز گناهت را بگردن بىگناهان مىاندازى؟!
⚡️قَالَ الْحَسَنُ: فَأَثَاب إِلَیَّ عَقْلِی وَ تَبَیَّنْتُ خَطَئِی
وی می گوید با شنیدن این سخن امام علیه السلام، حواسم جمع شد و عقلم به من باز آمد و به خطایم پى بردم.
🔺فَقُلْتُ یَا مَوْلَایَ أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ
عرض کردم: مولاى من! از خدا آمرزش مىطلبم
✨فَقَالَ علیه السلام:
🔺یَا حُسْنُ مَا ذَنْبُ الْأَیَّامِ حَتَّى صِرْتُمْ تَتَشَأَّمُونَ بِهَا إِذَا جُوزِیتُمْ بِأَعْمَالِکُمْ فِیهَا
امام فرمود: اى حسن، مگر روزها چه گناهى دارند که تا جزاى اعمال و کردار خود را مى بینید، آنها را شوم پنداشته و بد مىگوئید و می خواهید تمام تقصیر ها را برگردن روزها بیاندازید؟!
🔺قَالَ الْحَسَنُ أَنَا أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ أَبَداً وَ هِیَ تَوْبَتِی یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ
حسن می گوید عرض کردم:
تا آخر عمر استغفار خواهم کرد، آیا آن توبهام بحساب مىآید اى فرزند رسول خدا؟
✨قَالَ علیه السلام: وَ اللَّهِ مَا یَنْفَعُکُمْ وَ لَکِنَّ اللَّهَ یُعَاقِبُکُمْ بِذَمِّهَا عَلَى مَا لَا ذَمَّ عَلَیْهَا فِیهِ
حضرت فرمود: بخدا سوگند آن بدگوئی ها شما را سودى نبخشد، بلکه خداوند شما را به مذمّت کردن بىگناهان مجازات مىکند.
🔺أَ مَا عَلِمْتَ یَا حَسَنُ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْمُثِیبُ وَ الْمُعَاقِبُ وَ الْمُجَازِی بِالْأَعْمَالِ عَاجِلًا وَ آجِلًا
بعد فرمودند: اى حسن، مگر نمیدانى آن کس که در برابر اعمال و کردار در این سرا و آن سرا ثواب دهد و کیفر نماید و تلافى کند، تنها خدا است؟
🔺قُلْتُ بَلَى یَا مَوْلَایَ
عرض کردم: همینطور است مولاى من که می فرمایید.
✨قَالَ علیه السلام لَا تَعُدْ وَ لَا تَجْعَلْ لِلْأَیَّامِ صُنْعاً فِی حُکْمِ اللَّهِ
حضرت فرمود: دیگر این حرف ها را تکرار مکن، و براى روزها هیچ تأثیرى در فرمان و حکم خدا قائل مشو!
🔺قَالَ الْحَسَنُ بَلَى یَا مَوْلَای
وی عرض کرد: بروى چشم، آقاى من.
📗تحف العقول عن آل الرسول ص ۴۸۳
هدایت شده از ندای تهذیب
📚معرفی و دریافت #کتاب «نقش تربیتی مدیران در مدارس علمیه»
🔖چگونگی تربیت طلبههای موفق در مسیر علم و اخلاق از پرسشهای مدیران محترم مدارس علمیه است و بهترین شیوهی آموزش آن استفاده از تجربه مدیران موفق در تربیت طلبههای ممتاز علوم دینی است. بنابراین الگوگیری از نقش تربیتی مدیران موفق در ابعاد اخلاقی، شناختی، عاطفی و رفتاری بهترین شیوه در کسب روشهای تربیتی است. در این راستا معاونت تهذیب حوزههای علمیه با تدوین و نشر کتاب نقش تربیتی مدیران در مدارس علمیه به بیان این مهم پرداخته است.
📌این کتاب دارای 5 فصل با عناوین زیر میباشد:
1- ابعاد معنوی - اخلاقی مدیران
2- ابعاد شناختی – معرفتی مدیران
3- ابعاد انگیزشی – عاطفی مدیران
4- ابعاد رفتاری مدیران
5- شمّه ای از زندگی مدیران موفّق.
✍️نویسنده: هادی حسین خانی نائینی
📤 دریافت فایل کتاب🔻
https://hojre-nama.ir/wp-content/uploads/2022/09/t-109.pdf
📱به #ندای_تهذیب بپیوندید:
@nedaye_tahzib
هدایت شده از ستاد ملی روایت پیشرفت
907353858_1720790685.pdf
30.28M
هدایت شده از اهل سداد 🇵🇸
تبریک ولادت امام هادی علیه السلام.pdf
457.7K
هدایت شده از ایتافن | eitaafan
🔺* قضم: قضم. [ق َ] (ع مص) خائیدن و خوردن چیزی خرد و ریزه را که به کرانۀ دندان کفانیده شود، یا خوردن چیزی خشک را.
📗لغت نامه دهخدا
🔺در هنگامه غزوه اُحُد آنگاه که طلحه ابی طلحه از قبیلۀ بنی عبدالدار رجز میخواند و هماورد میطلبد، علی (علیه السلام) پا به میدان میگذارد. طلحه از نسب علی (علیه السلام) میپرسد و او را «قضم» میخواند!
🔺وقتی که هشام از صحابی امام صادق (علیه السلام) از معنای «قضم» میپرسد، امام پاسخ میدهد که قریش به ملاحظه مقام و موقعیت ابوطالب متعرض پیامبر نمیشدند، ولی بچههایشان را وادار میکردند که به پیامبر اهانت کنند و سنگ و خاک به ایشان بزنند. پیامبر (صلی الله علیه)، علی (علیه السلام) را خبردار میکند و شکایت بچهها را به علی (علیهالسلام) میبرد و علی (علیه السلام) میخواهد که اینبار همراه پیامبر (صلی الله علیه) باشد:
👇
محتوای تربیت دینی 🇵🇸 کودک و نوجوان
🔺* قضم: قضم. [ق َ] (ع مص) خائیدن و خوردن چیزی خرد و ریزه را که به کرانۀ دندان کفانیده شود، یا خوردن
🔺آن سنگ
🔺داستان کوتاهی از مهدی کفاش
تقدیرشده در نخستین دورۀ جشنوارۀ خاتم
آن سنگ!
سنگ را توی دستش بالا و پایین کرد. سنگ توی دستش عرق کرده بود. امروز روز مسابقه بود. به پشت سرش نگاه کرد. بچهها با هم پچپچ میکردند. متوجه او که شدند، طلحه به او اشاره کرد و سنگی را که توی دستش بود، نشان او داد.
روزهای پیش طلحه و برادرش سعد، عکرمه، اسامه و حتی برادر خودش، قیس برنده شده بودند.
روزهای اول او در مسابقه شرکت نمیکرد. تا اینکه برادرش قضیه را به پدرش گفت. پدرش خیلی عصبانی شده بود. دوستانش به او خبر دادهبودند که پسرت از مسابقه سنگاندازی که ابوالحکم* جایزهاش را میدهد، فرار میکند.
شب پیش پدرش تهدید کرده بود که اگر در مسابقه برنده نشود، حق ندارد پایش را در خانۀ او بگذارد. مادرش و کنیزش خودشان را جلو انداخته بودند تا او را از ضربات شلاق پدرش نجات دهند.
پدرش فریاد میزد این پسر از خون من نیست. آبروی مرا میبرد. خون من در رگهای قیس است.
قیس برای پدرش خبر برده بود که او هنگام مسابقه تظاهر میکند که در مسابقه سنگاندازی شرکت میکند، ولی در واقع هیچگاه در مسابقه شرکت نکرده است و همیشه سنگش را به جای دیگری نشانه رفته است.
حالا بچهها همه جمع شده بودند تا اگر سنگهای او به امین نخورد، به خود او سنگ بزنند.
زید، غلام ابوالحکم هم در پشت بچهها به تماشای مسابقه ایستاده بود. ابوالحکم پیغام داده بود که زید به تعداد هرکدام از پنج سنگی که به سمت امین میانداخت، به او ده درهم بدهد و اگر هر پنج سنگ به امین خورد، یک کره اسب جوان سفید به او بدهد!
همین جایزۀ عجیب بچهها را عصبانی کرده بود و خودشان قرار گذاشته بودند که اگر هیچ سنگی به امین نخورد، هرکدام پنج سنگ به او بزنند.
روزهای قبل، زید برای کسی که بیشترین سنگ را به امین میزد، تنها یک درهم جایزه میداد و حالا برای هر سنگ مصعب ده برابر جایزۀ برندۀ روزهای پیش جایزه تعیین شده بود و همین جایزۀ نابرابر باعث نفرت بچهها از مصعب شده بود.
امین را پیش از این میشناخت. برادرزادۀ بزرگ قریش، ابوطالب بود. میدانست شوهر مشهورترین زن مکه، خدیجه است. از او زیاد شنیده بود. خدیجه ثروتمندترین و بزرگوارترین زن قریش بود و هیچ زنی همپای او نبود.
امین از جوانانی بود که به گفتۀ پدرش با جوانمردان قریش همپیمان شدهبود و به همین خاطر برای او پیش از این خیلی احترام قایل بود.
دستی سر شانهاش خورد. برگشت. برادرش قیس بود. دشداشهاش خاکی بود. جیبهای برآمدهاش پر از قلوهسنگ بود.
– اگر نتوانی امروز امین را با سنگ بزنی، خودم سرت را میشکنم، ترسو!
با مشت به سینهاش کوبید و هلش داد. قیس عقب رفت و به دیوار خورد. بچهها که تماشا میکردند، جلو آمدند.
پدرش از امانتداری امین خیلی تعریف کرده بود. میگفت تنها کسی است که میتوانی امسال تمام داراییات را به او بدهی و سال بعد اصل و سودش را بدون هیچ کم و کاستی تحویل بگیری.
امین مدتی بود که کارهای عجیبی میکرد. احترام هبل و لات و عزی را نگه نمیداشت. میگفتند که ارواح شیاطین در او حلول کرده است و خدایان را پرستش نمیکند.
عکرمه به هبل قسم میخورد که بارها او را در اطراف کعبه دیده که چیزهایی زمزمه میکرده است، درحالی که خدیجه و علی پشتش ایستاده بودند و با هم خم و راست میشدند.
طلحه میگفت پدرش گفته که اگر امین نوۀ پردهدار بزرگ کعبه، عبدالمطلب نبود؛ خونش را به خاطر توهین به خدایان میریخت.
همۀ بچهها میدانستند که اگر پدر طلحه دست روی امین بلند کند، دستش پایین نمیآید، مگر اینکه ابوطالب و حمزه و دیگر عموهای امین، دستش را در هوا قطع کنند و پیش سگ بیندازند.
اگر ابوالحکم و ابولهب؛ عموی امین او را مسخره نمیکردند و در نبود ابوطالب و حمزه حرفهای نامربوط به او نمیزدند، هیچ کس جرئت نداشت به امین توهین کند.
👇
محتوای تربیت دینی 🇵🇸 کودک و نوجوان
🔺آن سنگ 🔺داستان کوتاهی از مهدی کفاش تقدیرشده در نخستین دورۀ جشنوارۀ خاتم آن سنگ! سنگ را توی
حتا جایزه را هم زید بهتنهایی، بعد از مسابقۀ سنگاندازی به برنده میداد، ولی همه میدانستند که جایزهای است که ابوالحکم میدهد و زید غلامش، فقط مأمور اوست.
اما با این همه حتا یکبار هم کسی ندیده بود که ابوالحکم جایی چیزی از مسابقه گفته باشد.
صبح، مادرش آرام گفته بود که خودش را به بیماری بزند و در مسابقه شرکت نکند، اما وقتی پدرش با عصبانیت وارد اتاق شد، پشیمان شد. چشمهای پدرش قرمز بود و دستهایش میلرزید.
پیش از این بارها امین را در بازار یا در کوچهها دیده بود. هر بار امین جلو آمده بود و دستی به سرش کشیده بود و سلام و احوالپرسی کرده بود.
تا به حال از کسی نشنیده بود که امین کسی را زده باشد و یا حتا دعوا کرده باشد. همیشه لبخند به لب داشت.
مصعب مجبور بود به همۀ جوانان و بزرگترها احترام بگذارد و اگر این کار را نمیکرد، دعوایش میکردند. اما در مورد امین اینطور نبود. امین همیشه در سلام و احوالپرسی از او جلو میافتاد. مصعب حتا دلش نمیآمد به او بیاحترامی کند، چه رسد به اینکه به او سنگ بزند!
دیشب خیلی گریه کرده بود. نتوانسته بود درست بخوابد. تا میخوابید، خواب بد میدید. پدرش را میدید که او را شلاق میزند و خون به در و دیوار میپاشد.
صدای پاهایی را شنید. از دلش گذشت: کاش امین امروز نیاید!
صدای ضربان قلبش را میشنید که بلند به سینهاش میکوبید: تُپ… تُپ… تُپ…
پشت سرش را نگاه کرد. آنقدر صدای کوبش قلبش بلند بود که ترسید بچهها شنیده باشند. بهآرامی به جلو خم شد و سعی کرد داخل کوچه را ببیند. قرار بچهها این بود که وقتی امین از جلوِ کوچه گذشت و به در خانۀ دوم از کوچۀ بعد رسید، سنگ را پرتاب کند.
احساس کرد صداهای پا بیشتر از یک جفت باشد. دقت کرد. امین بود. اما کس دیگری هم پشت سر او میآمد. برای لحظهای از پشت امین او را دید. شناختش. علی، پسر ابوطالب بزرگ قریش بود.
نزدیک بود که همانجا زمین بخورد. دستش لرزید و سنگ از دستش افتاد. خم شد و دوباره سنگ را برداشت. با اینکه علی هم سن و سال خودش بود و ده دوازده سال بیشتر نداشت و حتا جثهاش نسبت به بقیه کوچکتر بود، همه از او حساب میبردند. کسی نبود که علی را نشناسد. جریان به دنیا آمدنش را همه میدانستند. او تنها مولود کعبه بود.
علی به همراه عمویش حمزه به شکار میرفت و فنون شمشیربازی و جنگ را از حمزه آموخته بود. زیرک و باهوش بود. همه میدانستند که به خلاف قدش که کوتاهتر از بقیه بود، آنقدر سریع و غیرقابل پیشبینی حمله میکند که میتواند در کُشتی، هر کدام از بچههای حتا بزرگتر از خودش را بهراحتی شکست دهد.
به خلاف روزهای دیگر، علی همراه امین بود. خواست برگردد و به بچهها بگوید، اما وقتی که برگشت، بچهها را اطرافش دید. امین را دید که از سر کوچه میگذشت.
سنگ را ناخودآگاه به زمین انداخت. پشت سرش ناگهان داغ شد و درد گرفت. سرش را در میان دستانش گرفت و روی زمین نشست. سنگی از کنارش رد شد و به کنار پای امین خورد. ناگهان باران سنگ به سمت امین شروع شد.
علی از پشت امین بیرون آمد و به سمت بچهها دوید. بچهها علی را دوره کردند و به سمت او حمله کردند. امین ایستاد و به سمت مصعب آمد. زیر بغلش را گرفت و بلندش کرد. با دستمالی، خون روی سرش را پاک کرد.
ناگهان صدای فریاد و گریۀ بچهها به نوبت بلند شد. مصعب سرش را به سمت بچهها گرداند. از آنچه میدید، جاخورد. هرکدام از بچهها به سمتی افتاده بودند. علی از روی زمین بلند شد و شروع به تکاندن لباسهایش کرد.
هرکدام از بچهها جایی از بدنش را با دست گرفته بود. یکی دماغش را به دست گرفته بود و دیگری گوشهایش را دو دستی چسبیده بود. همه گریه میکردند و جیغ میزدند.
بقیۀ بچهها هم پا به فرار گذاشتند. علی به دنبالشان دوید. امین، مصعب را روی زمین نشاند و به سمت بچههایی که روی زمین افتاده بودند و گریه میکردند، رفت.
یکییکی از روی زمین بلندشان کرد. آرام گوشها و دماغشان را که علی گاز گرفته بود، دست کشید و خاک سر و صورتشان را با دست پاک کرد. علی از صرافت تعقیب بچهها افتاد و برگشت.
به امین کمک کرد تا بچهها را از روی زمین بلند کند و آرامشان کند. علی به سراغ مصعب آمد. او را از روی زمین بلند کرد و به زخم سرش نگاه کرد. وقتی که چشم در چشم مصعب شد، مصعب متوجه شد که چشمهای علی پر از اشک شده است.
چشمان امین هم مانند علی بود. او با محبت با بچهها صحبت میکرد و سعی میکرد از بچهها دلجویی کند. بچهها گریهکنان بلند میشدند و به سمت خانههایشان میرفتند. طلحه و برادرش سعد، وقتی به خم کوچه رسیدند، برگشتند و شروع به ناسزا گفتن به علی و امین کردند.
مصعب، پدرش را دید که به سمت او میآید. بالای سرش که رسید، امین آرام او را که منگ ضربه سنگ، کنار دیوار نشسته بود، بلند کرد و به سمت پدرش جلو برد.
👇
محتوای تربیت دینی 🇵🇸 کودک و نوجوان
حتا جایزه را هم زید بهتنهایی، بعد از مسابقۀ سنگاندازی به برنده میداد، ولی همه میدانستند که جایزه
پدرش با خشم به امین و علی نگاه کرد. دست مصعب را کشید و محکم با دست به پشت سر مصعب کوبید و فریاد زد: بیعرضه!
معصب نتوانست خودش را نگه دارد. با صورت به زمین خورد. سرش تیر کشید. صدای ناسزا و دشنام پدرش در گوشش پیچید. مزۀ شور خون توی دهانش دوید و با طعم خاکی که روی لبهایش بود، قاطی شد. صداها را نامفهوم میشنید. دنیا دور سرش شروع به چرخیدن کرد.
برای لحظهای امین را دید که به سمتش میدود.
چشمانش را که باز کرد، خودش را که در آغوش مهربان امین 💕 دید؛ سرش را بهزحمت بلند کرد. ناتوان زمزمه کرد: عمو امین، من سنگ نزدم…
امین، صورتش را آرام بوسید.😘
چشمان مصعب سیاهی رفت. سرش دوباره روی شانۀ امین افتاد و بیهوش شد.
✍مهدی کفاش
📆بازنویسی ۱۳۹۱
🔺برداشتی آزاد از منابع زیر:👇
۱- تاریخ پیامبر اسلام (ص)، آیت الله حاج شیخ عباس صفائی حائری جلد سوم، صفحه ۲۵-۲۷ و ۳۴-۳۵.
۲- تاریخ طبری، جلد دوم صفحه ۵۰۹
۳- بحارالانوار، جلد بیستم، صفحه ۵۰-۵۲
۴- سیره نبویه ابن هشام، جلد سوم، صفحه ۸۱-۸۳
۵- تفسیر القمی، علی بن ابراهیم القمی جلد ۱، صفحه ۱۱۴
۶- حیاه أمیر المؤمنین (ع) عن لسانه، محمد محمدیان، جلد ۱، صفحه ۱۵۱
🔺*توضیح در مورد ” ابوالحکم”:
ابن شهر آشوب نقل میکند:
” ابوجهل آرزو میکرد زمانی بیاید که محمد به او حاجتی پیدا کند تا او را استهزا نماید. اتفاقاً روزی از غریبی که به مکه آمده بود، شتر خرید و از دادن حق آن غریب خودداری کرد. فروشنده به قریش پناهنده شد و آنان برای مسخرهگری، او را نزد پیامبر فرستادند و گفتند که اگر او واسطه شود ابوجهل قبول میکند و پول تو را میدهد. غریب به پیامبر پناه برد. پیامبر با او نزد ابوجهل آمد و فرمود: ای ابوجهل! برخیز و حق این مرد را بده. ابوجهل از جا برخاست و بلافاصله حق او را ادا نمود. وقتی قریش او را ملامت کردند، گفت: مرا شماتت نکنید؛ چون با او دو اژدها بود و چند نفر با اسلحه همراه او بودند که از آنان ترسید. قریش به جای آنکه به پیامبر بخندند، برای بزرگ خود کنیه و نام تاریخی گذاشتند که تا ابد از او محو نشود، قریش قبلاً او را ((ابوالحکم)) مینامیدند و تا آن وقت کسی او را ابوجهل نمیگفت، اما در آن وقت به او لقب ابوجهل دادند.”
🌷🇮🇷🌷
🔺او خوشبخت بود. چون هيچ سؤالي نداشت. اما روزي سؤالي به سراغش آمد. و از آن پس خوشبختي ديگر، چيزي كوچك بود.
او از خدا معني زندگي را پرسيد. اما خدا جوابش را با سؤال خودش داد و گفت: «اجابت تو همين سؤال توست. سؤالت را بگير و در دلت بكار و فراموش نكن كه اين دانهاي است كه آب و نور ميخواهد.»
او سؤالش را كاشت. آبش داد و نورش داد و سؤالش جوانه زد و شكفت و ريشه كرد. ساقه و شاخه و برگ. و هر ساقه سؤالي شد و هرشاخه سؤالي و هر برگ سؤالي.
و او كه روزي تنها يك سؤال داشت؛ امروز درختي شد كه از هرسرانگشتش سؤالي آويخته بود. و هر برگ تازه، دردي تازه بود و هر باز كه ريشه فروتر ميرفت، درد او نيز عميقتر ميشد.
فرشتهها ميترسيدند. فرشتهها از آن همه سؤال ريشهدار ميترسيدند.
اما خدا ميگفت: «نترسيد، درخت او ميوه خواهد داد؛ و باري كه اين درخت ميآورد. معرفت است.
فصلها گذشت و دردها گذشت و درخت او ميوه داد و بسياري آمدند و جوابهاي او را چيدند. اما دردل هر ميوهاي باز دانهاي بود و هر دانه آغاز درختيست. پس هر كه ميوهاي را برد دردل خود بذر سؤال تازهاي را كاشت.
«و اين قصه زندگي آدمهاست» اين را فرشتهاي به فرشتهاي ديگر گفت.
✍عرفان نظر آهاری
🌷🇮🇷🌷