eitaa logo
یاس‌ها‌سبز‌خواهند‌شد ؛
2.5هزار دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
618 ویدیو
1 فایل
هوالمعشوق؛ • و ما به زودی سبز خواهیم شد عزیزم، زیر سایه یک چنار. آن زمان که گنجشک‌ها رسیده باشند به مقصد و نامه‌هایِ من به دست‌ِ تو. وقتی بخوانیشان، آنگاه سبزخواهیم شد. • ده روز مانده به پایانِ تابستانِ چهارصد
مشاهده در ایتا
دانلود
دو روز برای انجام این همه کار خیلی کمه.
تابستون برام یاد آور احساساتیه که نمیخوام بهش برگردم و حتی شاید اون احساسات رو به یاد نیارم اما وقتی بوی تابستون شهرو پر میکنه یه چیزی روی قلبم سنگینی میکنه که من نمیدونم چیه. یادم نمیاد ولی عذابم میده.
دوران زیادی نگذشته ولی به تابستون یا همین موقع پارسال فکر میکنم میبینم انگار برام ده سال گذشته از شدت و توالی اتفاقات.
خدایاشکرت.
زنیکه برو درس بخون دیگه این علاف بازیا چیه تو داری در میاری امشب؟
ایتا کی در حالِ آپدیت نیست اعلام کنه ما اون زمان‌ها از اپلیکیشن استفاده کنیم نه؟
این روزا دلم میخواد بنویسم، نقاشی کنم، اسکرب بوک بزنم،کتاب بخونم، ورزش کنم اما به هر دلیلی چه درست چه غلط نمیتونم و نمیشه و اینگار این روزا تلسم شده. اردیبهشتِ عزیزم لطفا هم به اندازه ای کِش بیا که به اتمامِ تمامِ پروژه های ما برسی و هم اینقدر زود تموم شو که بری که بری که بری.
مامانم فکر میکنه من بی نظم ترین دختر دنیام. فکر کنم حق داره.
یاس‌ها‌سبز‌خواهند‌شد ؛
-
- شاید ما دیگر نباشیم؛ آه اری. شاید زمستان های سرد بیایند و بروند، یاس ها برویند و از بالای سرِ آهن های بی احساس پایین بریزند و مردمان بخندند، بیش از پیش گام های بهار را ارج نهند، پا بکوبند و دست بیافشانند برای آمدنش و ما نباشیم. ما نباشیم هنگامه ی سر کشیدن آفتاب از پشتِ ساختِمان هایِ بلندی که از میانه‌ی شان درخت ها، دستی بر گردن افلاک اندخته اند. آنگاه میدانی ما کجاییم؟ ما جاییِ بینِ انبوهِ احساسات واقعی نشسته ایم لبه‌ی بلندِ آسمان خراشی در انتهایِ گردون و بر ریز مردان و زنان مینگریم که چگونه خود را وقفِ زندگانی ای میکنند که نه آنقدر ثمری دارد و نه آنقدر ارزشی. میخندیم و یاد میکنیم از روز هایی که ما هم گذراندیم و لذتش را چشیدیم. با تمامِ خستگی ها به یاد می آوریم که رویِ شاخه‌یِ کنارِ کلبه‌یِ جنگلی‌مان برای گوربه هایِ کوچک خانه ساختیم و به یاد این روز ها نامش را گذاشتیم خانه‌ی پیشولی ها و تداعی میشود که چگونه با تمام درد و ها رنج ها باز هم یاس ها سبز شدند و از میانِ شکاف های پیکر هایِ شکسته‌یِ ما بیرون زدند و این، به راستی همان لحظه ای بود که بار دیگر تو را یافتم. تو بودی اما یاس های ما بهم گره نخورده بودند شاهکار شد چه دُّرِ گرانبهایی را ندیده بودم! پاهایمان را از لبه‌ی آسمان خراش آویزان کرده ایم و تکانشان میدهیم و به یاد می آوریم که در هیفدمین سالِ زندگی تو و شاید من چه اتفاقاتی رقم خورد؛ برای تو برای تو و برای تو و تو سبز شدی و شدی آنچه باید میشد. حالا به رسمِ همیشگی ما میشود امسال هم برای باری دگر، سبز نگه داری مرا جانِ دلم؟ 🍀-@pishoolii -