یاسهاسبزخواهندشد ؛
تابستون برام یاد آور احساساتیه که نمیخوام بهش برگردم و حتی شاید اون احساسات رو به یاد نیارم اما وقتی
من چقدر دست خوشِ تغییر شدم نه؟ چقدر عوض شدم چقدر زیاد.
دوران زیادی نگذشته ولی به تابستون یا همین موقع پارسال فکر میکنم میبینم انگار برام ده سال گذشته از شدت و توالی اتفاقات.
ایتا کی در حالِ آپدیت نیست اعلام کنه ما اون زمانها از اپلیکیشن استفاده کنیم نه؟
این روزا دلم میخواد بنویسم، نقاشی کنم، اسکرب بوک بزنم،کتاب بخونم، ورزش کنم اما به هر دلیلی چه درست چه غلط نمیتونم و نمیشه و اینگار این روزا تلسم شده.
اردیبهشتِ عزیزم لطفا هم به اندازه ای کِش بیا که به اتمامِ تمامِ پروژه های ما برسی و هم اینقدر زود تموم شو که بری که بری که بری.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
-
-
شاید ما دیگر نباشیم؛ آه اری.
شاید زمستان های سرد بیایند و بروند، یاس ها برویند و از بالای سرِ آهن های بی احساس پایین بریزند و مردمان بخندند، بیش از پیش گام های بهار را ارج نهند، پا بکوبند و دست بیافشانند برای آمدنش و ما نباشیم.
ما نباشیم هنگامه ی سر کشیدن آفتاب از پشتِ ساختِمان هایِ بلندی که از میانهی شان درخت ها، دستی بر گردن افلاک اندخته اند.
آنگاه میدانی ما کجاییم؟
ما جاییِ بینِ انبوهِ احساسات واقعی نشسته ایم لبهی بلندِ آسمان خراشی در انتهایِ گردون و بر ریز مردان و زنان مینگریم که چگونه خود را وقفِ زندگانی ای میکنند که نه آنقدر ثمری دارد و نه آنقدر ارزشی.
میخندیم و یاد میکنیم از روز هایی که ما هم گذراندیم و لذتش را چشیدیم. با تمامِ خستگی ها به یاد می آوریم که رویِ شاخهیِ کنارِ کلبهیِ جنگلیمان برای گوربه هایِ کوچک خانه ساختیم و به یاد این روز ها نامش را گذاشتیم خانهی پیشولی ها و تداعی میشود که چگونه با تمام درد و ها رنج ها باز هم یاس ها سبز شدند و از میانِ شکاف های پیکر هایِ شکستهیِ ما بیرون زدند و این، به راستی همان لحظه ای بود که بار دیگر تو را یافتم. تو بودی اما یاس های ما بهم گره نخورده بودند شاهکار شد چه دُّرِ گرانبهایی را ندیده بودم!
پاهایمان را از لبهی آسمان خراش آویزان کرده ایم و تکانشان میدهیم و به یاد می آوریم که در هیفدمین سالِ زندگی تو و شاید من چه اتفاقاتی رقم خورد؛ برای تو برای تو و برای تو و تو سبز شدی و شدی آنچه باید میشد.
حالا به رسمِ همیشگی ما میشود امسال هم برای باری دگر، سبز نگه داری مرا جانِ دلم؟
🍀-@pishoolii
-
#حانیهنویس