امتحان زبان فردام باعث میشه بخوام خودم و خانوادم رو با یه سم مهلک امروز خلاص کن. همه رو خلاص کن.
دوتا چایی خوردم و احتمالا برم سومیشم بریزم، اعتیادم به چایی واقعا داره خطرناک میشه.
بخشِ بیخیالیِ وجودم رو فعال کردم. نسبت به خودم، آینده، آدما، اتفاقات، رفتار ها، افکارِ متفاوت، راجع به همه چیز.
من همیشه تویِ همهیِ روابط اجتماعیم اون بچه تر بودم. همیشه اونی که کوچک تره، کمتر حرف میزنه، کارارو واگذار میکنه به بقیه، عواطف بیشتری بروز میده، احساسات بیشتری خرج میکنه، بقیه مواظبشن. ولی الان داستان متفاوت شده من مدت زیادیه که دیگه احساسات خرج نمیکنم منطق خرج میکنم. و کاملا بخشِ بزرگی از احساساتم نسبت به آدما رو از دست دادم. به یک آدم جدید در خودم رسیدم که حتی خیلی وقتا برعکسِ واقعیتِ گذشتش احساسات رو مسخره میکنه و براش معنایی ندارن. نمیدونم اون کاکائو رو بیشتر دوست داشتم یا اینو فقط میدونم روند و سیر تحولاتم اینقدر تند و عمیقه داره از کنترلم خارج میشه.
دوستان ببخشید از کانالِ بعضیاتون لف دادیم من جداََ ادم تنبلی هستم، سر به هوا و بازیگوش هم هستم. این روزایِ امتحان میشینم تک تک پیاماتونو میخونم نمیرم سر زندگیم. خیلی شرمنده.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
من همیشه تویِ همهیِ روابط اجتماعیم اون بچه تر بودم. همیشه اونی که کوچک تره، کمتر حرف میزنه، کارارو
بر که میگردم میبینم چقدر اشتباه چقدر اشتباه. از علاقه های اشتباه بگیر تا آدمایِ ناشی از اون علاقه ها، اشتباه. افکارِ اشتباه باور های اشتباه، رفتار های ناشی از اون افکار و باور ها، اشتباه. علایق و سلایق اشتباه، انتخابای اشتباه، احساسِ عقل کل بودنِ اشتباه، غرورِ اشتباه، کوته بینی اشتباه. روز هایی که فکر میکردم مثلا باید از خانواده دور باشم، درکم نمیکنن، من نوجوونم نیاز به توجه و فهم عواطف دارم، حرفامو بهشون نگفتم، رفتارامو توجیه کردم، نادیدشون گرفتم ولی الان برمیگردم میبینم چی مهم از خانواده دارم؟ هیچیز واقعا در دنیا از خانواده مهم تر نیست. هیچ چیز به آدم نزدیک تر از این جمع کوچک نیست. مادرم مادرم رو چقدر نادیده گرفتم. یا زمانایی که فکر میکردم اگر علایقم با بقیه متفاوت باشه یعنی من خاص ترم یا برعکس اگر شبیهشون نباشم یعنی یه وصله ی ناجورم. مثلا وقتی که فکر میکردم چقدر خوبه که همهیِ آهنگ های ایرانیمو پاک کردم و دارم فقط خارجی گوش میدم، اینطوری فرهیخته ترم. تحلیل هایِ اشتباهم بعد از یه اتفاق یا حادثه واقعا هر چی برمیگردم اشتباهه.
تنها چیز هایی که فکر میکنم از قدیم در من دستخوشِ تغییر نشده و من از حال و آینده نایستادم و بهش ناسزا نگفتم هنر بوده و بعصی از باور هام بوده و همچنین هدفم که برگرفته از همین دو تا چیزه. فقط عشق به هنر و انیمیشن و باور هام در من ثابت مونده وگرنه هیچ.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
بر که میگردم میبینم چقدر اشتباه چقدر اشتباه. از علاقه های اشتباه بگیر تا آدمایِ ناشی از اون علاقه ها
فک کنم این دورهی سنی ای که من توشم همه از خانواده میبرن. احساسِ استقلال میکنن و سعی میکنن خودشون و افکارشون رو از خانواده تفکیک کنن. برن دنبال چیزایی که تو بستر خانواده نداشتن. ولی من اصلا اینطوری نیستم تازه دارم میفهمم چقدر کم از گنجینه ی بزرگِ خانواده استفاده کردم.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
با آهنگش حال میکنم .
من اصلا و ابدا گریه نمیکنم، بخدا اصلا راه نداره نه گریه چیه.
تا الان از بین ممبرام دو تا وصلت انجام شده و به من اطلاع داده شده و من ذوق کردم، ایشالا این سومیه.
چقدر بد هستید که وصلت میکنید تعدیف هم میکنید ولی منو دعوت نمیکنید:))