گریه نکن خواهرم، در خانهات درختی خواهد رویید و درختهایی در شهرت و بسیار درخت در سرزمینت. و باد پیغام هر درختی را به درخت دیگر خواهد رسانید و درختها از باد خواهند پرسید: در راه که می آمدی سحر را ندیدی!؟
فیلم دستهیِ دختران رو دیدم، شاید اصلا شبِ عید نباید میدیدم ولی دیدم. احساسِ بعد فیلم دقیقا مثل همون احساسیه که بعد دیدن فیلم تنگهیِ ابوقیرب، ماجرایِ نیم روز، رد خون، چِ، همان بیست و سه نفر، هناس و به وقت شام داشتم. این حسِ غمِ عجیب و غریبی بعد دیدن همشون قلبمو پر میکنه، ما کجاییم؟ ما کجاییم؟ ما کجاییم؟ آدم های بزرگی تویِ تاریخِ این مملکت هستن که ما حتی اسماشونم نشنیدیم، چرا نشنیدیم، چرا یادمون میره کجا بودیم از کجا به اینجا رسیدیم؟ چرا نمیتونم مفهومِ غمم رو برسونم؟ کاش فقط اونایی که یه روزی همه چیزشون رو دادن ازمون راضی باشن همین.
ولی اینکه کاری نمیکنم برای غدیر با اینکه خب اکثر بچه های مجاری با کار تو یه غرفه ای، هیئتی، شربتی، چایی ای، شیرینی ای چیزی، دارن تویِ قشنگیایِ غدیر و عشقِ امیر المومنین سهیم میشن. اینکه هیچکدوم از این کارارو نمیکنم و نمیتونم بکنم الان ناراحتم.
تجربه:
اگر سالِ دیگه زنده باشم و جشن ده کیلو متری باشه فقط میرم خیابون انقلاب و نه هیجای دیگه.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
تجربه: اگر سالِ دیگه زنده باشم و جشن ده کیلو متری باشه فقط میرم خیابون انقلاب و نه هیجای دیگه.
هم خودم اذیت و ناراحت شدم هم دیگران، غمِ زیاد.
•یا علی•
باباجان! سلام به محضر و بزرگتان.
خود را کوچک تر از آن میدیدم که راجع به شما بنویسم اما دیدم با همین اندک سواد لااقل میتوانم برایتان جریده ای بنویسم.
خواستم حرف از احساس بزنم، از اینکه چقدر دلم هوایِ حرمتان را کرده، هوای خانهیِ پدری، هوایِ قدم زدن در صحنِ بی کرانتان را، هوای سلام به سمت شما و قدم کشیدن سمتِ سرزمین پسرتان. خواستم از شادی بگویم، از عشق بگویم، از غدیر و دستِ بالا رفتهیِ شما، از گواهی خدا و پیامبرش بر حقانیت ولایت شما بگویم، اما غم میگیرد قلب را وقتی میخواهیم از امیری و سروری شما بر بشر بگوییم و به یاد می اوریم خلق سزاوارِ وجودِ بیکران شما نبود. یادمان می آید که چقدر در میان مردم بودید، به یاد و به فکر مردم بودید، حقوق مردم را بر خود برتری دادید، به اندازهیِ ذره ای به همان مردم ظلم نکردید، دست همه را گرفتید، اما همان مردم آنقدر شما را تنها کردند که کسی را در اندازهیِ غم دلتان نیافتید و چاه را برای سخن گفتن برگزیدید. مرزِ حق باطل را این روز ها در بودن حب شما در قلب هاست. گویی که هر کس حبتان را در دل دارد رستگار است و هر آنکس ندارد تا به ابد ذلیل و خار خواهد بود. من که نتوانستم شما را بشِناسم، اصلا شناخت شما برای نوع بشر آنقدر سخت است که حد ندارد اما باز نمیدانم جنسِ حب شما چیست که زندگی انسان را در خود خلاصه میکند، به زندگانی هدف میدهد، شیعهیِ شما میداند چرا آمده، چرا زنده است و هنگام مرگ با خود و زندگی چه کرده، فقط شیعهیِ شماست که میداند حرکت زمین و ساکنانش به کجاست. حبتان چیست که از ازل تمامِ دعوا هایِ جهان بر سر آن است؟ نامتان کیلد تمامِ معما هاست و این لحظه چشمان من به زیرِ پای شما. خدا را شکر که اسمتان برکتِ زندگی ماست و حبتان جوانه های دلمان، شکر که ما فرزندان شماییم و هر وقت جفای جهان طاقتمان را طاق کرد خانه و آغوشِ پدری ای وجود دارد. یکتا پرودگارِ آسمان ها و زمین را شکر که ما در جایِ درستی از زندگی ایستاده ایم و به دست یاری شما هرگز قرار نیست کوفهیِ دیگری برای فرزندتان و نائبشان رقم بزنیم، یاریمان کنید و از غمی که دلمان را فرا میگیرد پس از هر ضربهیِ خصم حفظ. عیدنا مبروک💚!
#حانیهنویس #عیدِغدیر