تجربه:
اگر سالِ دیگه زنده باشم و جشن ده کیلو متری باشه فقط میرم خیابون انقلاب و نه هیجای دیگه.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
تجربه: اگر سالِ دیگه زنده باشم و جشن ده کیلو متری باشه فقط میرم خیابون انقلاب و نه هیجای دیگه.
هم خودم اذیت و ناراحت شدم هم دیگران، غمِ زیاد.
•یا علی•
باباجان! سلام به محضر و بزرگتان.
خود را کوچک تر از آن میدیدم که راجع به شما بنویسم اما دیدم با همین اندک سواد لااقل میتوانم برایتان جریده ای بنویسم.
خواستم حرف از احساس بزنم، از اینکه چقدر دلم هوایِ حرمتان را کرده، هوای خانهیِ پدری، هوایِ قدم زدن در صحنِ بی کرانتان را، هوای سلام به سمت شما و قدم کشیدن سمتِ سرزمین پسرتان. خواستم از شادی بگویم، از عشق بگویم، از غدیر و دستِ بالا رفتهیِ شما، از گواهی خدا و پیامبرش بر حقانیت ولایت شما بگویم، اما غم میگیرد قلب را وقتی میخواهیم از امیری و سروری شما بر بشر بگوییم و به یاد می اوریم خلق سزاوارِ وجودِ بیکران شما نبود. یادمان می آید که چقدر در میان مردم بودید، به یاد و به فکر مردم بودید، حقوق مردم را بر خود برتری دادید، به اندازهیِ ذره ای به همان مردم ظلم نکردید، دست همه را گرفتید، اما همان مردم آنقدر شما را تنها کردند که کسی را در اندازهیِ غم دلتان نیافتید و چاه را برای سخن گفتن برگزیدید. مرزِ حق باطل را این روز ها در بودن حب شما در قلب هاست. گویی که هر کس حبتان را در دل دارد رستگار است و هر آنکس ندارد تا به ابد ذلیل و خار خواهد بود. من که نتوانستم شما را بشِناسم، اصلا شناخت شما برای نوع بشر آنقدر سخت است که حد ندارد اما باز نمیدانم جنسِ حب شما چیست که زندگی انسان را در خود خلاصه میکند، به زندگانی هدف میدهد، شیعهیِ شما میداند چرا آمده، چرا زنده است و هنگام مرگ با خود و زندگی چه کرده، فقط شیعهیِ شماست که میداند حرکت زمین و ساکنانش به کجاست. حبتان چیست که از ازل تمامِ دعوا هایِ جهان بر سر آن است؟ نامتان کیلد تمامِ معما هاست و این لحظه چشمان من به زیرِ پای شما. خدا را شکر که اسمتان برکتِ زندگی ماست و حبتان جوانه های دلمان، شکر که ما فرزندان شماییم و هر وقت جفای جهان طاقتمان را طاق کرد خانه و آغوشِ پدری ای وجود دارد. یکتا پرودگارِ آسمان ها و زمین را شکر که ما در جایِ درستی از زندگی ایستاده ایم و به دست یاری شما هرگز قرار نیست کوفهیِ دیگری برای فرزندتان و نائبشان رقم بزنیم، یاریمان کنید و از غمی که دلمان را فرا میگیرد پس از هر ضربهیِ خصم حفظ. عیدنا مبروک💚!
#حانیهنویس #عیدِغدیر
تنها کاری که امشب یه اپسیلون خوشحالم کرد، پخش کردن کادوهام بود که اونم قرار بود خیلی خوشحالم کنه نه اینقدر کم.
میگه: خوشبحالِ فوآد که یکی منتظرشه و دوستش داره. میگم: اصلا مگه فوآدی وجود داره پسر؟ تو حسرت چیو میخوری؟
یاسهاسبزخواهندشد ؛
-
بابا علی! چقدر قشنگ همه رو کنار همجمع کردی امشب. من امشب هیچ کجا نبودم فقط ازم نوشتن یه متنِ دست و پا شکسته و چند تا کادو به بچه ها بر میومد که انجامش دادم، به کرمت قبول کن. خوشحالی های کوچیک امروز زیاد داشتا برام ولی یه غم بزرگ داشتم، به دور از تمامِ فکرایی که تو سرم میچرخه به این فکر میکنم که شاید نمیخواستی من تو مهمونیت باشم نه؟ و الان که فکر میکنم دیدن چند تا توییتم هم این حالِ بد و تشدید کرد، این اشکا رو بیشتر برای اونا ریختم. چطوری دوست ندارن؟ چرا اینقدر همیشه اذیتت کردن؟ چه بعضی ازت تو سینهیِ این آدماست؟ اصلا مگه نمیگفتن اعتقاد ندارن؟ خب پس خشمشون از چیه؟ از چیزی که فکر میکنن دروغه چرا خشمگینن؟ از اسمت چرا بیزارن؟ از مریدات چرا بیزارن؟ چرا اذیتمون میکنن؟ من تو جز خوبی کردی به همه بابا علی؟ امشب غصه، سر همین چیزا دلم رو گرفت. همین.
دیگ نمیدوعم، دیگع تلاش نمیکنم، دیگه برام مهم نیست. تو خودت نمیخوای! من چرا برام مهم باشه؟