eitaa logo
یاس‌ها‌سبز‌خواهند‌شد ؛
2.5هزار دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
618 ویدیو
1 فایل
هوالمعشوق؛ • و ما به زودی سبز خواهیم شد عزیزم، زیر سایه یک چنار. آن زمان که گنجشک‌ها رسیده باشند به مقصد و نامه‌هایِ من به دست‌ِ تو. وقتی بخوانیشان، آنگاه سبزخواهیم شد. • ده روز مانده به پایانِ تابستانِ چهارصد
مشاهده در ایتا
دانلود
یاس‌ها‌سبز‌خواهند‌شد ؛
بیست و سوم تیر ماه،؛ جشن تولدِ آرمانِ ایران، گلستانِ شهدا [با ریحونچه].
1.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تایید یا تکذیب .؟ ┈─────────┈ ❥︎@pintando🎨 ֶָ࿐
دیگه نمیتونم واقعا، گاهی نمیدونم باید با این نوشته ها چیکار کرد، میخوام متن آخر رو حک کنم روی پیشونیم. بخدا نیاز دارم وابسته‌یِ یه آدم خوشگل به اسم فوآد باشم این روزا، بخدا نیاز دارم! #
یاس‌ها‌سبز‌خواهند‌شد ؛
دوست همفکر گلی است از گل های بهشت، اگر دارید بگذارید رویِ سر.
ساعت نُه صبح امروز تصمیم گرفتم ساعتِ شش گلزار تولد آرمان باشم. تویِ مسیرِ برشگت امروز به خیلی چیز ها فکر کردم. برای بار هزارم فکر کردم که کی هستم، کجام، و قراره چیکار کنم و به کجا برسم تهش؟ نمیدونم این ترس و اضطراب از کجا میاد ولی با اینکه هست و وجود داره، همراه خودش شوق و شعف هم میاره. به ریحون راجع به تولد گفتم و خب طبق معمول هیچوقت نه نمیگه. تا ساعت پنج که بخوام حرکت کنم واقعا دل تو دلم نبود، نمیدونم گلزار همیشه همینقدر بیقرارم میکنه. از مرتویِ گلزار که پیاده شدیم با یک پدیده‌ای مواجه شدیم که بهش انگشت فاک دادم ولی متاسفانه ندید، واقعا بخاطر اینکه ندید دجار عذاب وجدانم، باید میدید و فرو میکرد داهل آستینش ولی خب از این موضوع گذر میکنیم. رفتیم ساعت شش و نشستیم تویِ جلسه، خلوت بود و تا ساعت هفت و نیم تقریبا خسته شده بودیم. بلند شدیم رفتیم سر مزار خودِ شهید و شهید زبرجدی [مزار پشتِ شهید آرمان] بعد از یکم صحبت بلند شدیم و از تویِ شلوغی واقعا اذیت کننده‌یِ سل مزارشون فرار کردیم سمت قطعه‌یِ بیست و شش. پیش ابراهیم و هادی. نماز شد همونجا با هزار بیچارگی وضو گرفتیم، نماز خوندیم، حرف زدیم، درد و دل کردیم، غصه خوردیم، تعریف کردیم، لذت بردیم، گریه کردیم، چایی خوردیم و خواستیم بریم سمت مترو که؛ ای بابا از لوازم تحریریِ قطعه چطور بگذریم؟ گفتیم باشه. پیریم تو نگاه میکنیم. نگاه کردیم ولی با یک کیسه‌یِ حاوی محتویات خارج شدیم. هرگز دیگه همچین گولی از خودم‌ نمیخورم و داخل هیچ مغازه ای نمیشم وقتی نمیخوام خرج‌ کنم. سه تا ملاک و دوتا دفترچه ثمره‌یِ امروز بود. اینم بگم که کلِ این مدت رو دنبالِ آب میگشتم و کلی تشنگی کشیدم. تویِ مترو با دو نفر همکلام شدیم که تا آخر مراسم تولد مونده بودن، شلوع شده بود و خوشگذشته بود، فکرم این بود که شهید آرمان از شیطنت های ما توی همون یک ساعت و نیم ناراحت شد و اجازه‌یِ حضور تویِ ادامه داستان رو نداد ولی خب همونم خوبه و در نهایت برگشتیم.یکی از بهترین خاطراتِ منِ امشب. جمعه؛ ۱۴۰۲/۴/۲۳
اللّهم‌عجل‌لولیک‌الفرج؛