مهم نیست، در واقع هست، ولی سعی میکنم نادیدش بگیرم، این اومد و رفت آدم هایی که نه من اونارو میشناسم نه اون ها من رو. فقط همیشه دلم میخواست آدم هایی که اینجان واقعا برای خودم، همین خودی که آدمی خاصی نیست، اینجا باشن! حتی اگر خیلی کم باشن، ولی نرن، همین. واقعا هم لف دادنِ ممبر کلافه کنندس، خدایی نیست؟ هست. در هر صورت من خیلی بیمحتوا شدم، خیلی زیاد، خیلی خیلی زیاد، این روزا نه نقاشی هامو باهاتون به اشتراک میزارم نه حرف مفیدی رد و بدل میکنیم، شایدم بخوام دوباره چند روز چند روز برم و نیام، با احتساب این حرف، اگر دوسم دارید بمونید پیشم، فقط اگر دوسم دارید.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
بچه ها میخوام زار بزنم، من سالنمو عوض کردم برای اینکه ارشدِ مهربونِ پارسالم رو دوباره ببینم، ولی نه
اول اینکه، ارشدِ مهربونِ پارسال امروز اومد و فهمیدم فقط چهارشنبه نتونسته بود بیاد و اونجاست بقیه روزا، و دلم گرم شد که حداقل از این جهت سود کردم، ولی ارشدِ مهربون منو یادش نبود. واقعا خیلی دوسش دارم نگاش میونم ذوق میکنم، خیلی عجیبه.