رسیدیم من واقعا حالم بود، یعنی تو ماشین یارو من یک اپسیلون فاصله داشتم با بالا اوردن همه محتویات معدم. از اونور پبینارو فرستادیم تو اتاق ادامه عکساشون با زهرا رو بگیرن ماهم کادوهایِ زهرا، و یا کادویِ سه نفری داشتیم، اونارو درست کنیم.
من واقعا پروژه داشتم با کادو های زهرا، وااااقعا. به صورت عجیبی کادو کردن اون چارتا دونه کادو سخت بود و نمیشد اصلا.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
وای اینو بگم، ما دیروز دوتا تولد گرفتیم همزمان.
بابای مبینا از سرکار اومد یه دقیقه بیاد استراحت کنه بره خونه مامان بزرگش، تو همین فاصله مامان مبینا دو تا کیک خرید، یکیم برای بابای مبینا. ما از تو اتاق مبینا اینا آهنگ گذاشته بودیم با تولد همراهی میکردیم مبینا اینام باباشون رو توی پذیرایی غافلگیر کردن. منو زهرا به صورت هماهنگ عمل میکردیم تازه، اون هو میکشید من کِل.
تازه عکسایِ تولدشونم تو گوشی منه، گوشیم رو اپن بوده و دم و دست ترین گوشی:)))))