من فقط سه روز رفتم مشهد. ماری ریش در اورده، تسو از تبعید برگشته [اصلا نمیدونم کی تبعید شد] امپراطور قدرتو به دست گرفته و عوض شده، موهای یوها و امپراطور سفید شده، فرمانده جومونگ ریش دراورده [یا پروردگارِ منان😭]، اوته مرده، یوری بزرگ شده، سایون موهاشو از پشت بسته، دامول پیشرفت کرده و یعنی چی واقعا؟😭

" دم ایستگاه وایسادم زل زدم به خطای راه آهن "

خودتم لحجه مِشَدی گرفتی.

جشنواره عمار سال‌های پیش مهلت ارسال اثرش رو تمدید میکرد امسال نکرده:)))))

معلم تخصصی روزای شنبه‌مون حتی نمیذاره من وایسم دو دقیقه کنار پنجره با خدا صحبت کنم.

حتی باید بچه هامون براش توضیح بدم الان میرن سرویس چرا دارن میرن؟ دقیقا الان چرا؟ خیلی ضروریه؟ اگر نیست بشین کارتو بکن اینقدر غر نزن.

کاش ادمای منطقیِ منضبط معلم نشن، واقعا کاش.

این خیلی وحشتناکه ولی روزایِ تخصصی هم دیگه دوستداشتنی نیست.

من خیلی برنامه ذهنی برای این چیده بودم، ممنونم از زندگی مهربان.

هوف نفس عمیق* نه بابا اشکال نداره که، این همه جشنواره، این همه موفقیت میش رو، اینهمه ایده و کار قشنگی که ذهنمه، این همه فرصت، ایشالا سال دیگه. گریه تویِ متکا*

ناراحتم که جدیدا همه چفیه سرشون یا گردنشونه. یعنی چی؟ طرف با شیشصد تا پیرسینگ و لباسایِ از بالا و پایین دریده شده، چفیه انداخته سرش. الهی بمیری در بیار اونو جایگاهش رو نیار پایین😭

یه قلمبه حرف دارم ولی نمیزنم فکر کردی چی؟