گفت: نه فراموش میشه و جایگزین. منم داشتم فکر میکردم که چطوری ماها نمیتونیم فراموش و جایگزین کنیم ولی فراموش و جاگزین میشیم؟ اونم اینقدر زود؟ اینو هیچوقت باور نکرده بودم تا جایگزینم رو با چشام دیدم. ازش خوشم نیومد. نه چون جایِ من نشسته ها نه! چون احتمالا نه به اندازه ای که من دوست داشتم، دوست داره نه صلاحیت اینو داره که تو پیشش باشی. لایقت نیست. شاید آدم های دیگه اگر جایگزین میشدن که واقعا قدرتو بدونن بیشتر خوشحال میبودم. ولی نه واقعا هادی، دیدی چقدر راحت فراموش شدیم؟
یه ویژگی بدی که دارم، اینه که قدر اون چیزهایی که خدا همین موقع بهم داده رو نمیدونم. بر میگردم عقب رو نگاه میکنم به چیزایی که ازم گرفته. اونها رو هم وقتی داشتم قدر نمیدونستم. یکی نیست بگه زن، الان بهترشو داری. وا بده دیگه. رها کن. ولی خب سخته میدونی. سخته.
کنکور! غولِ عزیزم، فقط یک ماه دیگه مونده تا با اوردنگی از زندگیم بیرونت کنم کَسَکم. فقط یک ماه. از دور برات بوس میفرستم.
نیاز به جایی دارم که بتونم اونجا فحاشی بکنم به طراح سوالات امروز، و آموزش و پروش، و وزارت علوم و سازمان سنجش. فحاشی خیلی عمیق و زشت. بعد لینکش رو بفرستم برای عزیزان. به خصوص برای طراح سوال [عزیز] امروز.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
سبز تو زندگی من رنگ همه خاطرات خوبه، رنگِ همهیِ آدمای خوبه. سبز همیشه برام نماد رشد بوده و هست؛
نماد گل دادن، سبز شدن، رسیدن. اون امید شوق یا هر شور و اشتیاقی که از وسط رگهام میره میرسه به قلبم و باعث میشه اونهم گل بده و سبز بشه. همیشه دوست داشتم و دارم به سبز شناخته بشم چون حس میکنم آدما وقتی سبزن قشنگ ترن.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
خدا رو میشه تو نعمتهاش دید. هر چیزی میتونه یه نشونه ای از خدا باشه اما من همیشه خدا رو تو آسمون دیدم. یه جایی بالاتر از ابرا که وقتی بارون میاد سرمو بگیرم بالا و شکرش کنم یا وقتی خجالت میکشم، به آسمون نگاه نکنم. از بچگیام یه هوهوخان رو دیدم همیشه تصور کردم یه خونه بالای ابر ها هست که از پنجرش مارو نگاه میکنه.