دیدن آشنا جایی که جدیدی و تا حد زیادی احساس ناامنی و نا آشنایی میکنی واقعا حس خوبیه.
تصوری که فضای مجازی از اساتید دانشگاه میسازه اینطوریه که، آدم های بی دغدغه بی تفاوت نسبت به یادگیری بچه ها، عقده ای، دوستنداشتنی، غیر منطقی و... ولی حداقل تو این چند جلسه دانشگاه فهمیدم اینطوری نیست. خیلی بدیهیه، یک نفر یه وقتی داره در اختیار تو میذاره و دانشش رو باهات تقسیم میکنه، در ازاش توقع داره حداقل سر کلاس بیای، این واقعا منطقیه و الان میفهمم چیزی که اکثر دانشجوها از اساتیدشون میگن صرفا قضاوت شخصیشونه، چون اکثرشون تنبلن : )
یاسهاسبزخواهندشد ؛
تصوری که فضای مجازی از اساتید دانشگاه میسازه اینطوریه که، آدم های بی دغدغه بی تفاوت نسبت به یادگیری
امیدوارم تا آخر ترم بر این باور بمانم.
تویِ دانشگاه کاملا تفاوت خودمونو با بقیه بچه های رشته حس میکنیم. پروفایلامون، رفتارمون، ایده هامون، برخوردمون، جنب و جوشمون در مقابل روحیه جدی، کاری و عمیق و رئالِ بچه های کارگردانی.
آدم های امن بزرگتری که قبلا داشتم، حالا دیگه نزدیکی ای باهام ندارن. من برای تخلیه نگرانی هام و مشورت گرفتن الان واقعا هیچ بزرگترِ مهربانِ بی مشغله ای که منو بلد باشه پیدا نمیکنم.
میدونی، با همه خوشحالیایِ این روزا من یه بغضِ بزرگم. احساس میکنم انیمیشن یه گوشه نشسته داره با چشمهای اشکی نگام میکنه. بیشترِ ناراحتیم بخاطر این نیست که یه رشته دیگه میخونم، ناراحتم چون انیمیشن نمیخونم. نمیدونم میتونید تفاوت این دوتارو بفهمید یا نه ولی حس یه آدمی رو دارم که از شهرش مهاجرت کرده و دیگه تا مدت های زیادی دوستش رو نمیبینه. انیمیشن دوستِ منه، اون دوستمه، همیشه بوده.