امیدوارم آذر به خوبی و خوشی و میمنت به پایان برسه. یه جوری که نه سیخ بسوزه نه کباب، اونوقت واقعا میتونم یه خوشحالی خوب خودم رو مهمون کنم و البته هروقت برنامه ریختن برای آینده یادم رفت بزنم پس کلهیِ خودم.
ساعت شروع کار کتابخونه خانم ها از ساعت هفت و نیم صبحه و ما هر روز صبح دقیقا همین ساعت میریم آقایِ آبدارچی رو بیچاره میکنیم که بیا بنده خدا بیا درو باز کن ما بریم داخل.
خیلی سخته، دانشگاه رفتن رو میگم. خیلی با تصورات من متفاوت بود، خیلی سخت تر از مدرسه رفتن بود، با اینکه اون هر روز بود و این نیست. یادمه قبلا به ریحانه میگفتم وقتی بریم دانشگاه بیشتر برای خودمونیم چون هر روز نمیریم. درسته که خیلی وقتها من پیشنهاد میدم که سر کلاس نریم و ریحانه منو میکِشه میبره و برعکس، ولی با این حال یه روزهایی به اندازه چند لحظه، انگار یه موج الکتریسته قوی از بدنم عبور میکنه و بهم یادآوری میکنه کجام که یه روزی حتی فکرشم نمیکردم. بهم میگه که بله این جایگاهی الان هستم، این صندلی درس، این دانشگاه، این آدم ها و همه و همه برای خیلی های دیگه ممکنه نباشه. ممکنه من رشتهم رو دوست نداشته باشم ولی حداقل لیاقت اینرو داشتم که بیام اینجا، و درس بخونم، و دانشم بره بالا و... نمیخوام اینارو فراموش کنم و قدر ندونم پس خدای من خیلی شکرت، بابت همه چیزایی که برامون عادی میشه و یادمون میره که لطف توعه. شاید فشار درس و کار یه جایی باعث بشه دانشجوها غر بزنن یا بگن این چه کاری بود که کردیم اومدیم دانشگاه و بلابلابلا ولی واقعیت اینه که یه فرصت خیلی ارزشمنده، خیلی زیاد.
هدایت شده از سبز جاندار"
این چالشه هست که میگن اگر دوست صمیمیتو پلیس بگیره، به نظرت چه جرمی مرتکب شده؟
حانیه فقط ۲ حالت داره، یا با ماشین یه آدمو زیر گرفته چون باحاله، یا رو ماشین یه بنده خدایی خط انداخته فقط چون مارو تا خونمون نمیبره✨.
هدایت شده از سبز جاندار"
یا از شدت علاقه لگد زدم زیر یه گربه بدبخت گوگولی.
کافیه من بگم فلانی چقدر آدم خوبیه، از فرداش آدم بدی میشه. تجربه ثابت کرده اصلا.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
کافیه من بگم فلانی چقدر آدم خوبیه، از فرداش آدم بدی میشه. تجربه ثابت کرده اصلا.
و این فقط درباره آدم ها نیست! اصلا هرچیزی، کلا کائنات(؟)، زندگی، همه چیز با من در تقابله. این هفته در یک حرکت داوطلبانه چایی رو ترک گفتم. ماگمو برگردوندم توی کابینت، دیگه چایی نخریدم، تو خونه کمتر چایی خوردم، صبحها بعد از صبحانه نخوردم و.. دقیقا همین هفته دوتا استاد کلاسشون رو با چایی پذیرایی کردن. وقتی من یه تصمیمی میگیرم:
یاسهاسبزخواهندشد ؛
و این فقط درباره آدم ها نیست! اصلا هرچیزی، کلا کائنات(؟)، زندگی، همه چیز با من در تقابله. این هفته د
این ترک کردن چیزایی که دوسشون دارم یا دوست دارم همه بدونن که دوسشون دارم خیلی جالبه، چون انگار یه مرحله تازهاست که دارم به رشد میرسم، فهم اینکه لازم نیست هرچیزی رو بی دلیل و زیاد دوست داشت، و برای اثباتش بالا پایین پرید. یه جاهایی این علاقه ضربه میزنه، به روح به جسم و به خیلی چیز های دیگه. آره، چایی خیلی علاقه به نسبت کوچیکی ممکنه باشه برای من، ولی ترکش کردم چون سلامتیم در خطره و این داره اذیتم میکنه. و هنوز اینقدر بزرگ نشدم که علایق بزرگ ترِ بدی رو کنار بذارم. امیدوارم این یه شروع خوب باشه انشاالله.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
این ترک کردن چیزایی که دوسشون دارم یا دوست دارم همه بدونن که دوسشون دارم خیلی جالبه، چون انگار یه مر
با کونگفو هم همینکارو کردم دقیقا. اینهمه دنبال باشگاه گشتم، برم کونگفو، لباس بخرم، برنامههام رو جوری بچینم که بتونم دوباره باشگاه برم، سه سال هر تابستون سعی کردم مداومت داشته باشم و... ولی همین هفته در یک تصمیم خیلی یهویی و البته قاطعانه قرار گذاشتم دیگه کونگفو رو ادامه ندم و خیلی خوشحالم که چند ماه قبلِ از این تصمیم، هوگو مبارزه نخریدم. من بزن بزنهاش رو دوست داشتم، یا وقتی که بخاطر تمرین های سختش وزن کم میکردم، یا وقتی حس میکردم زور بازوم رفته بالا و... اما فهمیدم برای اثبات اینکه من پاندای کونگفو کارم نیاز نیست واقعا کونگفو بلد باشم. با روحیهم سازگار نبود، من یه ورزشی میخوام که توش بدوعم، جیغ بزنم، بخندم و در قید و بند نباشم.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
ما هفته انیمیشن داریم در دانشگاه، منتظرتون باشم؟
دلم میخواست فالورای پیج اینستاگرامم زیاد بود و تبلیغات گسترده میکردم برای دانشگاه.