اون لحظهای که توی ایونت حاج قاسم سال ۹۸ نشسته بودم و توی فتوشاپ خطخطی میکردم درحالی که بقیه سخت داشتن کار میکردن، و فکر میکردم که اصلا اینجا چیکار میکنم؟ اصلا چرا باید اینجا باشم؟ و اصلا چقدر راه تا آخرش دارم؟ میتونم برسم به آخر یا هیچوقت طعم شیرین حرفه ای بودن رو تجربه نمیکنم؟ دوباره اومده سراغم، دوباره تو همون لحظهام. همون احساس همیشگی دیر شدن، دیر شدن برای همه چیز. این احساس رو دوست ندارم، باعث میشه بخوام همینجایی که هستم تموم شم.
خیلی یهویی یادم میفته که پارسال این موقع ها سر کلاس سبکِ زندگی با خانم مردانی چه حرفایی که نمیزدیم و چه سوالایی که نمیکردیم و ته دلم به خاطراتِ جالب خودم لبخند میزنم.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
خیلی یهویی یادم میفته که پارسال این موقع ها سر کلاس سبکِ زندگی با خانم مردانی چه حرفایی که نمیزدیم و
یا اون صحنه از فیلم در جستجویِ نمو رو دیدین که مرغهای دریایی همه باهم میگن"مای"؟ یادم میاد سر کلاس خانم ضرغام من و آیدا و مبینا اولیناشو گفتیم و یه کلاس ۳۵ نفری ۴۰ ثانیه پشت هم گفتن "مای" و خانم ضرغام ریسه رفته بود. وقتی ویسو تو کلاس پخش میکردیم میگفت: لایوش یه مزه دیگه ای داشت.
هدایت شده از سبز جاندار"
خیلی خوشم میاد از فاز خودمون. مثلا برامون مهم نیست که بقیه برای دیدن انیمیشن با تیپای هنری اومدن و حتما همشون یه لیوان "کافی" دستشونه. ما چیپسامونو از بیرون سینما میگیریم و آخرشم میریم چایی میخوریم. جمع کن بابا کافی چیه.