یاسهاسبزخواهندشد ؛
جمعه، بیستودو فردردینِ چهارصد و چهار. روز نمایشگاهِ ریحانه، دیدنِ رانندگی عطیه، یغِ گُل، گردنبندِ نهنگم، شادی باشه، عشق باشه، صفا باشه، صمیمیت باشه و البته قمرک.
#ولاکس
بیرون از پنجره کلاس داره بارون میاد، و منم نشستم به بیرون نگاه میکنم، با چشم های دو برابر حدطبیعی. یه وقتهایی فکر میکنم شاید باید اسم خودم و بذارم شیفته بارون. برای این هوا میشود مُرد.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
جمعه، بیستودو فردردینِ چهارصد و چهار. روز نمایشگاهِ ریحانه، دیدنِ رانندگی عطیه، یغِ گُل، گردنبندِ
دیروز واقعا انسان خوشگل، ناناز، و قندعسلی بودم. با ذوق های فراوان روز رو شروع کردم. با بچه ها رفتیم باغِ گُل، باکس گُل خریدیم. واقعا اصلا به ذهنم خطور نمیکرد یه باکس اینقدر دقیق با ویژگی هایی تو ذهنم داشتم پیداش کنیم ولی کردیم و واقعا😭✨
و گُلو برداشتیم رفتیم نمایشگاه، من واقعا خوشحال بودم که ریحانه خوشحاله و دیروز با اینکه تعداد اتفاقاتِ زیادی نداشت اما برای من خوشآیند بود.
هیچی دیگه، بشینیم برای خانواده معمولیم گریه کنیم، کم بدبختی داریم. عالی شد.