یاسهاسبزخواهندشد ؛
جمعه، بیستودو فردردینِ چهارصد و چهار. روز نمایشگاهِ ریحانه، دیدنِ رانندگی عطیه، یغِ گُل، گردنبندِ نهنگم، شادی باشه، عشق باشه، صفا باشه، صمیمیت باشه و البته قمرک.
#ولاکس
بیرون از پنجره کلاس داره بارون میاد، و منم نشستم به بیرون نگاه میکنم، با چشم های دو برابر حدطبیعی. یه وقتهایی فکر میکنم شاید باید اسم خودم و بذارم شیفته بارون. برای این هوا میشود مُرد.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
جمعه، بیستودو فردردینِ چهارصد و چهار. روز نمایشگاهِ ریحانه، دیدنِ رانندگی عطیه، یغِ گُل، گردنبندِ
دیروز واقعا انسان خوشگل، ناناز، و قندعسلی بودم. با ذوق های فراوان روز رو شروع کردم. با بچه ها رفتیم باغِ گُل، باکس گُل خریدیم. واقعا اصلا به ذهنم خطور نمیکرد یه باکس اینقدر دقیق با ویژگی هایی تو ذهنم داشتم پیداش کنیم ولی کردیم و واقعا😭✨
و گُلو برداشتیم رفتیم نمایشگاه، من واقعا خوشحال بودم که ریحانه خوشحاله و دیروز با اینکه تعداد اتفاقاتِ زیادی نداشت اما برای من خوشآیند بود.
هیچی دیگه، بشینیم برای خانواده معمولیم گریه کنیم، کم بدبختی داریم. عالی شد.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
دیدین چی شد؟ منم قمرک دار شدم.
دوست جونیم خرید برام، نگفت دوسم داره، خرید. حالا منم با خودم همیشه یه تیکه از حرم حضرت عباس رو دارم. دیدی هادی؟
یاسهاسبزخواهندشد ؛
هدیه های ریحانه خیلی نقطه زن عمل میکنه. من همیشه میدونم دوستام چی دوست دارن داشته باشن، همیشه هم سعی میکنم کادوهایی بگیرم که واقعا مخصوص اون آدمه، برای ریحانه حتی بیشتر این وسواس رو دارم. همیشه سعی میکنم کادوم خاص باشه. ولی این لامصب یه وجههای از تبحر در کادو دادن و غافلگیر کردن رو برای آدم رو میکنه که خاک بر سر من.