یه مدته افرادی در سطح شهر تردد میکنن که با دیدنشون واقعا سیم های مغزم اتصالی میکنه. لباس هایی رو تن آدمها میبینم که من تو خونه خجالت میکشم اینارو بپوشم. چطوری در یک بستر بزرگ و پر جمعیت که آدمهاش غریبن میتونید اینقدر راحت باشید؟ من جای اونها معذبم. درسته که دیگه واقعا شل کردم، اما هنوز پشت خانمهایی با پوشش افتضاح راه میرم چون نگاه مرد های پشتشون رو میبینم و دلم میسوزه. بی اهمیت شدم ولی نگاه میکنم و میبینم همه دخترها شکل هم شدن. یک استاندارد یکسان برایِ همه مونث هایی که نشوندهنده یه موجود دستمالی شوندهیِ برهنه شدن در سطح جامعه؛ و از بد قضیه، اینا شدن نماد زن ایرانیای که من باشم. نمیخوام این تو نماد من باشی، نمیخوام من از تو محافظت کنم، نمیخوام خودم رو بپوشونم که سودش به تو برسه. نمیخوام من سختی بکشم که امنیت تو حفظ بشه. تو هایِ خودخواه.
کتابخونه امروز صبح خنک بود، داشت داد میزد: تو رو خدا بیا اینجا، بیا پیش من بیا کولت رو بذار زیر و سرت برای همیشه اینجا بخواب. ولی خب بیشتر از نیمساعت نمیتونستم خودم رو از کلاسِ فوقالعاده جامعه شناسی هنر محروم کنم.
هدایت شده از توییت فارسی 🇮🇷
خیلی بامزهس تو خیابون هی آدما وایمیسن یه توت از درخت میکنن به مسیرشون ادامه میدن. بعد استایلای رندوم. کت شلوار، لباس مدرسه، لباس روزمره. :))
لیلی
@farsitweets
فاش میگویم و از گفتهٔ خود دلشادم
بندهٔ عشقم و از هر دو جهان آزادم
طایرِ گلشنِ قُدسم چه دهم شرحِ فِراق
که در این دامگَهِ حادثه چون افتادم؟
من مَلَک بودم و فردوسِ بَرین جایَم بود
آدم آورد در این دیرِ خرابآبادم
نیست بر لوح دلم جز الفِ قامتِ دوست
چه کُنم حرفِ دِگر یاد نداد استادم:))