eitaa logo
یاس‌ها‌سبز‌خواهند‌شد ؛
2.5هزار دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
617 ویدیو
1 فایل
هوالمعشوق؛ • و ما به زودی سبز خواهیم شد عزیزم، زیر سایه یک چنار. آن زمان که گنجشک‌ها رسیده باشند به مقصد و نامه‌هایِ من به دست‌ِ تو. وقتی بخوانیشان، آنگاه سبزخواهیم شد. • ده روز مانده به پایانِ تابستانِ چهارصد
مشاهده در ایتا
دانلود
یاس‌ها‌سبز‌خواهند‌شد ؛
امروز بعد از یک هفته تونستم رنگ آسمون رو ببینم. اونجوری که دلم میخواست. لحظه‌های خوبش رو با عکس ثبت نکردم ولی دوست دارم تو ذهنم بمونه. بستنی خوردنمون، پرچم خریدن، غافلگیر کردنِ خاله، دامن قشنگش، پت و مت، ممدحسن، دور‌دورِ موتوری، قرآن خوندن، داد کشیدن، دیدنِ آدم‌های عزیز، لوبیا پلو، و همراهی دسته‌یِ موتوری‌هایِ انقلابی.
یاس‌ها‌سبز‌خواهند‌شد ؛
من خیلی به این تمثال‌ها اعتقادی ندارم ولی این یه دونه رو دوست داشتم. هنرمندانه بود.
یاس‌ها‌سبز‌خواهند‌شد ؛
امروز بعد از یک هفته تونستم رنگ آسمون رو ببینم. اونجوری که دلم میخواست. لحظه‌های خوبش رو با عکس ثبت
این شب‌ها تو تهران دسته های موتوری میچرخن با پرچم ایران و یه باند بزرگ همراه رجز. جالبیش اینه که مثل حالت عادی که اگر پرچم دستت باشه یا باند رجز‌خون داشته باشی فوش میخوری، نیست. امشب مردم همه کنار خیابون داشتن همراهی میکردن. ماشالا ماشالا، حیدر حیدر، باریکلا از دهنشون نمیفتاد یا حتی اگر فقط وایساده بودن و چیزی نمیگفتن، ته چشماشون برق داشت. و حس میکنم تهران رو الان از هر زمان دیگه‌ای بیشتر دوست دارم.
خیلی غصه میخورم که اینجور جاهای مذهبی و انقلابی که میرم باید اینهمه زوج رو جلو چشم‌هام تحمل کنم. من خودمم امروز زوج بودم ولی یه زوج فیک، چه فایده؟ دوست ندارم وقتی آدم‌ها نگاهمون میکنن و فکر میکنن ما اصلیم، نه آقا ما فیکیم [من و برادر]
پارتنرِ موتوری‌ای که سلیقه موسیقیش با تو (تقریبا) یکسان باشه، خیلی چیز خوبیه. میشه تو اوتوبان باهاش داد زد و خوند، و نه فقط آهنگ. همه چیز، انواع و اقسام دعاها، سوره‌های قرآن و.. ولی تو این یکی، دانایی طرف مقابل خیلی مهمه. یهویی یه جا جفتتون تموم میشید، ولی بازم خوبه.
اطرافیانم اگر بدونن آدم‌ها چقدر اذیتم میکنن و من چقدر طفلکیم باهام مهربون‌تر میبودن.
ناراحتی.. ناراحتی که یکی دوتا نیست دوست من. مثلا این‌روزها از بی‌فایدگی خودم خستم، از اینکه ازم حتی یه کمک کوچیک هم برای وطنم برنمیاد ناراحتم. یادم نمیاد تا هفته پیش چطوری زندگی میکردم؟ چیکار میکردم؟ چی میخوردم؟ چی میپوشیدم؟ حالا برای امتحان‌هام نگرانم، برای ترم جدید، برای کتاب‌های نخونده، برای نقاشی‌های نکشیده، برای فیلم‌ها ندیده، مقاله‌های نخونده و دانش‌های نرسیده. احساس میکنم خیلی کمم. برای یک انسان بیست‌ساله بودن خیلی کم و بزدلم. دست و پا میزنم با مسخره بازی از این فضا دور بشم ولی هیچ‌چیز درست نمیشه وقتی میدونم همچنان کم هستم. در نهایت وقتی میام همه اینا رو دسته‌بندی کنم و بهشون درست و حسابی رسیدگی کنم، سیاهچاله افکارِ یه آدمی همه رشته‌هام رو پنبه میکنه. همه‌چیز رو در خودش میبلعه. بعد دوباره یادم میفته که گریه دارم، خستم، میخوام بشینم تا ابد رویا بسازم. دوباره یادم میاد باید برم اکانتش و زنده بودنش رو چک کنم. یادم میاد که چقدر فکر میکردم همه‌چیز داره سمت امید میره و حالا وسطِ دریای نا امیدیم. و چقدر دغدغه‌هام سطحیه. این حانیه منزجر کننده‌ترین ورژن حانیه است. اینم ناراحتی.
بچه‌ها هیچکس جز مامان باباتون و خانواده، و دوست‌هایی که قبل از ۱۸ سالگی پیدا کردین قابل اعتماد نیست.
ولی میدونی چیه؟ من دلم برای زیارت عاشورا خوندن رویِ چمن‌های صحن شهدایِ دانشگاه تنگ شد.