یاسهاسبزخواهندشد ؛
احساس میکنم عزیزم رو از دست دادم و احساس میکنم دلیلش اینه که نویسنده خیلی در کارش تبحر داره.
دو شب پیش تمومش کردم. کتاب "بذرِ خون" اینقدرخوب نبود که روی معرفی کتابها ریپلای بزنم و دراون لیست قرارش بدم.
میدونم اخرش یه بار دستم میخوره روی اون استیکرِ احمقانه وسط صفحه که داره به مضحک ترین حالت ممکن بهت سلام میکنه.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
دو شب پیش تمومش کردم. کتاب "بذرِ خون" اینقدرخوب نبود که روی معرفی کتابها ریپلای بزنم و دراون لیست ق
خیلی قشنگ بود داستانش. من سبک نوشتن نویسنده و قلمش رو دوست داشتم و حتی داستان رو تا حدی. ولی قدرت پایانبندی نداشته نویسنده. کل داستان بخاطر آخرش خراب شده. ولی همچنان شخصیت اول داستان فوقالعاده جذابه و همچنین توصیف شرایط و وقایع و اماکن.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
خیلی قشنگ بود داستانش. من سبک نوشتن نویسنده و قلمش رو دوست داشتم و حتی داستان رو تا حدی. ولی قدرت پا
این اسپویله تا حدی، نخونش.
شخصیت اول داستان، یکی رو کشته، و روح اون فردِ کشتهشده، همیشه دنبالِ این شخصیت هست. یه چیزی شبیه هادی با چاشنی عذاب وجدان و اذیت. ولی اواخر داستان این حس عذاب وجدانه دیگه نیست، کمتره و نویسنده حضورش رو خیلی جالب توصیف و تعریف میکنه.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
این اسپویله تا حدی، نخونش. شخصیت اول داستان، یکی رو کشته، و روح اون فردِ کشتهشده، همیشه دنبالِ این
از وقتی خوندمش کتاب رو، خیلی جدی همش دلم میخواد یکی رو بکشم که روحش همش اینطوری دنبالم باشه😭.
ولی بعدش فکر کردم که اگر آدمایی که دوسشون ندارم رو بکشم دیدن روحشون به طور مداوم قراره روانیم کنه. شاید باید یکیرو بکشم که دوسش دارم.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
ولی بعدش فکر کردم که اگر آدمایی که دوسشون ندارم رو بکشم دیدن روحشون به طور مداوم قراره روانیم کنه. ش
خیلی فکر کردم کیو بکشم. مثلا دیدم واقعا برای قتل فاضل انگیزه کافی و وافی دارم ولی بعد دیدم واقعا حوصله صحبتهای فلسفی با روحش رو ندارم. پس متوجه شدم انگیزه قتل اصلا کافی نیست، یکی که مشکلی نداره بمیره و ادم خوبیه خودشو معرفی کنه بهم لطفا.
دارم این وسط فکر میکنم که اگر دست داشتی بقیه رو فالو کنی، حتما داشتی که منم فالو کنی. ولی نکردی.
دلم میخواد پیشونی اونایی که استوریهام و پیامهای تلگرامم رو لایک میکنن ببوسم. مخصوصا استوریرو. واقعا نمیدونن چقدر خوشحالم میکنن با این کار.