eitaa logo
یاس‌ها‌سبز‌خواهند‌شد ؛
2.5هزار دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
617 ویدیو
1 فایل
هوالمعشوق؛ • و ما به زودی سبز خواهیم شد عزیزم، زیر سایه یک چنار. آن زمان که گنجشک‌ها رسیده باشند به مقصد و نامه‌هایِ من به دست‌ِ تو. وقتی بخوانیشان، آنگاه سبزخواهیم شد. • ده روز مانده به پایانِ تابستانِ چهارصد
مشاهده در ایتا
دانلود
بخواب حانیه‌یِ فانی، اون نمیخونتِت.
آخ پزشکیان، تو چه مصیبتی هستی؟ چطوری قراره از پُل صراط رد شی؟
یاس‌ها‌سبز‌خواهند‌شد ؛
آخ پزشکیان، تو چه مصیبتی هستی؟ چطوری قراره از پُل صراط رد شی؟
میگه اینو نداریم، اونو نداریم و.. بقیه بیان بگن ما چیکار کنیم؟ و تازه طلبکارم هست. که چرا کسی نمیاد بگه ما چیکار کنیم؟ عزیزِ من اگر تو نمیدوستی قراره چه غلطی کنی برای چی اصلا اومدی؟ اونوقت طرف میاد دفاع میکنه که نه ما خوب کردیم به پزشکیان رای دادیم، داداش حداقل اینقدر انسان باش که خفه شی.
یاس‌ها‌سبز‌خواهند‌شد ؛
میگه اینو نداریم، اونو نداریم و.. بقیه بیان بگن ما چیکار کنیم؟ و تازه طلبکارم هست. که چرا کسی نمیاد
میگن رئیسی چه و چه. حداقل رئیسی می‌دونست داره چیکار میکنه فقط نشد و نتونست همه‌یِ برنامه‌ش رو اجرا کنه. همونی‌هم که اجرا کرد، سه سال وضعیت رو از اون فاجعه‌ای که روحانی به بار آورده بود دور کرد. ولی خب ایرانی جماعت اینطوریه که بذار به اونی که واقعا خدمت میکنه غر بزنیم و هزارتا برچسب بهش بچسبونیم و فقط مخالفت کنیم بعدش که خودمون رو گیرِ یه بی‌خاصیت انداختیم، بازم غر میزنیم فقط محدوده غر رو عوض میکنیم و رای دادمون رو فاکتور میکنیم.
چهارماه دیگه بیست‌سالم میشه. خیلی وحشتناکه.
دلم امام‌رضا میخواد. گوهرشاد میخواد دلم. دلم برای امام‌رضا تنگ شده.
شصت‌وسه سالگیِ مَرد، حالا مهربانی‌هایش را کرده؛ تمام مردان مدنی و بدوی را دست‌کم یک‌بار سفت بغل کرده و بوی عطر مسحورکننده‌ از یقه پیرهنش زیر دماغ همه خزیده؛ همه پسربچه‌ها و دخترکان مسیر خانه تا مسجد را چندباری روی‌ شانه‌های گرمش نشانده؛ با باقلوا و شیر تازه به‌ عیادت اویی که تف به صورتش انداخته بود رفته، با اعوان و انصارش در مجلس ختم کودکانه‌ی گنجشک مرده آن دختربچه که در نخلستان برگزار شد حاضر شده و به دخترک تسلیت گفته؛ همه حصیرهای پیرزن مشرک بادیه‌نشین را یک‌جا خریده که زیر آفتاب داغ مکه اذیت‌ می‌شوی مادر. دختران قنداق‌پیچ عربی را از گور برداشته که حیف‌ است،ببین چه ریحانه خندانی است من ضمانتش میکنم. شصت‌وسه سالگی مرد، حالا سرد و گرم‌هایش را چشیده، زباله و خونابه‌ها از چهره‌ زدوده، از بیست‌نفره سق‌زدن یک خرما توسط یاران غریبش در شعب به‌تمامه شرمندگی شده؛ مرد شمشیرهایش را زده، فتح‌هایش را کرده، یک دندان شکسته و چند زخم و جراحت مردانه بر نازکای تن ظریفش به یادگار برداشته. شصت‌وسه سالگی مرد، ریز بافتن موهای لطیف دخترکش را خوب یادگرفته، به سپیدجامه‌ به خانه بختش فرستاده، داماددار شده، نوه‌های قد و نیم‌قد دارد، مغزبادام؛ مرد حسابی ریشه‌دوانده. حالا جانشین حکمرانی و هدایت و پیش‌برد امور مملکت وسیعش را هم به‌ مردمش معرفی‌کرده. غسل کرده، کفنش را آماده روی رف گذاشته، دخترش را بوسیده و زرد و بی‌حال رو به‌قبله دراز کشیده. شصت‌وسه سالگی مرد، کارِ ناکرده ندارد. یک ورق وصیت‌نامه هم که بنویسد، خیالش از گمراه نشدن امتش تخت می‌شود و بازدم آخر را هم بیرون می‌دهد و جاری می‌شود. گستاخ‌مرد سیاه‌رویی میگوید رهایش کنید هذیان می‌گوید پیرمرد. چه وصیتی چه کشکی، کسی کاغذ و قلم نیاورد. لازم نکرده. خستگی شصت‌وسه سال توی تن پیرمرد می‌ماند؛ مرد حالا شصت‌وسه سال خستگی است، شصت‌وسه سال بی‌حوصلگی، شصت‌وسه سال بغض؛ میگوید علی جان خسته‌ام، همه‌ این مردم را بیرون کن؛ با خودت دوکلام حرف مردانه دارم... «مهدی مولایی»
هدایت شده از - قرین -
از همه ابعاد زندگی باید پناه برد به مشهد ؛
فکر میکردم فقط من اینقدر یهویی و شدید دلتنگ مشهد شدم، بعد دیدم نه همه همینشکلی شدم. فکر کنم امام رضا یهویی دلش برای هممون تنگ شده.
ولی اون چندنفری که بین فالویینگ‌هام پست‌های مربوط به چاووشی رو لایک میکنن برام محترم ترن.