eitaa logo
یاس‌ها‌سبز‌خواهند‌شد ؛
2.5هزار دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
618 ویدیو
1 فایل
هوالمعشوق؛ • و ما به زودی سبز خواهیم شد عزیزم، زیر سایه یک چنار. آن زمان که گنجشک‌ها رسیده باشند به مقصد و نامه‌هایِ من به دست‌ِ تو. وقتی بخوانیشان، آنگاه سبزخواهیم شد. • ده روز مانده به پایانِ تابستانِ چهارصد
مشاهده در ایتا
دانلود
هادی دیدی بچه‌هایِ کلاس با بهار چطور خدافطی کردن؟ هوم.
بقیه یه جوری ناراحتن که حس میکنم من دارم یه جای راه رو برای این درس اشتباه میرم. شاید هموز به جاهاییش که سخته نرسیدم ها؟ نظر تو چیه هادی؟ دارم میترسم.
هدایت شده از سبزمبهم '
چایی‌‌هات تو فکر‌کی سرد میشن ؟
اگر تو دوازده سال محصل بودنم یه امتحانی رو اینطوری که امروز دادم میدادم، قطعا پلن بعدیش پل هوایی و خودکشی بود. اصلا دانشگاه با من چه کرده؟ چرا اینقدر بیخیال؟ بی اهمیت؟ بچه‌ها جون من فقط هفت و نیم نمره رو ننوشتم. خودم باورم نمیشه. واقعا دارم تو دوران اُفولِ خودم به سر میبرم.
دانشگاه دیگه داره خیلی ناراحتم میکنه.
هیچکس جز من افسرده نشده هادی باور کن. هیچکس جز من برای همه چیز همه و جزئیات غصه نخورده و نمیخوره.
مباحثِ فرعی دانشگاه اینقدر امروز برام ایجاد فشار روانی کرده که اون هفت‌و‌نیم نمره ننوشتهِ امتحان پیشش هیچ‌عه. من قبلا اینطوری نبودم. فضای دانشگاه من رو نسبت به همه بدبین و پر از احساساتِ بد کرد. من آدمی بودم که به مهربونی شناخته می‌شد ولی الان شک دارم که آیا باید مهربونی‌م رو برای یه سری آدم‌ها خرج کنم اصلا؟ الان تو اون دانشگاه یک سری انسان محدود رو (که تعدادیشون شامل اساتید و مسئولین دانشگاه‌هم میشن) بیشتر دوست ندارم. بقیه دانشگاه و آدم‌هاش رو کلا دوست ندارم. احساس میکنم همین‌هایی که دوست دارم رو هم، دارم از دست میدم.
کاش یه پهلوون پوریا تو زندگیم داشتم.
یه روز پهلوون پوریای اورجینال میاد وارد زندگیت میشه میفهمی قبلیا همه یا مفرد بودن یا حتی یه سوء تفاهم.
من بابت اینکه اینجا اکثرا انرژی منفی و نا امیدی منتقل میکنه ازتون معذرت میخوام.
دیشب موقع درس خوندن احساس کردم دلم میخواد حانیه‌ای که قراره شِش ترمِ دیگه هنوز درس بخونه رو چندتا نصیحت بکنم. شاید برای شماهم جالب باشه. اون چیزی که وسط ترم باید انجام بدی رو، باید وسط ترم انجام بدی. حتما یه دلیلی داشته که گفتن وسط ترم انجام بدید. درس خوندنی که از وسطِ ترم شروع نشه، ازش چیزی برات نمیمونه. شبیه کتاب داستانیه که تموم میشه و فراموش میشه. حانیه، دانشجویِ عزیزم، استاد یه چیز‌هایی میدونه که تو نمیدونی و الزاما دشمنت هم نیست، داره تلاشش رو میکنه که دستت آخرِ این چهارسال پُر باشه. دانشگاه اومدی درس بخونی دیگه، مگه کار دیگه‌ای هم داری جز این؟ دیشب که میخوندم، احساس کردم من جدا به این مباحث علاقه دارم. شاید خیلی نه، ولی دارم. خب پس چی باعث میشه من تموم سال همه این درس‌هارو بذارم گوشه اتاق و به افکار فرعی بپردازم؟ بله درسته. گوشی، حاشیه و تنبلی. این سه تارو از زندگیت حذف کن حانیه، اونوقت همه مشکلات حل میشن. دیگه فعلا نصیحتی بهت ندارم دخترِ گُلم. برو زبان بخون.