امسال قراره از هرسالِ تحصیلیای تو زندگیم سختتر باشه و من این رو میدونم و حتی براش مشتاقم و این تا حدی برای خودمهم عجیبه. اون حسی رو دارم که تا قبل از دوازدهم به اول مِهر داشتم. نمیدونم چرا ولی حس میکنم امسال برام تفاوت رقم میخوره. اون وسطها، فکر کردن به زمستون، هم خوشحالم میکنه، هم از تاریکیش میترسونتم. زمستونِ من همیشه قشنگه و تاریک. همیشه از وقتی که یادم میاد خودم رو تویِ زمستون تصور میکردم و همه چیز تاریک بود، حتی اتفاقات. یا شایدم من هر وقت اتفاقاتِ بد رو تصور میکردم تو ذهنم زمستون میشُد. با همه اینها خیلی ذوق دارم؛ برای ایدههایی که قراره برم برای معاون فرهنگیمون دربارشون صحبت کنم (هرچند یه مدته حس میکنم اونقدرم ایدههایِ جالبی نبودن) برای دوتا کاری که میخوام دقیقا همین تِرم بسازم و یکیش مستندیه که با ریحانه و یاس سالِ پیش دربارش حرف زدیم ولی فرصتش پیش نیومد. من حتی استوریبُرد و نماهاش رو هم تو ذهنم چیدم. برای درسهای تخصصیای که هرچند سختن اما واقعا به شدت قراره در طول مدت خوندنشون خوشحال باشم. برای خودِ پاییز که قراره دانشگاه اومدن رو لذتبخش کنه و برای همه چیز. امیدوارم خسته نشم و یهویی مثل آخرِ ترم قبل، نشینم کَف زمین و گریه نکنم. نمیخوام این ترم خسته بشم، فکر آدم رو خسته میکنه. کاش امسال فقط به حانیهای که میخوام بهش تبدیل شم فکر کنم، نه حانیهای که همش دنبالِ نظر و میلِ بقیهس. بیا بهم قول بده حانیه.
هدایت شده از - دلدادھ مٺحول -
امشب موقع نماز که سرم رو از روی مهر برداشتم، به خدا گفتم لطفاً از درِ خداییـت یه راهی باز کن. چون من واقعاً دیگه از پسش برنمیام. ولی تو برمیای. تو خدایی. خدایِ بچگیهام. خدایی که مامان میگفت اگه دختر خوبی باشم، به فرشتههات میگی برچسب بزارن زیر مُتـکام و واقعاً هم میذاشتی. خدایی که ازش کفش اسکیت صورتی چراغدار خواسته بودم. به سنم نگاه نکن خدا. من هنوزم همون بچهم در درگاه تو. همون بچهای که شبها با ذوق میخوابید تا فردا پوشهیِ برچسبهای رنگی رنگی که تو بهش جایزه دادی رو به دوستاش نشون بده...
یاسهاسبزخواهندشد ؛
امشب موقع نماز که سرم رو از روی مهر برداشتم، به خدا گفتم لطفاً از درِ خداییـت یه راهی باز کن. چون م
این خیلی تا اعماقِ وجودم رو لمس کرد. ممنونم از ناحله.
هدایت شده از - دلدادھ مٺحول -
اون کورسوی امیدِ ته وجود آدما واقعا دیدنیه* :`)
یاسهاسبزخواهندشد ؛
اون کورسوی امیدِ ته وجود آدما واقعا دیدنیه* :`)
انگار که هرچیم با خودت بگی که نه بابا امید چیه بیخیال، آخرش یه نقطه از این نور رو نگه میداری ته وجودت. اون نوره خداست، که برای هیچی بهت نه نمیگه. و شاید چون این خدا، به قول تو همون خدایِ ناممکنها و ممکنهایِ دوره، آدم هیچوقت همه امیدش یکجا نمیمیره..
هدایت شده از آنـٰہشࢪلیباموهاےرنگیپنگی ࣫͝
مردم چاووشی پلی کنید و نقاشی بکشید .