یاسهاسبزخواهندشد ؛
فک کنم دارم برای بار پونصدهزارم از بازهیِ زمانیِ منطقی بودنم، خارج میشم.
دلم برای ذوق جلد کردن کتابهام قبل از اول مهر تنگ شده. دلم حتی برای ذوقی که سال پیش اینموقع از دانشگاه رفتن داشتمهم تنگ شده. الانهم ذوق دارم ولی نوعش فرق میکنه، اون نوعش رو ترجیح میدادم.
لایکِ کردن پستها برای من ارتباط مستقیمی داره با لایک شدنشون توسط یه آدمِ مورد علاقه یا محترم. لایک اونهارو ببینم ناخودآگاه لایک میکنم حتی یه وقتهایی خودم متوجه نمیشم که لایک کردم.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
عرفان طهماسبیErfan Tahmasbi - Emshab.mp3
زمان:
حجم:
7.8M
بگو که هستی لعنتی؟ نه از دلم برانمت، نه پشتِ سر گُذارمت؛ هم دل سپردم، هم دل بریدم، بگو چه خاکی بر سرم بریزم.
من ساعت نُه و پنج دقیقه واحدهام رو ثبت کردم. یکی از کلاسها پُر بود. یعنی با چه سرعتی اون کلاسِ لعنتی رو گرفتی یزید؟
هدایت شده از MoWji 🌊
آقا من واقعاااا فشاری میشم میبینم یکی میتونه عین آدم کتاب بخونه و زیاد کتاب میخونه.
جدی میگم
یاسهاسبزخواهندشد ؛
خیلی ازش گذشته ولی هنوزم دوست دارم اتفاقاتش رو تعریف کنم و میکنم.
اون روز ما قرارمون ساعت چهار بود جلویِ مترو. مبینا قرار بود دیر بیاد و من و زهرا تازه چهارونیم بهم رسیدیم. بعد این زن به من گفته بود مکان این کافهه، بغلِ دانشگاهِ هنره، همونجایی که ورودیه هیئت هنره. ماهم با پیشرفض این داستان وارد خیابون ولیعصر شدیم؟ یادم نیست. رفتیم رفتیم رفتیم دیدیم آقا ما نمیرسیم، تازه لوکیشنم مارو وسط بیابون نشون میداد. وسط راه متوجه شدیم باید میرفتیم انقلاب اشتباه پیچیدیم. میانبر زدیم و نهایتا پنجوربع رسیدیم کافه : )))).
یاسهاسبزخواهندشد ؛
اون روز ما قرارمون ساعت چهار بود جلویِ مترو. مبینا قرار بود دیر بیاد و من و زهرا تازه چهارونیم بهم ر
آقا ما رسیدیم، تو عکسها و مشخصاتِ کافه قرار بود خلوت باشه ولی شلوغ بود و ما با اینکه گرممون بود ولی ترجیح دادیم بشینیم توی حیاط.