یاسهاسبزخواهندشد ؛
کنون که صاحب مژگانِ شوخ و چشمِ سیاهی؛
نگاه دار دلی را که بردهای به نگاهی...!
یاسهاسبزخواهندشد ؛
چهل دقیقه فقط سفارش دادنمون طول کشید چون مبینا حاضر نبود ما یه کیک بگیریم قال قضیه بکنیم (رژیم🎀💅) ای
اقا میرفت پشتمون میگفت اینا احمقن خوب بود؟🤣
من خودم اعتراف کردم
بهترین دفاع حمله ست
یاسهاسبزخواهندشد ؛
در نهایت از کافه بیرون زدیم و یه مسیرِ طولانیای رو تا مترو پیاده اومدیم، در همین مسیر یه مغازه رو ب
تا دم مترو فکر میکردیم خانم گوگولیه دنبالمونه.
استوریهایِ شبِ ۲۵ شهریور داره یه سری همدانشگاهیهایِ موجهم رو برام غیرموجه میکنه کاملا.
حتی اینطوریهم نیست که بگی باشه آقا، معترضه دیگه، اعتراض داشتن و ناراضی بودن کاملا منطقیه منم تو شرایط دارم کمکم اپوزیسیون میشم. ولی اصلا مبحثِ استوریا کاملا ابرازِ وفاداری با یک تفکرِ مریضه.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
حتی اینطوریهم نیست که بگی باشه آقا، معترضه دیگه، اعتراض داشتن و ناراضی بودن کاملا منطقیه منم تو شرا
این تفکر واقعا مریضه. یعنی من هرچی فکر میکنم و میچینم، به این نتیجه میرسم که دور از عقله این تفکر. در شرایط فعلی بازگشت به اون اتفاقات یا شاید بهتره بگم اتفاقاتِ دروغین، اصلا تو مغزم منطقی نیست. انگار یه دلخوشیِ پفکی که توهمِ مبارز بودن میده..
وقتهایی که ممدحسن داره از خنده کَف اتاق ریسه میره، حس میکنم زندگی هنوز قابلیتِ ادامه دادن داره : ).
دنیایی که تو ذهنمه و من توش زیست میکنم اینقدر بی نقصه که گاهی دلم نمیخواد به هیچ قیمتی ازش بیام بیرون و زندگی حقیقی رو در آغوش بگیرم.