eitaa logo
یاس‌ها‌سبز‌خواهند‌شد ؛
2.5هزار دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
617 ویدیو
1 فایل
هوالمعشوق؛ • و ما به زودی سبز خواهیم شد عزیزم، زیر سایه یک چنار. آن زمان که گنجشک‌ها رسیده باشند به مقصد و نامه‌هایِ من به دست‌ِ تو. وقتی بخوانیشان، آنگاه سبزخواهیم شد. • ده روز مانده به پایانِ تابستانِ چهارصد
مشاهده در ایتا
دانلود
فکر کردن یک مصیبته. مصیبتی که نمیتونم کنترلش کنم. چندتا چیزِ کوچولویِ امروز برام یه کوهِ فکر ساخته. چیز‌هایی که یکم منطقی بهشون فکر میکنم حل میشن ولی من از حل کردنشون میترسم.
من از روبه رو شدن با همه چیز میترسم و امروز برای یکی از این ترس‌هایِ ابلهانه دو ساعت گریه کردم تا تصمیم گرفتم باید برم تو دلش. باید برم تو دلش؟ اگر از پسش برنمیام و دوباره همه رو نا امید کنم چی هادی؟
دلم میخواد به دوستام بگم من رو نادیده نگیرید، من خیلی نازک نارنجی‌تر از این حرف‌هام که ندیدنِ خودم توسط شما رو ببینم و بی اهمیت بگذرم. اینقدر قوی نیستم.
یاس‌ها‌سبز‌خواهند‌شد ؛
با همه چیز‌هایی گفتم اما، روزِ دوم دانشگاه هم حتی خوب بود.
این روز‌ها خوشحالم. ترمِ سه رو خوب شروع کردم، از درس‌ها لذت میبرم، از جایی که هستم راضیم، از آدم‌هایی که باهاشون رفت و آمد میکنم‌‌‌هم، همینطور.
امروز کلاس و استادش رو دوست داشتم. مخصوصا اونجایی که بعد از دیدنِ کارهام، بهشون واکنش ایتالیایی داد [🤌🏻]. خوشحال شدم و حس کردم شاید در ادامه ترم چیز‌های جالبی در انتظارم باشه. با شفیعی به سیستم‌های مَک ور رفتیم خندیدیم و احساس کردم شفیعی نعمتِ خداست. کلاس بعداز ظهر کنسل شد و توسط رفیقانمون اغفال شدیم و رفتیم به پیشوازِ غذای ناسالم. هرچند اون وسط‌ها نمره وارد شده‌یِ یکی از درس‌های ترم قبل، بهم شوک وارد کرد اما امروز بعد از مدت‌ها همش به آدم‌هایی که کنارم بودن نگاه کردم و از خدا تشکر کردم. خدایا ممنونم.
چقدر الکی حرف زدم نه؟
چیزِ جالبِ دیگه امروز هم این بود که کفِ مترو دادمان با ریحانه نشسته بودیم و اتفاقات رو مرور و غیبت میکردیم، خیلی رندوم دونفر از وارد سکوی اونور شدن. یکیشون باهامون ارتباط چشمی برقرار کرد و با اینکه دور بود ولی انگار می‌شنیدیم چی می‌گفتن. انگار همو می‌شناختیم ولی یادمون نبود کجا همو دیدیم"😭". حتی یه جا که خیلی به ما نزدیک شدن زد به دختر کناریش و گفت "باااااهاش چشم تو چشم شدم‌م‌م‌م‌م‌م". درباره ما داشت می‌گفت. اگر مترو یکم دیر تر میومد می‌رفتم جلوش و از این‌طرف باهاش مکالمه شروع میکردم، خیلی عجیب و در عین حال جالب بود😭.
دلم خواست امروز دانشگاه میبودم و میرم به ورودی های جدید کرم میریختم. حِیف😭.
هایلایت‌هایِ پیجم رو نونوار کردم، چندتاش رو باهاتون به اشتراک میگذارم.