یاسهاسبزخواهندشد ؛
با تشکر از همه عکاسهایی که وقتی ما نمیتونستیم تولید محتوا کنیم تولید محتوا کردن و ما عکسهاشون رو کِش رفتیم.
#ولاکس
یاسهاسبزخواهندشد ؛
اینو یادتونه؟
دیروز اولین قدم رو برداشتیم، به امید اینکه ادامه دار باشه و بقیههم بعد از ما قدم بردارن.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
دیروز من اصلا کلاس نداشتم کلی بعد از یک هفته هماهنگی تقریبا رفتم دانشگاه تا این قدم اول محکم برداشته بشه (یه امید خدا). اما از اونجایی که همیشه ته دلم نیاز به یک نفر دوم برای حمایت کمک دارم زهرا رو کچل کردم تا بیاد دانشگاه. و زهرا هم آقای کُردی رو کچل کرد چون من روم نمیشد. و بلاخره بعد از رسیدن زهرا ما شروع کردیم به چینش فضا. این فضایی که میبینید.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
دیروز من اصلا کلاس نداشتم کلی بعد از یک هفته هماهنگی تقریبا رفتم دانشگاه تا این قدم اول محکم برداشته
برای ساخت این فضا یک کارهایی کردیم. هفت هشت نفر درگیر بردن اوردن این مکعب مستطیلها و استوانهها توی طبقاتِ دانشگاه بودن. حیف که دستهای خودمون پر بود و از این صحنهها تولید محتوا نکردیم. و خلاصه شد این چیزی که میبینید و اذون گفتن.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
برای ساخت این فضا یک کارهایی کردیم. هفت هشت نفر درگیر بردن اوردن این مکعب مستطیلها و استوانهها ت
اذان شد اول ریحانه و بعد نورا بهمون پیوستن، با عجله طرحارو زدیم و رفتیم که شروع کنیم. دیگه ادامه داستان فقط نقاشی کردنِ ما بود اما همینم خیلی خوب بود : ).
یاسهاسبزخواهندشد ؛
اذان شد اول ریحانه و بعد نورا بهمون پیوستن، با عجله طرحارو زدیم و رفتیم که شروع کنیم. دیگه ادامه داس
مثلا یکی از بهتریناش این بود که قبل از اینکه طرح بچهها بیاد روی کار من و ریحانه داشتیم وسیله میبردیم سمت اون قسمت و کلا هی توی چینش دست میبردیم، که استاد مستشرق (که معرف حضوره) و آقای فردوسی زاده (رئیس دانشگده تولید/دانشکده اسبقم) رد شدن و درباره کاری که داریم میکنیم سوال کردن و واقعا✨✨✨✨
یاسهاسبزخواهندشد ؛
مثلا یکی از بهتریناش این بود که قبل از اینکه طرح بچهها بیاد روی کار من و ریحانه داشتیم وسیله میبرد
کلا دیروز آدمهایِ دوستداشتنی زیادی متوجه کارمون شدن و این خودش خیلی برای من لذت بخش بود. هم دانشجو، هم غیر دانشجو.. مثلا آقای قاسمی که حتی ازمون تولید محتواهم کردن.
مابین اینکه داشتیم نقاشی میکردیم یه داستان جالب برای ضبطِ تیزر داشتیم، هندونه پخش کردن بچههایِ جامعه، موسیقی پخش کردیم، یه تخته اوردیم هرکسی به میل خودش روش طرح زد، یک نفر بهمون اضافه شد و شدیم پنجتا بوم و در کل فرای تصوراتمون خوب بود : ).
بازخوردهایِ خوبی گرفتیم و این در حالی بود که شب قبلش با ریحانه تویِ اتوبوس سعی میکردیم همدیگه رو دلداری بدیم و فرداش رو سیاه تصور نکنیم، اما خیلی رنگی تز از تصور شد و آخر شب یک عالمه پروانه بردیم با خودمون خونههامون.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
مابین اینکه داشتیم نقاشی میکردیم یه داستان جالب برای ضبطِ تیزر داشتیم، هندونه پخش کردن بچههایِ جامع
در نهایت هم ریحانه رفت سر کلاس و ما یکی دو ساعت بعد از تموم شدنِ زمانِ تحویل کارها (که تو پوستر زده بودیم) کار کردیم تا دوتا از کارها به ثمر رسید. و با پروانههامون رفتیم خونه🎀.
یه فیلم گرفتیم بعد از ظهر دیروز که من و ریحانه نشستیم لبِ دیوارهیِ پلهها و پاهامون رو تکون میدیم شبیه بچهها. حس میکنم این اثر همون پروانهها بود. پروانههایی که دونه دونه اتفاقات دیروز با جزئیات ثبت کرده بودن. شب قبلش من و ریحانه خیلی حرف زدیم، حرفایی که یه جورایی دلداری بود بیشتر. نمیدونم چرا اینقدر غمگین بودیم. در واقع آمیخته بودیم از غم و شوق و اضطراب، اما زور اون غمه به دوتای دیگه میچربید انگار. و فرداش همون ساعت، هیچ اثری از این غمه نبود و خدا خیلی بهمون حال داده بود. الان این داستانی که تعریف کردم و این قدم، قدمِ ما نبود. قدمی بود که هم برای دانشگاه هم برای فلسطین برداشتیم و برخواهیم داشت، شاید به عنوان یه دانشجویِ خیلی کوچک ایرانی. و برای همین پیِ این رو به تنمون مالیدیم که هرچی بشه، ما این قدم رو محکم برمیداریم. پس آخرش ما و پروانههامون حتی مهم نبود، این قدمه مهم بود که برداشته شد، ذوق دانشجوها و آدمها مهم بود و خداروشکر. خدا و همه بچهها، و بچههای جامعه و همه و همه خیلی کمک کردن و دمِ همشون گرم.
هدایت شده از بایگانی.
میخوام وارد این دوشنبه بشم.
دوشنبهی خودمو دوست ندارم🙏🏻