کاش میشد وقتی من برای بار پونصد هزارم یک اتفاقی که گذشته تموم شده و از بین رفته رو تصویر میکنم، در واقعیت هم برگرده و همونجوری پیش بره. کاش..
خیلی خیلی خیلی خستهتر از اینم که بهت فکر کنم. اصلا خستم، از همه چیزت، ولی انگار میترسم از رها کردنِ فکرت.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
تلاشِ مذبوحانه امروزم برای تصویر سازی این دوتا بیت شعر از آهنگ جدید چاوشی سرِ کلاس دیجیتال پینت.
دوسش دارم ولی.
امشبِ عروسی یکی از جالب انگیز ترین کاپلهای دانشگاهمون بوده. یعنی واقعا بامزه و قندن، من هر وقت اینارو میبینم یه دور آب میشم براشون"😭"
به مرحله پذیرش چیزهایی رسیدم که وقتی شونزده سالم بود به خودم قولِ انگشتی داده بودم هرگز زیرِ بارش نرم. واقعا اُف بر بزرگسالی.
من میدونم، من مطمئنم از بابتش. نمیدونم باید چطوری به بقیه هم ثابت کنم این خوشبینی رو که فکر نکنن من دیوونه میوونم. این زندگی هرکاری کرد منو نا امید کنه نتونست، نمیفهمم چمه ولی قطعا به این اعتمادی که به خدا دارم امیدوارم.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
من میدونم، من مطمئنم از بابتش. نمیدونم باید چطوری به بقیه هم ثابت کنم این خوشبینی رو که فکر نکنن من
ولی نمیخوام. میدونی هادی؟ نمیخوام. خستهام، خسته شدم که نا امید نمیشم، که هرچی نشونه بود نخواستم که ببینم. از دست خودم و امیدهام و خیالاتم و زمانی که کِش میاد خستم : )
یاسهاسبزخواهندشد ؛
دِل گفت وصالش به دعا باز توان یافت
عمریست که عمرم همه در، کارِ دعا رفت..