از آدمهایی که تو ارتباط باهاشون همش باید حواست به کوچیکترین و بدیهیترین کارها هم باشه، خستهم حقیقتا. برای من چارچوب نذار! من غیر از تو باید تو چارچوب صد نفر دیگهم باشم، فرسودیدیدم لامصبا.
بچهها، این شبها لطفا خیلی به یادم باشین. یه مدته به هرکسی که میرسم میگم فلانی میشه لطفا خیلی دعام کنی؟ سر نمازت، تو هیئت یا هرجا اصلا... چون خودمم نمیدونم دارم چیکار میکنم و حتی اصلا باید چیکار کنم؟ به بندِ لعنتیِ خودم اسیرم.. پس لطفا خیلی دعام کنید، مخصوصا این شبها. منم شمارو دعا میکنم، مثل همیشه، دوستهایِ خوب من : )
من واقعا گنجایش ووردی های جدید رو ندارم، الان واقعا انگیزه قتل یکیشونو دارم : )))
یاسهاسبزخواهندشد ؛
من واقعا گنجایش ووردی های جدید رو ندارم، الان واقعا انگیزه قتل یکیشونو دارم : )))
سرکلاسشون که میشینم دلم برای ترم یکِ خودمون تنگ میشه. برای همه چیزش. الان ممکنه بقیه سهمیه گریه امروزمو اختصاص بدم به این موضوع. اِی حانیه، اِی بیسکوئیت دائما در چایی.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
ولی هادی من دلم نمیخواست که همه دنیا دوسم داشته باشن. تو میدونی.
نورا میگه، آدمها درباره تو حرف میزنن، ریحانههم میگه من تو برخورد اول مهرهمار دارم. پس مهرهمارم چرا هیچوقت تو رو نیش نزد و تو هیچوقت درباره من حرف نزدی؟ چرا هیچوقت دنبالِ من نگشتی، اونطوری که من گشتم..
کاش یه برگه بزنم روی پیشونیم و روش بنویسم:
من در ارتباط حضوری آدم خجالتی و مضطربی هستم، اگر موقع حرف زدن نمیتونم به صورتتون نگاه کنم یا کلا یکم سعی میکنم محتاطانه رفتار کنم، به این معنی نیست که باهاتون مشکلی دارم:)