یاسهاسبزخواهندشد ؛
پنج آذر ماه چهارصد و چهار. اولین نرگسِ اهدایی این پاییز، بازهم کافه کناری و اثباتِ خوب بودنش مثل هربار، یک عالمه حرف نگفته، فینگیلیهای گوشی، حوزه هنری، پویا گپ، میکائیل، بعد از مدتها دیدار با آقای مجهول، جمله آشنایِ " سلام من میشناسمت، توی ایتا یه چنل داری؟" ، دیدن کُل جامعه هنری و بچههایِ دانشگاه، سلام علیکهای عجیب غریب، نورا و یاسی، چایی هیئت، مُچ گیریها و، از جمله روزهای خوب.
#ولاکس
یک فکت: آدمهایی که همیشه میگن از کسی توقع ندارن، بیشترین، بزرگترین و نابهجا ترین توقعات رو دارن.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
دیروز تا قبل از اینکه نهار بخوریم ریحانه کلا یک پاش روی زمین نبود. تازه وقتی نهار خوردیم چشماش به دنیا باز شد و مسیر صحبتهامون تغییر پیدا کرد. کافه کناری رو من واقعا دوست دارم، هم فضاش خوب و آروم و قشنگه، هم دنجه، هم ادمهای عجیب غریبش کمترن، هم کیفیتش واقعا فوقالعادست(پیشنهاد). اونجا تو کافه ریحانه اولین نرگسِ پاییز امسال رو بهم هدیه داد. و من خداروشکر شکر کردم بابت جفتشون.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
قرار بود بریم حوزه برای پویا گپ. دوتا از کارها پایاننامه بچههای دانشگاهمون بود برای همین، همه سالن صدا و سیمایی بودن. توی مسیر رسیدن به حوزه این در سبزه رو دیدیم و چی بهتر از یه در سبز برای عکس گرفتن؟ در همین حین یکی از دور دست تکون داد گفت هی: من تو رو میشناسم تو چنل داری تو ایتا آره؟ اسمشم یاسها نمیدونم چیچیه. (خداوکیلی همتون همینطوری میخونیدش؟😭) بعد از خوش و بش و تشکر از حسن توجه اون دوست عزیز و تموم شد پروژه عکاسی و رد شدن های ناگهانی از چراغ قرمز به حوزه رسیدیم.
یه نفر دیگه هم آخر مراسم حوزه که بودیم بهم گفت میشناسمت، واقعا دیروز حس سلبریتی بودن داشتم میکردم:)))
نمیدونم ما چرا عبرت نمیگیریم از اینکه چندتا برنامه رو یه روز نذاریم. ما میخواستیم، رسیدیم حوزه یه خورده نقاشی کنیم بعد بریم سر جلسه ولی دقیقا راس ساعت رسیدم و حوزه هم برای اینجور کارا یه خورده زیاد شلوغ بود دیروز. خلاصه که رفتیم سر جلسه.