eitaa logo
یاس‌ها‌سبز‌خواهند‌شد ؛
2.5هزار دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
618 ویدیو
1 فایل
هوالمعشوق؛ • و ما به زودی سبز خواهیم شد عزیزم، زیر سایه یک چنار. آن زمان که گنجشک‌ها رسیده باشند به مقصد و نامه‌هایِ من به دست‌ِ تو. وقتی بخوانیشان، آنگاه سبزخواهیم شد. • ده روز مانده به پایانِ تابستانِ چهارصد
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از MoWji 🌊
چقد آدمای دانشگاه تهران عجیب و ترسناکن.
یاس‌ها‌سبز‌خواهند‌شد ؛
چقد آدمای دانشگاه تهران عجیب و ترسناکن.
واقعا خدارو بابت دانشگاه خودمون شُکر. یعنی هرچی بدی داشته باشه صد هیچ می‌ارزه. هیچ آدمِ نرمالی وجود نداشت اونجا واقعا..
چقدر آدم‌های متفاوت، با سرنوشت‌های متفاوت. چقدر دنیا عجیب و کوچیک و مسخره نخواستنیه.
+ بنظرت از هفته انیمیشن دانشگاه ماهم اینقدر استقبال میشه امسال؟ - ان‌شاالله + ولی صندلیای آمفی‌تاتر ما صد هیچ اینجارو میزنه، چیه این آشغالا - میخنده* (پنج‌دقیقه بعد) + ولی پرده نمایش ما خیلی کیفیتش بهتره - باشه بس کن کیومرث
یاس‌ها‌سبز‌خواهند‌شد ؛
:: )))))
نیازمند به همچین سکانسی تو زندگیمم : ))))))
یاس‌ها‌سبز‌خواهند‌شد ؛
:: )))))
در اینده یه نفر باهام در همچین موقعیتی اینجوری حرف بزنه اول میزنم تو گوشش قبل تموم شدن حرفش بعدم میرم و از همه جا بلاکش میکنم و مطمئن میشم دیگه نبینمش. چنین حرفایی فقط در صورتی پذیرفته شدس که طرف همسرت باشه، همسر خوبی هم باشه و خرش هم از پل گذشته باشه و بازم این حرفارو بزنه.
یاس‌ها‌سبز‌خواهند‌شد ؛
در اینده یه نفر باهام در همچین موقعیتی اینجوری حرف بزنه اول میزنم تو گوشش قبل تموم شدن حرفش بعدم میر
ادما خیلی راحت میتونن درمورد چنین چیزایی دروغ بگن و غیر از اون در بهترین حالت، که حرفاشون راست باشه هم، کسی برای کس دیگه صرفا چون چشمهاش قشنگه، عالیع، خوبه، فوق العادس و... کار خاصی نمیکنه. و بنظر من ادمی که جربزه داشته باشه، در قدم های اول، اون کاره رو میکنه و نشون میده عشقشو بعد این حرفا و تعریفارو میکنه. نمیدونم شاید منم دارم زر میزنم. اما در نظر من، عشق واقعی و در دنیای واقعی، اینطوری نیست.
بابا فیلمه زهرا 😭 (حالا درسته که راست میگی و طرف عوضیه) ولی فیلمهههه، باحاله دیگه، صحنه باحالیه😭
چرا دلم نمیخواد زندگی کنم.
شب‌ها، مخصوصا شب‌هایی که صبحش خیلی زود کلاس دارم، فکر میکنم باید یه کاری کنم که بتونم دوست‌هام رو اِلی‌ابد خوشحال کنم، و بعد از این میتونم بمیرم. دیگه کاری تو دنیا ندارم چون انگار هیچ‌کس و هیچ‌چیز و هیچ اتفاق مهمی در این دنیا منتظر من نیست. من به غلط همیشه از بچگی فکر میکردم توی بیست سالگی هر کسی، یه چیزی منتظرشه. و اون چیز برای هرکسی متفاوته. من اون چیزِ خودم رو انتخاب کرده بودم، ولی رسیدم و متوجه شدم که انگار من اصلا چیزی نداشتم از ابتدا برای رسیدن. پس کاش واقعا میتونستم از سلامت و شادی کسانی که دوستشون دارم اطمینان حاصل کنم و از دنیا بگُریزم. ولی بحث اینجاست، کجا بگریزم که غمم باهام نیاد؟ که دیگه منو نبلعه؟ مثلا قایم‌موشک بازی کنیم و اون چشم بذاره و من فرار کنم؟ بنظرم که جواب نیست. قبل‌تر ها یه کارهایی بلد بودم برای فرار کردن از اندوه ولی اخیرا دیگه هیچکدوم جواب نمیدن انگار. بیرون رفتن، دیدن آدم‌های دوستداشتنی، نوشتن، سیاه کردن کاغذ، حتی حرف زدن.. حرف زدن دوباره و دوباره چه فایده؟ آدم‌ها تو دلشون میگن بس کن کودک، مگه این چیزِ نرسیده‌یِ تو چقدر مهمه؟ مگه چقدر باید تعریفش کرد؟ نرسیدی که نرسیدی، برو پِی زندگیت، چرا اینقدر پیگیری؟ اما خب تموم نمیشه فکرش، تقصیرِ منِ نگون بخت چیه؟ آدم‌ها که سهلن، خودم‌هم خستم جدیدا. این حانیه‌یِ منتظر منزجرم میکنه. شاید من وقتی رسیدم و دیدم چیزی سر جاده به انتظار ننشسته، باید خودم برای خودم یک چیزی دست و پا میکردم. یک چیزی که احساسات نخواد، فکر بخواد، تلاش بخواد. حانیه‌یِ منتظرِ احساسی منزجرم میکنه. گاهی وسط حرف زدن، یا فکر کردن به غمم، مکث می‌کنم، و یادم میاد که این فکر کردن یا حرف زدن مشکل رو حل نمی‌کنه و اونجا دوباره همه چیز سیاه میشه چون، پذیرش اینکه کوبیدن به در و دیوار، حرف زدن با امام‌عباس، با امام‌رضا، با گربه‌های توی کوچه، با کفترها و مورچه‌ها، با استکان چایی، با گلدون‌های خونه، با دوست، با مامان و حتی  با خودِ خدا هم چیزی رو تغییر نمی‌ده، سخته. و من انگار ساخته شدم برای شنیده نشدن و عبور کردن. این خیلی سیاهه. سیاه‌تر از همه شب‌های زمستونی و سیاه‌تر از یکی از شب‌های تابستون امسال. همه از غرغر کردنم خستن، بیشتر از همه خودم. ولم کن دیگه، ولش کن دیگه حانیه. بابا من روحتم، خستم. به قول آقاییِ پادکستی، اینقدر خستم که فقط میخوام چهارتا پاییز بخوابم و در این چهارتا پاییز، مورچه‌ها خاک بریزن روم، کلاغ برام مرثیه بخونه و همه‌چیز ختم به خیر بشه.