یکی از لذتهام اینه که پستهایی که لایک آدمهای مورد علاقه دوستهام زیرشونه رو، برای دوستهام بفرستم.
شاید من واقعا قلق دعا کردن رو بلد نبودم وگرنه مگه میشه تو امامرضایِ همّه بوده باشی جز من؟
یاسهاسبزخواهندشد ؛
شاید من واقعا قلق دعا کردن رو بلد نبودم وگرنه مگه میشه تو امامرضایِ همّه بوده باشی جز من؟
من بلد نبودم عین بقیه باهات دعوا کنم، چون، من کی باشم که با تو دعوا کنم؟ من عین یه کفتر خیس نشستم گوشه صحن قدس، برای بار آخر، با گربهایترین ورژنِ چشمام نگات کردم. فقط همین ازم برمیومد خب. حداقل یه جوری تنهام نذار که حس کنم تو واقعا من رو صدا زدی ولی پای حرفم نَشستی.
باهات صادق باشم خداجون؟ جدیدا دارم ازت، میترسم، خیلی زیاد. میترسم از چیزهایی که میخوای پیش بیاری، میترسم از اینکه هر بار یه چیزی رو میپذیرم دقیقا از همون رخنه وارد میشی تا حس کنم، بندهیِ بد و آدمِ بد و خودخواهیم.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
باهات صادق باشم خداجون؟ جدیدا دارم ازت، میترسم، خیلی زیاد. میترسم از چیزهایی که میخوای پیش بیاری، م
اشکالی نداره که تو معصومه خانم بازی در میاری و من رو پارکِ مورد علاقم نمیبری. من این رو میپذیرم و به رضات راضی میشم. ولی من فقط اون پارک رو دوست داشتم، سرسره و تاپ اونجا رو میخواستم، دیگه هیچوقت هیچ پارکی نمیرم.
هدایت شده از MoWji 🌊
سلام بچهها جون، برای شنبه هفته بعد یه عکاس ساکن تهران میخوام که کار پوشاک انجام داده باشه.
اگه کسیو میشناسید معرفی کنید لطفاااا
@RealMowjii
وقتی آدمهای نزدیک وقایعی که من با جزئیات بسیار و با هیجان فراوون براشون تعریف کردم رو یادشون میره، یا وقتی من به یه موضوع خاصی که هردوتامون میدونیم چیه اشاره میکنم و طرف نمیگیره، احساس میکنم مدت هاست دارم با خودم حرف میزنم و عمیقا همه آدمها موظف نیستن واو به واو مهمهای من رو به خاطر بسپرن. منهم شاید نباید.
همه کلاسهای استاد به صحبت درباره آینده با هوش مصنوعی میگذره و استاد سعی میکنه مارو قانع کنه که در آینده همه کارهای سخت رو میشه راحت با هوش مصنوعی انجام داد و اصلا کار دست نمیصرفه. همچنان استاد دنبالِ صرفیدنه، همچنان.