چه روز اول عیدِ قشنگیههه دارم لبخند میزنم به سالی ک اینچونین آغاز گشته
اینکه ناراحتم از اینکه فقط یه دسته دوستِ صمیمی دارم بخاطر این نیست که تنوع طلبم و دنبال سواستفاده از ادمام
بخاطر اینکه وقتی دلخوری ای پیش میاد بقیه میرن پیش اون دسته ی دیگه از دوستاشون گله میکنن و به ذهنشون میگن به درک و کلی با اونا حال میکنن، ولی من میشینم به در و دیوار نگاه میکنم و خود خوری میکنم.
دیشب تو میدون خراسون [یه جایی نزدیک خونمونه اگر اسمشو نشنیدین معروفه به خرید کردن] وایسادیم کیفای یه نفری رو نگا کنیم طرف افغانستانی بود. نمیدونم از کجا بحث رسید به اینکه الان تو افغانستان چه خبره، فروشندههه فوق لیسانس از اکسفورد داشت ، نظامی دولت افغانستان و شیعه بود، ولی نمیتونست برگرده کشورش چون میکشتنش و با اینهمه مدرک و نمیدونم تجربه وایساده بود کیف میفروخت(((((:
من جدا احساس درد کردم.
صحبتای امروز آقا رو بزاری جلوی ادمای منطقی با هر اعتقادی [ولی فعلا منظورم بزاندازاس] ولی بهشون نگی اینا حرفای کیه امکان نداره نقدی کنن، اینقدر کامل و جامعه و این حرف من نیست؛ فقط کافیه بهشون بگی حرفای کیه شروع میکنن گوبیدن خودشون به در و دیوار خب چشاتو باز کن گلِ من(((((((:
به یاد آن مرد عرب، آقای نوروز!
در عهد ساسانی قلمرو خاک ایران از گرجستان و تاجیکستان امروزی بود تا عدن و یمن و اطراف آن. همین برادران حوثی یمنی، همین خنجر به پهلوهای رزمجو، معروف است که بازماندگان سپاه «اسواران» ساسانی هستند. یمن استانی از حکومت ساسانی بود، ساکنانـش فارسی حرف میزدند، زرتشتی بودند و وَهرز ساسانی، فرستاده انوشیروان بر آنها حکومت میکرد. بیستسال که از ظهور اسلام در همسایگی یمن، در عربستان، گذشت؛ خالد با سپاهی به سمت یمن به راه افتاد تا ایرانیها را به اسلام دعوت کند. با کاروانی طویل از طلا و جواهرات و درهم و دینار؛ و البته شمشیر!
شش ماه با بهترین سخنوران و لکچرهای عرب
و بهترین شمشیرزنان و پهلوانان حجاز، در یمن مشغول تبلیغ اسلام بود. که یا با زبانخوش و یا با لسان شمشیر، اسلام را به ما تحمیل کند. تا توانست قتل و غارت و خونریزی کرد؛ بعد از ششماه حتی یک نفر از ما مسلمان نشد!
گفتیم حاضریم همچنان زیر ستمها و تبعیضهای حکومت ساسانی بمانیم ولی به دین چون تویی درنیاییم. سپاهش را هم تار و مار کردیم که بفهمد اینجا لاتبازی آنتن نمیدهد. سوار شترش کردیم و فرستادیم به همانجا که آمده بود.
چندماه بعد گفتند دوباره عرب دیگری از سوی حجاز قصد یمن کرده. گفتند او در جنگاوری و فنون رزمی برتر از خالد است. آماده نبرد شدیم تا برسد. او سر راهش قتل و غارت نکرده بود. شمشیرش را از غلاف خارج نکرده بود و برخلاف خالد به محرومان یمنی رسیدگی کرده بود. به قبیله همدان که رسیده بود، خساراتی که خالد پیش از او وارد کرده بود را جبران کرد و عذرخواهی کرد که شما ببخشید؛ بر فراز بلندی ایستاده و نیم ساعت صحبت کرده بود. تمام قبیله اسلام آورده بودند!
نقل خوشرفتاریها و مهربانیهای او دهان به دهان ایرانیها میچرخید. همه عاشقش شده بودند. شهرها و قبیلهها را گلآرایی میکردند تا مرد عرب به شهرشان برسد.
سعدی احتمالا به یاد همان روزها سروده که
« بیا که ما سپر انداختیم اگر جنگ است»
یمنیها را طایفه به طایفه، قبیله به قبیله مسلمان میکرد و رد میشد. دم عیسی داشت و یادآور زرتشت بود. او علی بن ابیطالب بود!
آمدنش با بهار مصادف شده بود.
شاید هم بهار را او آورده بود.
از هر قبیله که گذر میکرد، غنچهها میشکفتند. نخلها سبز میشدند. باران میآمد. ایرانیها لاالهالاالله میگفتند.
رسمداشتیم که بیگانهای را اگر خیلی دوستداشتیم و از خودمان میدانستیم، به او یک اسم پارسی میدادیم.
اسم او را «نوروز» گذاشتیم.
«و اِسْمُه عَندَ الفُرُس، نَیْروز»
فروردین بود.
آنسال در یمن همه آمدن نوروز را به هم تبریک میگفتند. از آنسال فروردین که میشود به یاد آن مرد عرب، به یاد آقای نوروز، جشن میگیریم. دوباره شهرها را گلآرایی میکنیم. ما عاشق نوروزیم. ما را کجا شمشیر فلان خلیفهغاصب در فتوحات نامشروعش میتوانست مسلمان کند؟
«ما مسلمان شدهی روی تو هستیم علی»
طبقات، بنسعد، ج۲،ص۱۲۸
فضائل، بن شاذان، ص۱۷۶
عجم علوی
#آقایعجمِعلوی