به رسم دفعهی قبل که رفتیم خونه ی مبینا اینا با سرویسش و حماسه هایی شبیه به بلاچاو رو رقم زدیم اینبارم رفتیم از مدرسه خونهی شوکول البته با اسنپ و بچه ها شکول و مشتقاتش اصلا>>
یاسهاسبزخواهندشد ؛
اتاقش ک هیچی، باباش باباش باباش یا پیغمبر باباش چقدر گوگولیه.
منی ک کلِ دیروزو بیخیال شدم دارم راجع به بابای شوکول حرف میزنم:
خیلی کارا کردیم حقیقتا نقاشی هم کشیدیم چهارتایی هر چند اصلا مشخص نبود که چی به چیه ولی به من خیلی خوش گذشت البته من زودتر از بقیه رفتم خونه و بخش زیادی از روز رو پیششوش نبودم و اون دوتا [ریحونچه و مبینا] موندن اونجا و صبح با شوکول سه تای اومدن مدرسه.