eitaa logo
خاطراتی از دفاع مقدس
45 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
234 ویدیو
28 فایل
برای حفظ و نشر آثار دفاع مقدس و معارف دینی و اسلامی باز نشر با ذکر صلوات آزاد است. سپاسگزارم از همراهی شما
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 ‍ ‌ ‌ 🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸 🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت 🌸 تبسمی با اشک 😊 ✍امروز بعد از اذان صبح یادم افتاد ؛ که نمیدوم چرا یه چیزهایی یادم اومده! تبسمی کردم ، بعد ناخودآگاه گریه ام گرفت. 🍀میگم! واقعا نمیدونم چرا اینطوری شدم ؛ برای شما این اتفاق افتاده !؟ یه چیزی مثل تو حال و هوای حرم ثامن الحجج (ع) گاهی تبسم ؛ گاهی گریه و اشک ؛ گاهی ناله و زجه! گاهی تبسم و لبخند و... 🍀نمیدوم چند روزی هست به یاد این علی آقا خوش لفظ افتادم با اون خاطراتی که کتاب شده ، امان منو بریده! اما حالا کمی آرومتر شدم شما چه حالی داشتین وقتی کتابشو میخوندید!؟ 🍀میگم ، یادم افتاد وقتی میخواستیم بیایم تیپ تو اعزام نیروی رامسر جیره لباس و... دادن ؛ یکی از دوستان گفت ؛ این لباس تنگه در عوض این پوتین یه شماره بزرگه! گفتم برادر باید با دوستان جابجا کنی! 🍀گفت: عزیزم من که کسی رو نمی شناسم! گفتم: رو شونه هر کسی دست بذاری رفیقته؛! گفت اصلا" اسمشو نمیدونم! یکی از دوستان گفت:برادر اینو امتحان کن... به همین سادگی! 🍀یادم افتاد تو بارون و یا وقتی از تو رودخونه ای رد میشدیم... بابت همون مقدار گشادی پوتین پامون لق میزد. تازه 🍀وقتی بالای کوه میرسیدیم تا آبشو خالی کنیم ؛ تازه می فهمیدیم پامون آبسه کرده و چند جاش هم پوستش رفته و خون میاید. 🍀 هنوز هم سجاده نمازم پهنه؛! باز هم اول تبسم کردم ؛ بعد اشکم دروامد برای همان لحظه شیرین و زیبا! 🍀وقتی تو برف از تپه پایین اومدیم و ماشین نبود برگردیم میرآباد ؛ مجبور شدیم تو بارون و برف پیاده برگردیم هم پوتین لق میزد. هم خیس بود و هم توی گل و شلی که چسبیده بود به پوتین ها راه رفتن سخت شده بود و قدم برداشتن و نفس کشیدن به شماره افتاده بود یادتون هست چه چیزی رو یاد آوری میکنم !؟ واقعا"اون موقع چه حالی داشتی؟در باره ی اون شب بازهم می نویسم... 🍀حتی موقعی که شب آخری جاده پیرانشهر به سردشت زدیم تو رودخونه و پاهامون تو پوتینی که لق لق میزد یخ زده بود! و مور مور و درد حاصله از یخ زدگی شدید پیدا کرده بود چقدر شیرین بود.!؟ 🍀یادم رفت بگم؛ وقتی کنار دریاچه ارومیه هم بودیم وقتی اولش بارون می اومد و بعد تبدیل به سرما و برف شدید میشد. از آسایشگاه تا برسیم پای سنگر نگهبانی با همین وضع روبه رو بودیم . من که چند باری پُستم خورد به طلوع خورشید... 🍀با صدای برخورد آب دریاچه و طلوع خورشید و یخ زدگی گونه ها و دست و پا چه کیفی میکردیم و خودمون هم متوجه نبودیم ! شما چطوری سپری کردید اون لحظه ها رو؟یاد رفیق و همرزم شهیدمان ابوطالب زاده بخیر...🌷 🍀 از این دست خاطرات ، همون چیزیه که به گه گاهی به یادش می افتم! اما نمیدوم چرا تو این لحظه یادم افتاده؟ و نمیدونم باید تبسم کنم!؟ یا اشک بریزم!؟ اما همیشه اشک میبره و پیروزتره! 🍀حالا به شهادت علی آقا خوش لفظ و علی آقا قمی هم فکر میکنم و بعد به حال و روز نداریمان! راستی فکر میکنید چند تا از رفیقامون بیان ما رو همراهی کنن و از سایرین حالیت بطلبن!؟ 🍀می ترسم اون موقع چهل نفر نشن و ما رو از یه دعای خیر محروم کنن.! خدا کنه اینطور نشه... خدا کنه... 🍀حالا متوجه شدین چرا نمیدونم تبسم کنم یا اشک بریزم؟!شما چطور؟ 🍀 یه برای سازنده گروه!؟ بیایم از این به بعد برای هم که شده کاری کنیم ؛کارستان !چی کار کنیم !؟ 🍀هر کدوم از همرزمانی که. اگر شدند و یا به سرای رهسپار شدن با اعلام در گروه... 🍀 بخونیم و هم براش از طرف آقا ثامن الحجج(ع) برای سلامتی و ظهور آقا امام زمان (عج) به نیت ۱۴ معصوم تا صلوات با کنیم و از طرف رفیق از دست رفتمون هدیه کنیم... 🍀و همین شهادت و یا از دست دادن همگروهی رو بهانه ای قرار بدیم برای قرائت قرآن کریم که البته مدتی هست رواج پیدا کرده اما منسجم و مستمر نیست... 🌸والعاقبه للمتقین 🌸این نوشتار ادامه خواهد داشت اگرخداوند متعال فرصتی عنایت فرماید. 🌸خوبان_عالم_دعا_بفرمایید ✍نبی زاده 🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد🌷 🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷