🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸
🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت
🌸#عملیات کربلای دو بخش پنجم
✍موقع برگشت محمود خیلی ناراحت بود، هر کاری کردیم جلو بشیند قبول نکرد،و رفت و عقب وانت نشست. من و منصوری که عقب نشسته بودیم از یک طرف می خواستیم ناراحتی او را کم کنیم، و از طرف دیگر این دغدغه تمام ذهن مان را به خود مشغول کرده بود که با جلو رفتن او در عملیات چه کنیم.
🌸ما می دانستیم که محمود قصد دارد شخصا در عملیات جلو برود مطمئن بودیم که او خودش امشب وارد عملیات میشود «باید مانعش میشدیم».
🌸منصوری پیش دستی کردو گفت: «خب حالا مشکلی نیست،شناسایی ها رو که کردیم،الحمد الله نیرو هم داریم،آماده شون میکنیم، به جای شهدا هم نیرو جایگزین میکنیم.
🌸بچه ها هم که دیشب به خط زدند و آشنا هستند من خودم هستم مجید هست، میرزاپور و صلاحی و سهرابی و فرمانده گردان هم همه هستند».
🌸«ان شاالله میزنیم به خط توکل بخدا»
منظور منصوری این بود که یعنی ما میزنیم بخط و نیازی نیست شما شخصا وارد عملیات شوید.
🌷محمود ساکت بود و حرفی نمیزندهم من هم منصوری صحبت های زیادی کردیم، چون محمود ساکت بود به خیال خودمان موفق شدیم.
🌸اما در یک لحظه او تمام دعدعه های ما را پایان داد و گفت «لازم نیست شما هم جلو بروید همه در قرارگاه عملیات را هدایت می کنیم خود فرماندهان گردانها و مسیولین محورها که شب قبل رفتند و کاملا توجیه هستند کافی است ! »
🌸به قرارگاه لشکر که رسیدیم محمود بدون فوت وقت گفت:مجید برو بچه های اطلاعات محورامون رو بگو بیان،رفتم سراغشان همه درب و داغون بودن و بعضاً با سرو صورت خونی،پیغام محمود را که دادم،بعضی حاضر به آمدن نشدند،معتقد بودند که هیچ منطق نظامی اجازه عملیات برای امشب را نمیدهد.
🌸میگفتند چطور میشه با یک لشکر لت و پار، توی هم چین منطقه ایی دوباره عملیات کرد؟اینکار شدنی نیست.
🌸من اصلا به آنچه در جلسه قرارگاه و جریان« نارضایتی محمود » گذشته بود اشاره ایی نکردم، وگفتم این حرفها رو نزنید و روحیه دیگر بچه ها رو تضعیف نکنید«ان شاالله به حول و قوه الهی امشب به خط میزنیم» همین زمان دست شهید کاوه روی دوش من قرار گرفت و گفت مجید بچه ها را اجبار و اصرار نکن همین چند نفر داوطلب مانند چناری و نخعی کافی هستند . من این دو مسئول محور چند تا دیگر تز بچه های داوطلب اطلاعات را با خودم به قرارگاه تاکتیکی لشکر در تپه شهید عباسی بردم
ادامه دارد......
✍راوی برادر همرزم سید مجید ایافت
🌷اللّهُمَّصَلِّعَلی مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد🌷
🌷 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدالله 🌷
🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸
🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت
🌸#عملیات کربلا ۲ بخش پایانی این گفتار
🌷حرکت شهید محمود کاوه بسوی شهادت
✍در قرارگاه بچه های اطلاعات را با مسیولین محور و گردانها هماهنگ کردیم تا عازم نقطه رهائی از تپه شهید عباسی شوند
🌸من از این گفته محمود ،: من جلو نمیرم و توی قرارگاه میمانم منصوری!تو هم نمیخواد بری مجید!تو هم همین جا بمون " به خیال خام خودم مطمئن شده بودم که لزومی برای جلو رفتن کاوه و ما در صفوف خط شکنان نیست !
🌸 او گفته بود : خود فرمانده گردان ها میرن توی محور هاشون عملیات رو انجام میدن ..... من هم نفس راحتی کشیدیم، انگار دنیا را بما داده بودند،خیال مان راحت شد که محمود جلو نمی رود .
🌷محمود همه ی لشکرما بود و اگر اتفاقی برای او می افتاد لشکر ویژه شهدا از هم می پاشید .
🌸دیگر فکرم آزاد شد،آستین هایم را بالا زدم و از سوله فرماندهی بیرون زدم،کنار یکی از تانکرها نشستم و مشغول گرفتن وضو شدم حین وضو چند نفر را در حال بیرون آمدن از قرارگاه دیدم. آنها به طرف خط حرکت کردند.
🌸تاریکی شب اجازه نداد چهره شان را تشخیص بدهم.اما از آنتن های بیسیم هایشان حدس زدم، مسئول محورها هستند.
🌸بعد از وضو داخل سوله آمدم منصوری نشسته بود نماز مغرب را شروع کردم، در حین نماز صدای محمود را که از گوشی بیسیم بیرون می آمد شنیدم!
🌸 حسابی حواسم را پرت کرد،اصلا نفهمیدم نماز را چطور تمام کردم،سلام را گفته و نگفته به منصوری نهیب زدم،«محمود کجاست مرد حسابی؟!» عاجزانه گفت: 🌷رفت
🌸حالم خراب شد، با تشر گفتم «کی. آخه چرا گذاشتی بره»مگه قرار نبود نره جلو؟!
🌸این ها را که گفتم منصوری از کوره در رفت و داد زد «مگه کسی از پس این آدم بر می آد؟
🌸مگه کسی میتونه جلوشو بگیره؟
🌸هر کاری کردم نره فایده ایی نداشت، منو پس زد و رفت.دیدم وضع او از من بدتر است،
🌸تازه شصتم خبر دار شد که چه رودستی خوردیم.محمود برای آنکه ما زیاد پاپیچش شده بودیم،سر کارمان گذاشته بود.
🌸آن چند نفر هم که من درتاریکی دیدم محمود و چند تا بیسیم چی بودند، مثل یخ در زمین وا رفتم.کار از کار گذشته بود.
🌷 محمود به محور «گردان امام سجاد علیه السلام»رفته بود و حالا در نوک پیکان عملیات و حمله قرار داشت.
✍راوی برادر همرزم سید مجید ایافت
🌷اللّهُمَّصَلِّعَلی مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد🌷
🌷 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدالله 🌷
🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
🌸هوالحکیم
🌸قَالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتَابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قَالَ
✅ #هَذَا_مِنْ_فَضْلِ_رَبِّي
🌸 لِيَبْلُوَنِي أَأَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَمَنْ شَكَرَ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ
🌸كسى كه نزد او دانشى از كتاب [الهى] بود گفت من آن را پيش از آنكه چشم خود را بر هم زنى برايت مى آورم.
🌸 پس چون [سليمان] آن [تخت] را نزد خود مستقر ديد گفت:
✅ اين از فضل پروردگار من است تا مرا بيازمايد.
✋ كه آيا سپاسگزارم يا ناسپاسى مى كنم و هر كس سپاس گزارد تنها به سود خويش سپاس مى گزارد و هر كس ناسپاسى كند بى گمان پروردگارم بى نياز و كريم است.
✍نمی دونم امروز چرا قسمت شده به چنین آیه ای شریف برسم ، و محبوب رب العالمین منو سوق داده به این بخش،!اولش فقط این جمله توجه منو به خودش جلب کرد. هذا مِن فَضلِ رَبی یادت نره هرچی داری از فضل خداوند متعال داری !
🌸اما متوجه نکته ی ظریفی در همین بخش شدم ✋ دیدم می خواد بگه : آهای آدما چرا فقط آدما ؛ همه ی آنچه تا کنون آفریدم،و بعد خواهم آفرید؛ توجه کنید.
🍁هروقت نا امیدی اومد سراغت!
🍃هروقت ثروت و مقامی به چنگت افتاد!
🍃هر وقت می بینی پیش خلایق خیلی احترام داری !
🍃هر وقت تو هر کاری پیشرفت کردی !
🍃هر وقت به هزار و یک دلیل خوب بود و یا بد!
👌فقط یادت نره!
✅ #هَذَا_مِنْ_فَضْلِ_رَبِّي هرچی داری از فضلِ منِ خدا داری 🌸✋
🌸 #سوره_مبارک_نمل_آیه_شریف۴۰
🌷اللّهُمَّصَلِّعَلی مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد🌷
🌷 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدالله 🌷
🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸
🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت
🌸سه شنبه های مهدوی
✍روایتی بسیار زیبا از حضرت صاحب الامر عجل الله تعالی فرجه الشریف که دل هر شیعه ای را جلا میده ! رو امروز برایتان آماده نمودم ؛ اما یه شرط داره و یه نکته کلیدی که خیلی باید توجه کنید.😊
۱- 🌸صلوات و دعای تعجیل در فرج تقدیم حضرت نمایید ؛ بعد بخونید و لذتش رو ببرید!
🌸امام مهدی ارواحنافداه می فرمایند:
🌸اللَّهُمَّ إِنَّ شِیعَتَنَا خُلِقَتْ مِنْ شُعَاعِ أَنْوَارِنَا وَ بَقِیَّةِ طِینَتِنَا وَ قَدْ فَعَلُوا ذُنُوباً کَثِیرَةً اتِّکَالًا عَلَی حُبِّنَا وَ وَلَایَتِنَا
🌸فَإِنْ کَانَتْ ذُنُوبُهُمْ بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُمْ فَاصْفَحْ عَنْهُمْ
🌸فَقَدْ رَضِینَا وَ مَا کَانَ مِنْهَا فِیمَا بَیْنَهُمْ فَأَصْلِحْ بَیْنَهُمْ وَ ...
🌸وَ أَدْخِلْهُمُ الْجَنَّةَ وَ زَحْزِحْهُمْ عَنِ النَّارِ وَ لَا تَجْمَعْ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ أَعْدَائِنَا فِی سَخَطِک.
🌺پروردگارا! شیعیان ما از شعاع انوار ما، و باقی مانده طينت ما آفریده شده اند؛ و آن ها براساس تکیه بر محبت و ولایتِ ما، [پنداشته اند که صرف محبت کافی است.] گناهان بسیاری را انجام داده اند.
🌸اگر گناهان آن ها، بین تو و آن ها مانع ایجاد کرده، از آنان درگذر.
🌸ما از ایشان خشنود شده ایم و خطاهایی را که بین خودشان مرتکب شده اند برایشان ببخشای و...
🌺و آنان را در بهشت وارد ساز و از دوزخ دورگردان و آنها را شامل غضبی که بر دشمنان مان روا می داری قرار نده.
✍مشاهده می فرمایید که امام در هر لحظه به یاد شیعیان هستند. و چقدر شافی منِ مسلمان شیعه وغافل از اعمالمان ... اما نکته دوم تو همین جا باید بهش پرداخته بشه و اون اینه که :
🌸یه جاهایی خدا رو صدا میزنی و میگی خداجونم چرا منو با این همه دعا نمی بینی !؟
🌸نمی دونم چرا خودم و خودت رو اینقدر گول میزنی خب خیلی مشخصه و اون اینه که:
🌸یوقتایی حتی دیگه کاری از دست خدا هم برنمیاد...😔 خیلی نگران شدی مگه نه 😳
۲- 🌸آره جونم #حق_الناس که به گردنت باشه خدا هم نمیتونه برات کاری کنه!
🌷حتما از وعاظ شنیدی یا در کتب معتبر خوندی که امام حسین علیه السلام در شب عاشورا به یارانش فرمودند بدهی در این دنیا به کسی نداشته باشید پاک پاک باشید و آماده برای شهادت فردا روزی 🌷😊
🌸 خوبه که، یه سری به وصیت نامه شهدا خودمون در هشت سال دفاع مقدس و همچنین شهدای مدافع حرم بزنید، می بینید که از این بابت خیلی دغدغه داشتند و ...
🌸حالا تو هی بشین یه گوشه زانوها تو بغل بگیرو گریه کن و بگو:
🌸"الهم اغفرلی الذنوب التی تحبس الدعا"
🌸"خدایا ببخش آن گناهانم را که دعایم را حبس کرده"
🌸نه جونم در این قلم کار؛دیگه کاری ازدست خود خدا هم برنمیاد برات ؛ باید مشکل #حق_الناس رو خودت قبل از اینکه دیر بشه بری حل کنی !✋😔
🌸والعاقبه للمتقین
🌸این نوشتار ادامه خواهد داشت اگر خداوند متعال بخواهد.
🌷دعابفرمایید ✍ نبی زاده
🌷اللّهُمَّصَلِّعَلی مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد🌷
🌷 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدالله 🌷
🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸
🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت
🌸 روایتی دیگر از #عملیات کربلا ۲
#سردارشهیدمحمودکاوه بسوی شهادت میرود
✍آن شب سه گردان را آماده کردیم و بعد از غروب همراه «کاوه»به طرف ارتفاعات راه افتادیم. تاریکی محض بر منطقه حاکم بود و چشم چشم را نمی دید.
🌷کاوه به من گفت:علی!برو آخر ستون رو جمع کن،ستون بهم خورده برو ببین همه هستن یا نه؟به انتهای ستون که رسیدم اطلاع دادم و دوباره به حرکت ادامه دادیم .
🌷در بین راه پیکرهای بسیاری از شهدا به چشم میخورند کاوه با دیدن آنها خیلی منقلب شد ازمن پرسید،بچه ها بیشترکجاها جاموندند
🍃 گفتم، دیگه از همین جا شروع میشه. به غیر از شهدا هنوز زخمی هایی را میدیدیم که در انتظار کمک بودند، کاوه به طرف پیرمرد مجروحی رفت، سرش را بلندکرد وگفت:حاجی منو میشناسی؟
🍃خون زیادی از پیرمرد رفته بود و رمقی برای حرف زدن نداشت، با این حال از صدای کاوه او را شناخت و گفت: «آره میشناسمت، تو کافه ایی»کاوه خیلی تلخ خندید و بمن گفت:ببین آخر عمری کافه چی هم شدیم.
🍃دستی روی سر پیرمرد کشید و گفت:حاجی جان!ماان شاالله می ریم،برمیگردیم ومیبریمت
عقب، کاوه آن شب بالای سر خیلی از این زخمی های جا مانده رفت و از آن ها دلجویی کرد.
🍃این اولین عملیاتی بود که من با کاوه می رفتم و تا قبل از این از قاطعیت و اقتدار محمود کاوه سخن ها شنیده بودم.چهره ایی که از کاوه برای من ترسیم شده بود با رفتارهایی که آن شب از او میدیدم فرق میکرد.
🍃آرامش آشکاری داشت و هیچ رفتاری که علامت نگرانی و اضطراب باشد در او دیده نمیشد، با نرمی و وقار راه میرفت.
🍃حتی یکی دوبار که قدم های من تند شد، دست انداخت موهایم و گفت: علی جان! یه کم آهسته تر، بذار ستون برسه.رسیدیم به صد متری پایگاه عراق باید آنجا را دور میزدیم تا بتوانیم هدف را بگیریم .
ادامه دارد......
✍راوی برادر رزمنده علی چناری
🌷اللّهُمَّصَلِّعَلی مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد🌷
🌷 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدالله 🌷
🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸
🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت
🌸 روایتی دیگر از #عملیات کربلای ۲
#سردارشهیدمحمودکاوه بسوی شهادت میرود
✍ساعت از یک نیمه شب گذشته بود که رسیدیم به صد متری پایگاه عراق،باید آنجا را دور میزدیم تا بتوانیم هدف را بگیریم.
🌷 به کاوه گفتم: اینجا همون جاییست که دیشب زمینگیر شدیم. عراقی ها چهارلول و تیربار گذاشته بودن، اجازه نفس کشیدن بهمون ندادن !
🌷پرسید چکار کردین؟ گفتم:هیچ کاری!من خیر سرم بلندشدم رجز خوندم که کجایید عمارها!کجایید مقدادها!اون قدر آتش شدید بود که یکی پای من را کشید و گفت:بشین بابا، مگه نمیبینی چخبره؟چند تا از بچه ها که بلند شدن از پیچ ردبشن سریع تیر خوردن و افتادن
🌷گفت:خب حالا باید چکار کنیم، چه راهی هست تا برسیم به پایگاه، گفتم:قطعا از راهی که دیشب رفتیم نمیتونیم بریم، دیشب خیلی تلاش کردیم.
🌷 گفت: خب، شما پاشو برو یه براندازی بکن ببین می تونی جایی پیدا کنی که نیروها رو از اونجا ببریم گفتم باشه چشم، !
🍃به یکی از فرمانده گردان ها که در حال حاضر زنده هست هم گفت: شما پاشو با علی برو، فرمانده گردان تمرد کرد، وقتی برای چانه زدن نبود،تا رفیق وان گفت من نمیرم «کاوه»به من گفت:خودم میام بریم.
🍃به همراه یک بیسیم چی خودمان را بالای ارتفاع رساندیم ستون پایین نشسته بود و آماده دستور تسلط خوبی از آنجا برروی ارتفاع داشتیم.
🍃 من کمی از وضع منطقه برای کاوه توضیح دادم با دقت دنبال راهکاری میگشتیم برای نیروها هنوز حتی یک تیر هم رد و بدل نشده بودهمین طور که نشسته بودیم صدای سوت خمپاره آیی آمد و در ده متری ما به زمین خورد.
🌷🌷من سرم را کمی خم کردن صدای انفجار که خوابید چشم چرخاندم و کاوه را ندیدم با اوصافی که از شجاعتش شنیده بودم کمی برایم عجیب آمد که پناه گرفته باشد متوجه شدم روی زمین افتاده.
🌷🌷هیچ حرکتی نمیکرد. سرش را که بلند کردم، دستم خیس شد. پشت سر کاوه خونی بود سرش را روی پایم گذاشتم با آخرین نفسی که کشید، خون از بینی اش بیرون زد و تمام.
🍃زنده یاد قدرت الله منصوری پای پشت خط بیسیم می آمد و میخواست با کاوه صحبت کند. پشت سرهم تکرار میکرد که کاوه برگرددو خودش بجای او جلو بیاید.
🌷🌷من بیسیم را گرفتم منصوری گفت:
گوشی رو بده به محمود گفتم:محمود نیست، گفت: کجا رفته، گفتم:رفت پیش قمی، و به این ترتیب مصیبت را اعلام کردم.!!
🌷🌷با شهادت کاوه عملاً امکان عملیات از بین رفت! ما تنها توانستیم دوباره نیروها را به پایین ارتفاعات هدایت کنیم.
🌷🌷حتی آن شب موفق نشدیم پیکر سردار شهید محمود کاوه را با خود بیاوریم فردا بچه های تخریب رفتند و او را برگردانید
✍راوی برادر رزمنده علی چناری
🌷اللّهُمَّصَلِّعَلی مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد🌷
🌷 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدالله 🌷
🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
خاطراتی از دفاع مقدس
🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸
🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت
🌷سردارشهیدالهیار جابری فرزند : محمد
✍🌷شهید الهیار جابری در سپیده دم روز دوم فروردین ماه سال ۱۳۳۹ در روستای اشکفتان از توابع شهرستان نهبندان متولد شد.
🌸پس از پیروزی انقلاب اسلامی به عضویت سپاه درآمد و در بدو ورود ،راهی صالح آباد و تربت جام جهت حراست مناطق مرزی شد.
🌸در سال ۱۳۵۹ به تقاضای دوستانش و مسئولین سپاه به بیرجند منتقل شد.
🌸با شروع جنگ تحمیلی جزء اولین گروه از نیروهای سپاه استان خراسان بود که به اهواز اعزام شدند.پنجاه روز بعد به دلیل مجروح شدن از ناحیه دست راست برای معالجه به مشهد و سپس به بیرجند منطق شدند.
🌷شهید الله یار جابری پس از گذراندن دوره تخصصی آموزشی مجددا به جبهه رفت و به عنوان فرمانده گروهان در عملیات والفجر۳ شرکت کرد و از ناحیه کمر و دست چپ مجروح شد.
🌸مدتی بعد معاونت پایگاه بیرجند را به او پیشنهاد دادند.چندی نگذشت که با حسن نظر سردار محمود کاوه که برای تکمیل کادر رزمی لشکر ویژه شهدا به بیرجند آمده بود به این لشکر ویژه شهدا پیوست.
🌷در مهاباد از طرف سردار شهید محمود کاوه به فرماندهی گردان امام علی(ع)منصوب شدند.
✍ایشان همیشه به فرماندهان سفارش می کرد که؛👇👇
ماباید روحیه بسیجی را بالا ببریم و در بین این بسیجیان همه جور آدم دیده میشود،دکتر،مهندس،کشاورز و کارگر برای این که همه عزیزان بتوانند در کنار هم کار کنند یک راه وجود دارد و آن هم این است که به آنها بقبولانیم که از نظر اسلام با ارزشترین افراد با #تقواترین آن هاست.
🌷🌷روح بلند شهید الهیار جابری سرانجام در تاریخ دهم شهریور ۱۳۶۵ به هنگام عملیات ا عملیاتی کربلای ۲ قفس تن را شکست و به ملکوت اعلی پیوست .🌷🌷
🌷پیکر مطهر ایشان را ۹ ماه بعد یافت شد و طبق وصیتش در روستای ابراهیمی ،پشت سر شهید 🌷🌷اسماعیل خزائی تدفین کردند.🌹
🌷یاد همه شهدای عزیز عملیات کربلای دو وفرماندهان شهید لشگر ویژه شهداگرامی باد.
🌷باذکر صلواتی شهدای عملیات کربلای دو را مهمان خانه خود نمایید.
🌸این گونه نوشتار ادامه دارد اگر خدا بخواهد.
🌸🕊والعاقبه للمتقین
🌸دعابفرمایید ✍نبی زاده
🔰انواع امتحانات
🌸وَلَنَبْلُوَنَّكُم بِشَيْءٍ مِّنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِّنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنفُسِ وَالثَّمَرَاتِ ۗ وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ
🌸به یقین همه شما را با امورى همچون ترس، گرسنگى و کاهش در مالها و جانها و میوه ها آزمایش مى کنیم. و بشارت ده به صابران.
✍امیدوارم همون موقع که در حین آماده سازی واجرای مرحله به مرحله ی عملیات بودیم ؛ امتحان خوب پس داده باشیم. از اونهایی که خیلی خوب امتحان پس دادن شهید #محمود_کاوه، شهید #الله_یار_جابری و #شهدایی که بر فراز قله ۲۵۱۹ و سایر ارتفاعات موندن و عقب نکشیدن و خوش بحال #صابرین آن دوران🌷✋😊
🌼 #سوره_مبارک_بقره_آیه_شریف_۱۵۵
🌷اللّهُمَّصَلِّعَلی مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد🌷
🌷 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدالله 🌷
🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
خاطراتی از دفاع مقدس
🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸 🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت 🌸آمبولانس پاترول
🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸
🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت
🌸 آمبولانس پاترول 😳 (حلقه پایانی)
نام این بخش رو گذاشتم #نیمه_پنهان
🌸ماجرای آمبولانس سفید و حکایت حسین آقا تا مدتها ذهنم روبه خودش مشغول کرده بود.واقعا"خداوند چگونه و بی سروصداانسانها را مورد آزمایش قرار میده.
🌸 باید بگم،همه ی ما به پاک بودن حسین آقا هیچ شکی نداشتیم حتی بعدها گاهی برای محکم کاری،به همرزما تو بهداری میگفتیم، مواظب حسین آقا باش، یعنی مواظب اسلحه و تجهیزات انفرادی خودت باش.!
🌸 امااین موضوع رو بدونید که تا این ماجرا اتفاق نیافتاده بود. روال بهداری از قبل تر هم این طوری بود.اگر سلاحی با مجروح ویاشهیدی به بهداری میرسید جمع میکردیم و یک نفر بعد از عملیات میبرد تحویل اسلحه خونه میداد به همین سادگی،!به همین راحتی!
🌸 اما از اون موقع به بعد سلاح رو به طور خودجوش ثبت میکردیم و البته باز هم ،بدون امضا ی تحویل دهنده و گیرنده میبردیم میدادیم اسلحه خونه!درسته که ما بدون حساب کتاب اسلحه رو میدادیم اسلحه خونه،اما اونجا با حساب و کتاب ثبت میشد و مجددا" تحویل افراد میشد.
🌸یادمه موقع تسویه حساب اصلا هم نیاز نبود،حتما"همون سلاح رو تحویل میدادی ، یه اسلحه بایستی تحویل میشد و صد البته که کار درستی هم نبود. اما من به همین سادگی ازتیپ تسویه حساب گرفتم؛!تو عملیات دوپازا ویاعملیات والفجردو ماسلاحهای زیادی بدست آوردیم،هم غنیمتی وهم غیرغنیمتی،جلوی اورژانس ما توعملیات والفجردوحدود دویست سیصدتا وشایدهم بیشتر اسلحه و آرپی چی وازانواع تیربارها مربوط به مجروحین و شهدا رو جمع آوری کرده بودیم.
🌸 همهی آنها نیزمربوط به یگان ما نبودند. همانطورکه مجروحین همه مرتبط با تیپ ویژه شهدا نبود. اما سلاح های جلوی اورژانس بعدازعملیات برگشت اسلحه خونه ی تیپ ویژه شهدا...
🌸مدتها بعدکه ازکنار اسلحه خونه ردمیشدم! یکی ازبچه های اسلحه خونه صدام کردوگفت:سلاح کلاش تاشو که گم شده بود. با سلاحهایی که بهداری و تعاون آوردن تیپ!برگشته به اسلحه خونه.!
🌸 نمی دونید؛یهویی چنان آرامشی بهم دست داد و چقدر خوشحال شدم و چه لبخند ی زدم که نگو نپرس!گفتم میتونم ببینم!گفت: بله و رفت وآورد.درست بود،!کلاش حسین آقا بود! از اون کلاشهایی که قنداق اون تا میشد و میرفت زیر بدنه اونوقت ها معروف بود به کلاش سوری و اونهایی که از بغل تا میشد و تو عملیات والفجر دو به طور گسترده توزیع شد معروف به کره ای و یا سپاه؛!
🌸 حالا دیگه هم خیال من راحت بود و هم بقیه ی بچه های بهداری مطمئنا اون خورده شکی هم که ته دلشون احساس میکردندبرطرف شده بود. میگم: خداوند درطول ایام زندگی ، آزمایشات سختی را رو به روی انسان قرار میده! شاید کار درست رو حسین آقا کرده بود که به سرعت رفت و گزارش کرد که سلاحش تو عملیات مفقود شده! بدور از اینکه چه اتفاقی براش می افته ،و البته که همیشه سربلند می مونه و موند.!
🌸شاید هم بهتر بود می اومد به ما اطلاع میداد تا اینقدر دردسر رو تحمل نکنه و سختی نکشه؛! اگه خودم بودم ، راه حل ساده تر رو انتخاب میکردم،! تا سریعتر به نتیجه برسه ؛!اما مطمئن نیستم دقیق و درست باشه! تازه می فهمیم که تصمیم گرفتن درراه درست و شرایط سخت چه قدرمشکل و دشوار است.
🌸البته در همه کارها همین طورهست و ما به سادگی ازکنارشون میگذریم،! اما نباید اینطور باشه؛! راستی فکر میکنید فرماندهان ما چند بار از این امتحانات پس دادند و سر بلند بیرون اومدن ؛!؟
🌸 یادتون بیاد ،اونا به سرعت ،بادقت،باشهامت و در عرض چند دقیقه تصمیم درست و اصلی رو می گرفتند و ما رو از میادین مین،کمین، عبور از لابه لای درختان، قله ها، آبراهها، سنگرهای دشمن عبور میدادند. و به منزل گاهی مطمئن ترمیرسوندن تا این انقلاب و نظامی که ثمره ی خون شهیدان است به بار بشینه و مستحکم بمونه!!
🌸میدونم خودتون خیلی بهتر و بیشتر از من درد و رنج کشیده و آبدیده ی روزگار هستید و چند تا لباس هم تو رزم و هم تو خوشی و سلامتی از من بیشتر کهنه کردید. فقط برا ی یاد آوری بود.
🌸صبح عالی شما متعالی ؛هرگز بد نبینی و بد نکنی و پیر شی ان شاءالله ✋🌸
🌸 این نوشتار ادامه خواهد داشت اگر خدا بخواهد.
🌸والعاقبه للمتقین
🌸دعابفرمایید ✍ نبی زاده
🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸
🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت
🌷 مقام محمود
🌷چهره های نورانی داشتند. به هنگامه دعا ونیایش و زیارت عاشورا از خدا ، مقام محمود ودر رکاب حضرت بقیه الله را خواهان بودند. شهدا را می گویم ...
🌷ما که متوجه نبودیم چه میخواهیم ، دعا میخواندیم و میرفتیم پی کار و زندگی جنگی خودمان ، آنها را تنها می گذاشتیم با هزار تمنا و خواهش خودشان با خدا ...
🌷حاضر نبودن خدشه ای به روابط خود با خدا ، و سلسله مراتب بندگی و فرماندهی بزنند ، چه رسد به دوستی و رفاقت با همرزمان ، شهدا را میگویم...
🌷آن روزها به سرعت گذشت تند تر از آنچه فکرش را میکردیم. اما هنوز پاشنه پای آنها بر روی همان یک لنگه می چرخد.
🌷اعزام مجدد ، با بسیجی های بی ترمزرفتیم جبهه دوست و رفیق پیدا کردیم شدیم برادر، اصلا این کلمه از زبان هیشکی نمی افتاد.و ما درهمین اولین کلمه از بی نهایت کلماتی که بین مان رد و بدل میشد،ماندیم و مدام ،درجا زدیم.
🌷همین برادر و برادرگفتن ها یکی پس از دیگری رفتند وجایشان شد شهید و شهیدان و شهادت دادند و حسینی شدند. حالا از اون عرش به زمین مینگرند و شاهدند برآن اعمال و رفتارمان که چه می کنیم و چه می شود سرنوشتمان...
🌷از دفاع مقدس فاصله گرفتیم و با تمام سختی و مشقتی که بود گذشتیم و سرگذشت را در نهان خود حفظ نمودیم. آنها رفتند و ما جاااااماندیم .شهدا را می گویم.
🌷مدتها گذشت به فکر نبودیم که چه بر سر آزادگان آمده،آمدند و پس مدتی آنانی که جراحتی و صدمه ای داشتند رهسپار دیار عشاق شدند.و ما باز هم جاااااااماندیم .
🌷 کارشناس خبره ای شده بودیم، تحلیل زدیم که آقا باید کار زینبی کنیم ، نشد ، دست بسته شدیم در دنیا ، در دنیا،اهل منزل و عیال و فرزند شدیم و دستمان روز به روز بسته تر...هی به خودمان نوید میدادیم راه شهیدان بازاست، روزگاری شد که آنان نیز قطاری رسیدند... و در جایگاه خود جای گرفتند و ما جااااااا مانده ها در فکر...
🌷بعضی ها کار و کاسبی پیدا کردند و شاغل شدند و هنوز وقتی به یکی از همان برادر ها ی قدیمی میرسیدیم میگفتند بوسنی،افغانستان، لبنان، عراق، و...هستیم ، دیری نپایید آنان را در قامت شهیدان دفاع مقدس و خیل شهدا یافتیم و به استقبال رفتیم و مااااا همانطور در جا زدیم و جاااااا ماندیم.
🌷مدتی گذشت،نه؛ مدتها می گذرد و گفتند جایی لازمت داریم آنقدر در پیچ خم اداری گیر کردیم تا اینکه نشد،! البته ما همپا هم نبودیم.نمیدانم چرا فکر میکنم در سر نوشت ما نوشته اند،تو اصلا از اولش هم مرد میدان و کار زار نبودی که بخواهی به آن سوی جاده رفاقت و برادری به پرواز درآیی و بگویند او نیز ...در سرنوشت من هنوز نوشته ای به چشم می خورد با این عنوان جامااااانده ... و شهدا شاهدند که تلاش موثری هم نکردم. درغیراینصورت با چنین وضعیتی روبه رو نبودم.
🌷روزی او بر فراز قله ی ۲۵۱۹ به پرواز در آمد، همه ی آنچه در اين وجیزه را برایتان نوشتم را بوسید و گذاشت زمین و گفت: من می دانم ، به من نیاز هست آن بالا و هم قطاران را هم با خود نبرد، هرکه پا داد از قبل و در حین عملیات هم گام شد با او فکر نکنید آنهایی که جلوتر یا عقب تر در آن شب با او بودند و برگشتند فاصله چندین کیلو متری داشتند،خیر اگر روز بود می فهمیدید که لشگری همچون زنبوران عسل گرد ملکه بودند و به قامت شهدا...
🌷با زبان بی زبانی دعوت هم کرد بروند و سایر نقاط را در آن شب بیادماندنی عملیات کربلای دو بگیرند. هر فردی بنا به تخصص و مسئولیت خود اقدامی کرد، گوشه کاری را گرفت و نقش خود را به خوبی ایفا کرد. اما خیلی ها از همان شب به بعد با صد زخم و جراحت جااااااا ماندند. ونشد آنچه طالب آن بودند.
🌷((همان شب از کنار هر مجروح به سادگی نگذشت؛ نشست و دل داد و دلدادگی کرد. امید داد و نوید فتح و ظفر ،...در آن شب تاریک مجروحی ساده دل و اهل خراسان که از شب قبل عملیات بر زمین منطقه عملياتي در سینه کش ارتفاع جامانده او را شناخت گفت: البته که می شناسمت توکافه ای... فرمانده لشگراوبا تبسم تلخی گفت : دست آخری کافه چی هم شدم .))
🌷این چنین بود ؛:برادر ارشد و فرمانده ما در آن شب پر کشید و همرزمان خود را تنها و بی یاور گذاشت و برتعداد بیشمار جااااماااااندگان از خود افزود.
🌷#کاوه را میگویم با تمام پسوند هایش، چهارمین فرمانده شهید لشگرویژه شهدا سردار سر لشگر پاسدار #محمود_کاوه به زاده ی یکم خرداد ماه ۱۳۴۰ #شهادت یازدهم شهریور ماه ۱۳۶۵ همان که تلاش میکرد تا همانند نامش به مقام محمود دست یابد.
🌷عجیب هم نبود ، بسیار تلاش؛پایداری و اصرارنمود،برحضورش در نوک وپیشانی،رزمندگان دلاورگردانهای خط شکن لشگرش ودست یافتن به آرزویش#شهادت وشاهد بودن براعمال جاااامااااندگان لشگرش! و بدست آوردن مقامِ #محمود هم نامِ اسمش!
🌸والعاقبه للمتقین
🌸دعابفرمایید✍ نبی زاده
🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸
🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت
🌸 ایستگاه پنج شنبه و آدم های خوب
✍روزگاری نه چندان دور و دست نیافتنی مردانی در این سر زمین می زیستند که رسم شجاع بودن و مردانگی داشتند، و به سایرین یاد می دادند و الگویی بی بدیل بودند. از آن دست انسانها که می گوییم الگو و سرمشق هستند ...
🌷برخی از آنان در گلزارهای شهدا با انواع و اقسام شهادتها آرمیده اند و برخی فقط نشانی از خود بر روی مزار دارند. بدون بدنی مطهر در آن!. و امروزه میلیونها انسان به همین خاطر احساس امنیت و قدرت می نمايند. و در آسایش و آرامش بسر می برند.
🌷این آدمهای شریف و بی ادعا وجودشان پر از برکت بود.در چنین روزی مردانی در عملیات کربلای دو شرکت نمودند،!
🌷هرچند دیگر امروزه درکنارشان نیستیم محمودکاوه،الله یارجابری حاج حسین همدانی
حسین املاکی و بسیاری از شهدایی که کمتراز این عزیزان نبوده و سهم کمتری نداشتند. اما در گمنامی دنیا بسر میبرند و نزد محبوب خوددرسرای آخرت روزی دریافت می نمايند.و چه جایگاه نیکویی آنان به مقام ابوالفضل العباس سلام الله علیها غبطه می خورند و ما به آنان... و چه جایگاه دست نیافتنی شده است این مقام شهادت!
🌷از این جنس انسانها در دنیای خودمون کم نیستند،اما می توان گفت: شهدا یه رنگ و بویی دیگری به کره زمین و حتی آب و خاک میهن میدن. زمین و زمان شهادت خواهند داد که این عزیزان در نهایت مظلومیت و گمنامی و البته در عین ناباوری دعوت حق را لبیک گویان به سوی سرای آخرت ترک نموده اند. ناصر و احمد کاظمی، قاسم سلیمانی، محمد علی گنجی زاده، رضا ملکیان، صمد بیلرام و...
🌷اما در چنین روزهایی بود که علاوه بر شهدای لشگر ویزه شهدا، لشگر قدس گیلان نیز متحمل خسارات فراوان انسانی گردید. و فرماندهان بی نظری را به خیل شهدا تقدیم نمود.حسن رضوانخواه، مهدی خوش سیرت، محمود قلی پور، محمد نژاد ، علی گلستانی و غلامرضا قبادی که نقش به سزایی در بسیجی شدن بنده ی حقیرایفا نمود در عملیات کربلای دو به شهادت رسیدند.
🌷می خواهم بگویم علاوه بر پدر و مادر و بستگان نیکو مقام ، خداوند متعال آدم هایی رو برای کره خاکی آفریده که تو زندگی ما یهویی پیداشون میشه؛! خیلی هم خوبند و این خوبی بطوری عجیب و باور نکردنی به خوردشان رفته این پاکان آمده اندکه مهر و مهر ورزی را به شکلی عجیب و غریب به ما انسانهای بسیارمدعی و دنیا دار ودنیا بلد بیاموزند؛ سپس غیبشان بزند؛شهدا رامی گویم!
🌷همین شهدا ،گاهی اوقات نه جنسیتشان مهمه نه دین و مذهبشان نه عقایدشان نه سنشان نه تحصیلاتشان اما این مورد رو به خوبی تجربه کردم که آدم های خوب همیشه ی خدا ماندگارن...
🌷 این روزها آرزو میکنم که تو زندگیتون پُر باشه ازاین دست آدمهاکه مطمئن هستم یکیشون می تونه خودت باشی ، شک نداشته باش؛! دوست ؛ رفیق ؛ همرزمم و ...
✍ خیلی خُب بیایید برای پنج شنبه همه ی خوبان عالم را به شیوه ای پسندیده به شکلی که از دستمان برمی آید یاد کنیم : صلواتی، خیراتی، دعایی ، فاتحه ای وصلواتی که بدون شک بی نظیر و راه گشاست. و سبب نورانی شدن و تحول و تعالی انسانهای خوب مدنظرتان در سرای آخرت خواهد شد.
🍀 اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ 🍀🌸
🌸والعاقبه للمتقین
🌸دعابفرمایید ✍ نبی زاده
🌷اللّهُمَّصَلِّعَلی مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد🌷
🌷 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدالله 🌷
🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷