🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸
🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت
🌸 عملیات والفجر ۲ اول جانبازی بعد شهادت جامونده داریم😁
✍قطار زندگی با سرعت هرچه تمام تر در حال گذر است و ما نمیدانیم کی و کجا و باچه شرایطی بایداز آن پیاده شویم ؛! اما...
🍀 میتوانیم با دوستانمان ، از با هم بودن و مناظر زیبای آن لذت ببریم و دقایقی را شاد باشیم.!
🍀ای کاش رفیقان و همرزمانمان هم این را میدانستند. و ما را زودتر پیاده نمی کردند. شهدا را می گویم..!
🍀قطار زندگی با سرعت در حال گذر است و در پیچ و خم آن ، هم گیریم و هم درمانده و...
🍀 روزگذشته صوت خاطرات آقا جواد نظام پور را گوش میکردم همان خاطراتی که شهید صیاد به تیپ خودمان و شهید والامقام کاوه اعتماد کرد و با هلی کوپتر برگشتند و چند فروند هم هماهنگ و فرستادن تامجروحین اورژانس را از زیر ارتفاع کدو ، پس از چند روز به عقب منتقل نماییم.
🍀یاد ایامی افتادم که در اورژانس تیپ ، رزمنده ای احتمالا از تیپ المهدی ،در بین مجروحین داشتیم که شبانه خود را به اورژانس رسانده بود و بر اثر اصابت ترکش به گردن ؛ قادرنبود سرش را تکان دهد.
🍀 خوش مشرب و ناز سخن می گفت؛ بریده بریده ، با فاصله زیاد آنقدر استوار و سربلند که اصلا"نمی شد فهمید او مجروح است.
🍀حالا که فکرش را میکنم باید بگویم او حتما جانباز شده بود. اما به روی مبارکش هم نمی آورد.
🍀شب بود و تعدد مجروحین آنقدر مجال نمیداد تا رسیدگی همانند روز انجام شود.
🍀با چراغ قوه قلمی دور سبز هم که می بایستی نوبتی روشن کنیم و مجروحین بد حال رو وارسی کنیم. کارایی را بسیار پایین می آورد... در تاریکی شب با حس کردن روی بخش از زخم و اندازه زدن با انگشت پارگی ها را می یافتیم و شروع به اقدامات پیش گیرانه میکردیم.!
🍀دور نشویم ، بعد از رسیدگی به برادر بسیجی گفتم: برادر رزمنده از دست من بیشتر از این کاری بر نمیاد ترکش به نقطه ای اصابت کرده که نیاز به اتاق عمل هست.حلالمان کنید و او با تبسم به من گفت: همین دور بر هستم.!
🍀فقط تنفس برایم سخت شده و خون مدام به داخل گلویم فرومیرود و باز هم شوخی... اما راست می گفت ؛!به سختی نفس میکشید. سخت صحبت میکرد. و در آن لحظات ناب ذکر یا زهرا سلام الله علیها را ترک نمیکرد. حتی آمپول مسکن هم نخواست ؛! حتی در حد یک مسکن سطح پایین مثل نوآلژین؛!
🍀بعد از چند دقیقه رو کرد و گفت : اینجا شهدا را کجا نگهداری می کنید؟ کیسه خواب های شهدا را با انگشت در تاریکی شب و در گوشه ای نشان دادم.
🌷گفت: یعنی جایم به طور موقت آن مکان است. و من با دستپاچگی گفتم؛ اول جانباز شو بعد شهید؛!
🍀راستی جانبازها دلشان رفته بهشت خودشان ماندهاند توی برزخ زمینیِ ما و این حالت را می شد در چهره ی خسته ی او هم حدس زد؛!شاید او مانده بود تا نشان دهد راه کجاست و چاه کجاست؛!
🍀با همان دل گرفته و تن خسته و جراحت دیده ، و آن تبسمی که در صورت خندانش داشت در تاریکی کمی رفت جلو؛!
🍀از شما میپرسم ؛ ۲۴ ساعت که هیچ ، یک روز یا تنها یک شب را میتوانیم با ویلچر بگذرانیم؟
🍀 یک روز را با چشمان بسته چطور؟!شاید تصورش هم سخت باشد یک روز را بدون دست؟! و یا پا... اما مدام یادمان میرود جانبازها چگونه زندگی را سپری میکنند.
🍀حتی روزشان را فراموش میکنیم! وقت نداریم به یک آسایشگاهشان سر بزنیم! چقدر غفلت!
🍀 خنده ی او را در تاریکی شب حس میکردم اما در آن شب و در حین کار زار نمی دانستم ، دلش چه آشوبی به همراه دارد.
🍀جا ماندهاند از قافله و آن هم چه غریبانه...
🌷او نیز به شوخی گفت؛: فاصله ای بین جانبازی و شهادت نیست برادر،! میروم و در کنار شهدا تا کمی دعا کنم!
🍀 گفتم: دور نشو خون ریزی داری و ان شاءالله کمک خواهد رسید و شما به عقب منتقل خواهی شد.
🍀کاری که چند روز بعد انجام شد.و او آگاهانه و با تبسم گفت: پس از همین نقطه منتقل خواهم شد؛! و من هم به خیال انتقال به پشت جبهه گفتم : بله برادر؛!
🌷موقع اذان صبح یکی از پزشکیارهای بهداری اومد و گفت : نبی ؛ بیا ، بیا و رفتیم کنار کیسه خواب های شهدا ، برادر رزمنده و با صلابت بسیجی در کنار شهدا و با برگه دعایی که در دست داشت به آرامی خوابیده بود. بدنش هنوز گرم بود. اما ، ما تنها مانده بودیم و او سرافرازآنه به جمع شهدا ی دفاع مقدس پیوسته بود.
🌷باورش برای ما خیلی سخت بود، رزمنده ای با جراحت رسید و دقایقی با تبسمش، کنارش بودیم و خود را به کنار شهدا رساند و سپس به آنها پیوست ؛!
🌸والعاقبه للمتقین
🌸این نوشتار ادامه خواهد داشت اگر خداوند متعال فرصتی عنایت فرماید.
🌸خوبان_عالم_دعا_بفرمایید ✍نبی زاده
🌷اللّهُمَّصَلِّعَلی مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد🌷
🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🍀 پرسید: «فاصلۀ زمین تا آسمان چقدر است؟!
🍀 فرمود: به بلندای آه مظلوم!»
🍀 آه مظلوم مستقیماً به آسمان میرسد اما نه این آسمان ظاهر که محل جولان دائمی هواپیماهای کفار است.
🍀آسمانی که محل تقدیر امور عالم است. درهای این آسمان هرگز به روی کفار گشوده نمیشود اما پذیرای آه مظلومان است.
🍀 #سوره_نمل_اعراف_آیه_شریف۴۰
🕊🌷🕊🌷🕊
🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸
🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت
🍀 ایستگاه پنج شنبه ها
✍بگو خدا را می پرستم در حالی که دینم را برای او بی آلایش میگردانم (۱)
🍀 وقتی به گذشته و حتی به آینده پیش رو نگاه می کنم می بینم که ما روزهای زندگی رو تندتند ورق میزنیم و فکر میکنیم چیزی اون ور روزها پنهان شده که باید هرچه زودتر بهش برسیم. مثل کودکی که میخواد زود بزرگ بشه...
🍀 وقتی رسیدیم تازه متوجه می شیم که همین روزها همون چیزی هست که باید دریابیم و درکش کنیم! و برایش پاسخگو باشیم. اونوقت تازه میخوایم مثل کودکی هامون باشیم؛! اما زندگی ، همین روزهایی هست که منتظر گذشتنش هستیم ، بنابراین قدر فرصتها رو ثانیه به ثانیه و ذره به ذره تا دیر نشده بدونیم.
🍀 دنیای ما آدمها نه خوب هست و نه بد! اصلا" دنیای هر انسانی همون چیزی هست که ساخته و پرداخته ی خودش هست.اگه ظلمت و بدی نمی بینیم ؛ یقینا" اشکالی در کار هست! چون امکانش هست که چشمات رو به روی زیبایی های دنیایی که درش قرار گرفتی هم بسته باشی؛!
🍀هر چه در فهم تو آید آن بوَد مفهوم تو
🍀 تو هشت سال دفاع مقدس در کنار همرزمای شهیدی بودم که سالها طول میکشه تا وصف شان کنم. وقتی شهید میشدن پس از مدتی ساک وسایل لباس و عطر و چفیه اش رو میدادیم به پدرا و مادرای معظم شهدا...
🍀 پس از دفاع مقدس ازهمون همرزما برا پدرش پلاک و چند تکه استخوان و مقداری خاک اطراف پلاک رو می برن. به شرط پیدا شدن... گاهی خوبه وصیت نامه های شهدا رو بخونیم. کلمه ای کاش رفیقامون طلب #شهادت بود. ای کاش شهید بشم. ای کاش گمنام شهید بشم. ای کاش شهید بشم و اثری ازم نمونه ای کاش شهید بشم و پیدا نشم...
🍀 شما رو نمی دونم ؛ اما خودم این روزها آدمهای زیادی رو در بستر مرگ دیدم ؛ که در آخرین لحظات زندگی کاسه ی ای کاش و ای کاشکی و کاشکی فراوانی رو آرزو میکردن...
🍀 یکی میگفت:کاش کمتر حرص میخوردم و کمتر رقابت میکردم.
🍀یکی میگفت: کاش اینقدر خودم رو جلوی افرادی که ارزشش رو نداشتن خوار و خفیف نمیکردم.
🍀یکی میگفت: کاش اینقدر خود نمایی نمی کردم به دار ودیوار نمیزدم. و این ای کاش ها به شرط مُهلت داشتن در لحظه آخر برای ما آدمای دنیا پرست پا برجاست به شکلهای مختلف.!
🍀نمی دونم چرا برا موندن و یا به کُرسی نشستن افراد اینقدر زور اضافی میزنیم.!؟
🍀نمیدونم چرا مهربونی رو کم انجام میدیم اما ؛اما همون کم رو بارها میشماریمش.!
🍀دوست دارم به وقت کوچ و در خدا حافظی آخر چیزی با پیش عنوان ای کاش به زبان نیارم. و زندگی رو سیرِ سیر و با تمام نیکی ها به مسیر آب جوی بسپارم...آخه خدا جونم تو مرا مرشد راه شدی...!
🍀 امروز در ایستگاه پنجشنبه ها همانند قبل یاد آور لحظات ناب زندگی و زندگی پس از زندگی شدیم برای انسانهایی که دوستشان داشتیم و دوستمان داشتند و این روزها در کنارشان و در کنارمان نیستند. برایشان دعا و فاتحه بخوانیم ؛ صلواتی از جنس نور بفرستیم و از هر نوع که از دستمان بر می آید. خیرات نماییم.
🌸اللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ 🌸
🌸#خوبان_عالم_برای_همه_دعابفرمایید✍نبی زاده
🌷اللّهُمَّصَلِّعَلی مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد🌷
🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
🍀 #سوره_مبارک_زمر_آیه_شریف۱۴
🌺🌷شیعه راستین امیرالمومنین علیه السلام
✍بعدازشهادتش زنهای بی سرپرست میگفتن دوباره بی سرپرست شدیم وبچه هامون یتیم...
🌷 نورعلی شوشتری
🍀محل تولد: سرولایت، ینگجه - نیشابور
🍀تاریخ تولد: ۱۲ اردیبهشت ۱۳۲۷
🍀درجه: سرلشکر
🍀 یگان: نیروی زمینی سپاه
🍀مسئولیت: جانشین فرماندهی نیرو
🌷تاریخ شهادت: ۲۶ مهر ۱۳۸۸
🍀سن: ۶۱ سال
🌷محل شهادت: منطقه پیشین - استان سیستان و بلوچستان
🌷مزار شهید: مشهد مقدس بهشت رضا (ع)
🌷شهدا را میزبان باشیم حتی با ذکرصلواتی
🌷اللّهُمَّصَلِّعَلی مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد🌷
🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
🌷سالروزشهادت سردار شهید شوشتری و همرزمانش گرامی باد
🍀 #همرزم_وفرمانده_شهیدم
🕊🌷🕊🌷🕊
💚 #کلام_وحی
💚 وَ لَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضَىٰ
💚 و خدا به زودی به تو چیزی میبخشد که راضی میشوی...
🍀 #سوره_مبارک_ضحی_آیه_شریف۵
💚 اَللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَةِ الْقُرآن اَللّهُمَّ ارْزُقنا شَفاعَةَ الْقُرآن
🕊🌷🕊🌷🕊
🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸
🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت
💚 آدینه های مهدوی
💚 #سلامآرامشِقلبم_امام_زمانم
✍ ایهاالعزیز ؛ جمعه شده ؛ یک نگاهی کن ؛ فکری به حال و روز بی پناهم کن✋😔
🌸یوسف ندیده ها همه جمع اند دور هم
🌸فکری برای آمدن از عمق چاه کن
ســـ🌸ــلام آدینه تون زیبـا
🌸امروزتون پر از عطر دعا
🌸خدایا امروز سبد زندگی دوستانم را پُر از سلامتی مهربانی و عشق نما!
🌸روزتون پر از احساس خوشبختی
🌷اللّهُمَّصَلِّعَلی مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد🌷
🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
🕊🌷🕊🌷🕊
💚 #دلبرانه_مهدوی
💚 #سلام_امام_زمانم_حال_دلتون_خوبه_آقاجانم
💖 عاشقان در وصفت نوشته اند:
💚 جوانان برای خرسندی ات جان در دایره ی شهادت گذاشتند.
💚 مردان مان موی در ساحت انتظار ، سپید کردند.
💚 پیران مان بی تاب لحظه ی دیدارت از سرای دنیا کوچیدند.
💚 دریغا کـه نیامدی یا مهدی جانم!
#اللّهُمَّ_صَلِّ_عَلی_مُحَمَّد_وَ_آلِ_مُحَمَّد
#اَللّهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَلِیِّکَ_الْفَرَجَ_وَالْعافِیَةَ_وَالنَّصرَ
🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💚 #کلام_وحی
💚مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِيلًا
💚از ميان مؤمنان مردانى هستند كه آنچه را با خداوند پيمان بسته بودند صادقانه وفا كردند (و خود را آمادهى جهاد نمودند)، برخى از آنان پيمانشان را عمل كردند (و به شهادت رسيدند) و بعضى ديگر در انتظار (شهادت) هستند، و هرگز (عقيده و پيمان خود را) تغيير ندادند.
✍دفاع از حقّ تا مرز شهادت ، نشانهى صداقت در ايمان است. «صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ»
🍀تعهّد، لازم الاجرا و عمل به آن نشانه صداقت است. «صَدَقُوا ما عاهَدُوا»
🍀 بزرگداشت شهدا، پيام و درسى قرآنى است. «فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ»
🍀انتظار شهادت نيز يك ارزش است. «وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ»
🍀آمادگى براى لقاىباب شهادت باز است. «وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ»
🍀شهادت برخى مؤمنان، عامل عقب نشينى يا دلسردى ديگر مؤمنان نمىشود. ان شاءالله
🌷#شهادت سیدحسن نصرالله ؛ اسماعیل هنیه ؛ و روز گذشته #ابوابراهیم_یحیی_السنوار
برمسلمانان آزاده جهان گوار باد...
🌷اللّهُمَّصَلِّعَلی مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد🌷
🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
🕊🌷🕊🌷🕊
💖 #سلامآرامشِقلبم_امام_زمانم
💚 السَّلامُ عَلَيْكَ یَا قَاصِمَ شَوْکَهِ الْمُعْتَدِینَ
🍀 سلام بر شما و بر اعجاز دستهایت آنگاه که گَردستم را از روی شانههای زمین میتکانی و تاج و تخت فرعونیان را سرنگون میسازی...
✍ یابن الزهرا؛دیگر دلتنگی هایمان مخصوص شبهای جمعه نیست.
🍀 روز به روز و لحظه به لحظه دلتنگ آمدنت هستیم.
🍀 آقاجانم ؛ تنهاامیدادامه زندگیمان تپشهای قلب شماست.
🍀گویی بی قراری دلهای ما از شوق دیدار شماست. آقا بگو که آمدنت نزدیک است!
🍀 آقاجانم ؛ دیگر از انتظار نگو از وصال بگو. از پایان سه شنبه ها و جمعههای بی تو بگو!
🍀 آقاجانم ؛ بگو که به زودی هدهد صبا خبر از آمدنتان را نوید میدهد. بگو که میآیی و مرهم دلهای شکسته و خستهی ما میشوی.
بگو که دیگر غریب نیستیم.✋
#اللّهُمَّ_صَلِّ_عَلی_مُحَمَّد_وَ_آلِ_مُحَمَّد
#اَللّهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَلِیِّکَ_الْفَرَجَ_وَالْعافِیَةَ_وَالنَّصرَ
🌷 #شهادت_یحیی_السنوار
🌷🕊🌷🕊🌷
🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸
🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت
🌸 قممه ی تبرّک شده
✍گاهی اوقات در ساعت فراغت و تنهایی به رصد گذشته می پردازم و از خاطرات تلخ و شیرین نکات آموزنده ، شنیدنی، عبرت آموز جمع و به معلومات عمومی خودم و دیگران می افزایم.
🍀چند سال قبل هنگامی که زلزله ی بم به وقوع پیوست به سرعت به همراه چند تن از فرماندهان سپاهی از جمله شهید والا مقام احمد کاظمی ؛ جزو اولین پرسنل سپاه بودیم که با هواپیما ی فالکن درفرودگاه بم برای یاری رساندن و هماهنگی امداد اعزام شدیم.
🍀البته فرماندهان دیگری نیز حضور داشتند.که در خاطره ی بم بعدها ذکر خواهم نمود. اما روزی که مقام معظم فرماندهی کل قوا برای بازدید ، ابراز همدردی وصدور فرامین لازم به مراجع ذیربط به بم تشریف آوردند.
🍀لحظاتی را تجربه نمودم که وصف ناشدنی بود. بدون شک لحظات دلدادگی و ملکوتی ای بود. و از آن زیبا تر زمانی بود که مثل پروانه ابتدا در چادر سپس در خارج از چادر و دراطراف ایشان بودیم .
🍀اما زمانی که ایشان تشریف بردند، رفتم داخل چادر روی صندلی که ایشان جلوس فرموده بودند ، به دلیل نداشتن صندلی مناسب روی صندلی فلزی معمولی یک عدد ملحفه ی سپید به عنوان روکش تمیز و پاک کشیده شده بود. و ایشان نیز دقایقی چند بر روی آن نشسته و تکیه داده و سخنانی را در باره ی رسالت نیروهای مسلح در مواجه با چنین حادثه ی ناگواری را ابراز نمودند.
🍀همان پارچه! متبرک ! یادگاری ارزشمند ماموریتم به بم شد.
🍀خاطرات بیادماندنی که بعدها اگر توفیق دهد بیشتر خواهم نوشت. اما در زمانی که در تیپ ویژه شهدا بودم ، همانند همین تبرک وسیله ای دیگر برایم رقم خورده بود ، در آن دوران حماسی،رفقا و دوستان به همدیگر آب را با قمقمه در هر میزان و مقداری که داشتند و مقدور بود تعارف میکردند.تا همرزمان تشنه نمانند.
🍀 این عمل نیکو و پسندیده را میتوان نشات گرفته از حماسه ی حسینی دانست و جزو بهترین ساعات عمر هر رزمنده و به عنوان گنجینه های معرفت دوران هشت سال دفاع مقدس یادداشت و به آیندگان سپرد.
🍀این چنین لحظات بعدها و پس از دوران دفاع مقدس جزوآداب ورسوم رزمندگان به ثبت رسیده است.
🍀این بخش از خاطره بر میگردد به آزاد سازی جاده پیرانشهر به سردشت و زمانی که از سه راه الواتان به سمت روستای میر آباد به راه افتاده بودیم تا حماسه ای دیگر خلق گردد. به هر حال ،درحین عملیاتهای تیپ پی در پی با کمبود آب مواجه میشدیم.
🍀معمولا در راهپیمایی های شبانه به دلیل فعالیت زیاد و طولانی بودن زمان راهپیمایی کمتر اتفاق می افتاد که به رودخانه ای برسیم و همزمان آب قمقمه را تکمیل نماییم ، پس از رسیدن به قله ی هدف نیزبا عجله وسرعت برای کندن سنگر دست به کار می شدیم که تشنگی را صد چند ان و مضاعف می نمود.
🍀همه ی همرزمان و دوستان در دادن قمقمه ی آب به یکدیگر پیشتاز و درحال رقابت بودند. و تلاش داشتند تا تبرکی از لبان تشنه ی رفیق خود دریافت نمایند، رفاقتی در نهایت عشق ودلدادگی وصمیمیت و ایثار، این بخش هم مورد نظرم نبود.
🍀همیشه تلاش داشتم قمقمه ی آب پر باشه شاید فرمانده برادر کاوه و یا جانشین علی آقا قمی که برای سرکشی می آمدند،!آب بخواهند، و بدون شک هم می آمدند، مخصوص آن ارتفاعاتی که سوق الجیشی تربود و یا با درگیری فتح میگردید، یا پس از استقرار درگیر می شدیم.معمولا هم ،حداکثر تا ظهر و به صورت نوبتی و متوالی و با فاصله ی یکی دو ساعت میرسیدند.
🍀از طرفی چون ما دراطراف قله سنگر داشتیم و همانگونه که رکاب و نگه دارنده ی نگین انگشتری از عقیق آن نگهداری می نمایند ما هم از سنگر فرماندهی که در وسط قله بنا میشد حمایت و محافظت می نمودیم.
🍀 همچنین به دلیل کمبود وقت ، کمتر اتفاق می افتاد ،تا فرمانده کاوه زمان بیشتری را نزد دسته ها سپری نمایند. به هر حال همیشه آرزو داشتم، فرمانده برادر کاوه و جانشین ، برادر قمی وتک تک سایر فرماندهان به صورت تبرک هم که شده از قمقمه ی آب پر شده از رودخانه های محل عبور که با #دقت هم پر شده بود و تا زمانی که فرمانده برادر کاوه نرسیده بودند من هم استفاده نمیکردم ،تا#جرعه ای بنوشند.
🍀بارها هم شده بود که آب قمقمه تمام می شد و بچه ها صبح و در اولین فرصت در رودخانه قمقمه ها را داوطلبانه میبردند و آب پر میکردند.هر نفر بین ده تاپانزده قمقمه بر میداشت و با اجازه از فرمانده دسته و تامین مسلح و نوبتی به پایین قله میرفتند و آب می آوردند. معروف ترین داوطلب ها و پیشتاز در این کار برادر دهنوی بودند.
🍀اما این اتفاق برای همیشه می افتاد.بارها و بارها شده بود که برادرکاوه وقمی بیایند ، اما توفیقی برایم حاصل نمی شد. یاحواسم نبود. یا دیر می جنبیدم و یا اصلا" نمیشد که نمیشد، و....