🕊🌷🕊🌷🕊
🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸
🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت
💚 آدینه های مهدوی
💚 #سلامآرامشِقلبم_امام_زمانم
✍ ایهاالعزیز ؛ جمعه شده ؛ یک نگاهی کن ؛ فکری به حال و روز بی پناهم کن✋😔
🌸یوسف ندیده ها همه جمع اند دور هم
🌸فکری برای آمدن از عمق چاه کن
ســـ🌸ــلام آدینه تون زیبـا
🌸امروزتون پر از عطر دعا
🌸خدایا امروز سبد زندگی دوستانم را پُر از سلامتی مهربانی و عشق نما!
🌸روزتون پر از احساس خوشبختی
🌷اللّهُمَّصَلِّعَلی مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد🌷
🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
🕊🌷🕊🌷🕊
💚 #دلبرانه_مهدوی
💚 #سلام_امام_زمانم_حال_دلتون_خوبه_آقاجانم
💖 عاشقان در وصفت نوشته اند:
💚 جوانان برای خرسندی ات جان در دایره ی شهادت گذاشتند.
💚 مردان مان موی در ساحت انتظار ، سپید کردند.
💚 پیران مان بی تاب لحظه ی دیدارت از سرای دنیا کوچیدند.
💚 دریغا کـه نیامدی یا مهدی جانم!
#اللّهُمَّ_صَلِّ_عَلی_مُحَمَّد_وَ_آلِ_مُحَمَّد
#اَللّهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَلِیِّکَ_الْفَرَجَ_وَالْعافِیَةَ_وَالنَّصرَ
🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💚 #کلام_وحی
💚مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِيلًا
💚از ميان مؤمنان مردانى هستند كه آنچه را با خداوند پيمان بسته بودند صادقانه وفا كردند (و خود را آمادهى جهاد نمودند)، برخى از آنان پيمانشان را عمل كردند (و به شهادت رسيدند) و بعضى ديگر در انتظار (شهادت) هستند، و هرگز (عقيده و پيمان خود را) تغيير ندادند.
✍دفاع از حقّ تا مرز شهادت ، نشانهى صداقت در ايمان است. «صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ»
🍀تعهّد، لازم الاجرا و عمل به آن نشانه صداقت است. «صَدَقُوا ما عاهَدُوا»
🍀 بزرگداشت شهدا، پيام و درسى قرآنى است. «فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ»
🍀انتظار شهادت نيز يك ارزش است. «وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ»
🍀آمادگى براى لقاىباب شهادت باز است. «وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ»
🍀شهادت برخى مؤمنان، عامل عقب نشينى يا دلسردى ديگر مؤمنان نمىشود. ان شاءالله
🌷#شهادت سیدحسن نصرالله ؛ اسماعیل هنیه ؛ و روز گذشته #ابوابراهیم_یحیی_السنوار
برمسلمانان آزاده جهان گوار باد...
🌷اللّهُمَّصَلِّعَلی مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد🌷
🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
🕊🌷🕊🌷🕊
💖 #سلامآرامشِقلبم_امام_زمانم
💚 السَّلامُ عَلَيْكَ یَا قَاصِمَ شَوْکَهِ الْمُعْتَدِینَ
🍀 سلام بر شما و بر اعجاز دستهایت آنگاه که گَردستم را از روی شانههای زمین میتکانی و تاج و تخت فرعونیان را سرنگون میسازی...
✍ یابن الزهرا؛دیگر دلتنگی هایمان مخصوص شبهای جمعه نیست.
🍀 روز به روز و لحظه به لحظه دلتنگ آمدنت هستیم.
🍀 آقاجانم ؛ تنهاامیدادامه زندگیمان تپشهای قلب شماست.
🍀گویی بی قراری دلهای ما از شوق دیدار شماست. آقا بگو که آمدنت نزدیک است!
🍀 آقاجانم ؛ دیگر از انتظار نگو از وصال بگو. از پایان سه شنبه ها و جمعههای بی تو بگو!
🍀 آقاجانم ؛ بگو که به زودی هدهد صبا خبر از آمدنتان را نوید میدهد. بگو که میآیی و مرهم دلهای شکسته و خستهی ما میشوی.
بگو که دیگر غریب نیستیم.✋
#اللّهُمَّ_صَلِّ_عَلی_مُحَمَّد_وَ_آلِ_مُحَمَّد
#اَللّهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَلِیِّکَ_الْفَرَجَ_وَالْعافِیَةَ_وَالنَّصرَ
🌷 #شهادت_یحیی_السنوار
🌷🕊🌷🕊🌷
🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸
🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت
🌸 قممه ی تبرّک شده
✍گاهی اوقات در ساعت فراغت و تنهایی به رصد گذشته می پردازم و از خاطرات تلخ و شیرین نکات آموزنده ، شنیدنی، عبرت آموز جمع و به معلومات عمومی خودم و دیگران می افزایم.
🍀چند سال قبل هنگامی که زلزله ی بم به وقوع پیوست به سرعت به همراه چند تن از فرماندهان سپاهی از جمله شهید والا مقام احمد کاظمی ؛ جزو اولین پرسنل سپاه بودیم که با هواپیما ی فالکن درفرودگاه بم برای یاری رساندن و هماهنگی امداد اعزام شدیم.
🍀البته فرماندهان دیگری نیز حضور داشتند.که در خاطره ی بم بعدها ذکر خواهم نمود. اما روزی که مقام معظم فرماندهی کل قوا برای بازدید ، ابراز همدردی وصدور فرامین لازم به مراجع ذیربط به بم تشریف آوردند.
🍀لحظاتی را تجربه نمودم که وصف ناشدنی بود. بدون شک لحظات دلدادگی و ملکوتی ای بود. و از آن زیبا تر زمانی بود که مثل پروانه ابتدا در چادر سپس در خارج از چادر و دراطراف ایشان بودیم .
🍀اما زمانی که ایشان تشریف بردند، رفتم داخل چادر روی صندلی که ایشان جلوس فرموده بودند ، به دلیل نداشتن صندلی مناسب روی صندلی فلزی معمولی یک عدد ملحفه ی سپید به عنوان روکش تمیز و پاک کشیده شده بود. و ایشان نیز دقایقی چند بر روی آن نشسته و تکیه داده و سخنانی را در باره ی رسالت نیروهای مسلح در مواجه با چنین حادثه ی ناگواری را ابراز نمودند.
🍀همان پارچه! متبرک ! یادگاری ارزشمند ماموریتم به بم شد.
🍀خاطرات بیادماندنی که بعدها اگر توفیق دهد بیشتر خواهم نوشت. اما در زمانی که در تیپ ویژه شهدا بودم ، همانند همین تبرک وسیله ای دیگر برایم رقم خورده بود ، در آن دوران حماسی،رفقا و دوستان به همدیگر آب را با قمقمه در هر میزان و مقداری که داشتند و مقدور بود تعارف میکردند.تا همرزمان تشنه نمانند.
🍀 این عمل نیکو و پسندیده را میتوان نشات گرفته از حماسه ی حسینی دانست و جزو بهترین ساعات عمر هر رزمنده و به عنوان گنجینه های معرفت دوران هشت سال دفاع مقدس یادداشت و به آیندگان سپرد.
🍀این چنین لحظات بعدها و پس از دوران دفاع مقدس جزوآداب ورسوم رزمندگان به ثبت رسیده است.
🍀این بخش از خاطره بر میگردد به آزاد سازی جاده پیرانشهر به سردشت و زمانی که از سه راه الواتان به سمت روستای میر آباد به راه افتاده بودیم تا حماسه ای دیگر خلق گردد. به هر حال ،درحین عملیاتهای تیپ پی در پی با کمبود آب مواجه میشدیم.
🍀معمولا در راهپیمایی های شبانه به دلیل فعالیت زیاد و طولانی بودن زمان راهپیمایی کمتر اتفاق می افتاد که به رودخانه ای برسیم و همزمان آب قمقمه را تکمیل نماییم ، پس از رسیدن به قله ی هدف نیزبا عجله وسرعت برای کندن سنگر دست به کار می شدیم که تشنگی را صد چند ان و مضاعف می نمود.
🍀همه ی همرزمان و دوستان در دادن قمقمه ی آب به یکدیگر پیشتاز و درحال رقابت بودند. و تلاش داشتند تا تبرکی از لبان تشنه ی رفیق خود دریافت نمایند، رفاقتی در نهایت عشق ودلدادگی وصمیمیت و ایثار، این بخش هم مورد نظرم نبود.
🍀همیشه تلاش داشتم قمقمه ی آب پر باشه شاید فرمانده برادر کاوه و یا جانشین علی آقا قمی که برای سرکشی می آمدند،!آب بخواهند، و بدون شک هم می آمدند، مخصوص آن ارتفاعاتی که سوق الجیشی تربود و یا با درگیری فتح میگردید، یا پس از استقرار درگیر می شدیم.معمولا هم ،حداکثر تا ظهر و به صورت نوبتی و متوالی و با فاصله ی یکی دو ساعت میرسیدند.
🍀از طرفی چون ما دراطراف قله سنگر داشتیم و همانگونه که رکاب و نگه دارنده ی نگین انگشتری از عقیق آن نگهداری می نمایند ما هم از سنگر فرماندهی که در وسط قله بنا میشد حمایت و محافظت می نمودیم.
🍀 همچنین به دلیل کمبود وقت ، کمتر اتفاق می افتاد ،تا فرمانده کاوه زمان بیشتری را نزد دسته ها سپری نمایند. به هر حال همیشه آرزو داشتم، فرمانده برادر کاوه و جانشین ، برادر قمی وتک تک سایر فرماندهان به صورت تبرک هم که شده از قمقمه ی آب پر شده از رودخانه های محل عبور که با #دقت هم پر شده بود و تا زمانی که فرمانده برادر کاوه نرسیده بودند من هم استفاده نمیکردم ،تا#جرعه ای بنوشند.
🍀بارها هم شده بود که آب قمقمه تمام می شد و بچه ها صبح و در اولین فرصت در رودخانه قمقمه ها را داوطلبانه میبردند و آب پر میکردند.هر نفر بین ده تاپانزده قمقمه بر میداشت و با اجازه از فرمانده دسته و تامین مسلح و نوبتی به پایین قله میرفتند و آب می آوردند. معروف ترین داوطلب ها و پیشتاز در این کار برادر دهنوی بودند.
🍀اما این اتفاق برای همیشه می افتاد.بارها و بارها شده بود که برادرکاوه وقمی بیایند ، اما توفیقی برایم حاصل نمی شد. یاحواسم نبود. یا دیر می جنبیدم و یا اصلا" نمیشد که نمیشد، و....
🕊🌷🕊🌷🕊
🍀بالاخره در عملیات آزاد سازی سه راه الواتان به سمت روستای میرآباد چنین توفیقی حاصل گردید. و من قمقمه ی آبم را به فرمانده ودلبرم آقامحمودکاوه رساندم .
🍀 درب قمقمه ی سبز رنگ را با دستم باز و قمقمه را به سمت ایشان بردم و ایشان هم در حین گزارش گیری قمقمه را گرفتن ، کمی نگاه کرد و سپس درحین شنیدن آخرین وضعیت از فرمانده دسته،آب می نوشید و من هم کیف میکردم.
🍀البته حواس ایشان هم بود ، پس از نوشیدن چند جرعه گفت:مگه رودخونه نزدیکه، با لبخند گفتم نه ، گفت: آخه قمقمه پُر بود، لبخندی زدم و قمقمه رو گرفتم و رفتم تو سنگرخودم .
🍀 بعد از ایشان هم؛علی آقا قمی سر رسید و به دنبال فرمانده محمود می گشت. که آدرس دادند و در همین حین رسیدم و گفتم ، آب برادرقمی ، ایشان لبخندی زد و گفت: مگه رودخانه نزدیکه ، گفتم نه ، چطور مگه؟!گفت: آخه بیشتر آب قمقمه پره! چند جرعه نوشید و یا ابا عبدالله الحسین و رفت ،به دنبال #کاوه
🍀همزمان من هم لبخندی زدم و گفتم،همیشه پُره و به سرعت رفتم داخل سنگرم ، داشتم بال در می آوردم ، آب داده بودم به #فرمانده_محمود_کاوه_و_جانشین_علی_قمی و ضمن دریافت لبخند و رضایتمندی ، حالا دیگه قمقمه ی من هم تبرک هم شده بود .
🍀فکرش را کنید اولین کاری که کردم چی بود، بله نوشیدن آب از قمقمه ی متبرک شده ، و حالا دیگر برایم با #ارزش ترین وسایل همراهم به حساب می آمد ، و آن قمقمه آبی بود که همیشه و تا پایان ماموریت به همراه داشتم. حتی رفتم یه قمقمه از ارومیه خریدم و آوردم که بااین قمقمه ی تبرک شده جایگزین و آن را با خودم ببرم
🍀اما نشد. و من در پایان ماموریتم در تیپ قمقمه ی متبرک شده به لبان تشنه ی رفیقان شهید و جانبازم را به تدارکات تحویل دادم.😔✋
🍀قمقمه ای که برایم ارزشمند، خاطره انگیز، و همچنین متبرک شده به لبان دو فرمانده عزیزی به نام محمودکاوه و علی قمی شده بود .
🍀همان فرماندهان عزیزی که چند سال بعد یکی پس از دیگری قله های جهاد و شهادت را یکی پس از دیگری طی نمودند و به ملکوت اعلی پیوسته و به خیل شهدای آسمانی هشت سال دفاع مقدس پیوستند.
🍀روح تمامی رفقا، دوستان ، همر زمانی که در لشگر ویژه شهدا به درجه رفیع شهادت نائل گشتند شاد و سربلندو سرافراز باد.
🍀لشگری که به دلیل پایمردی، شجاعت، شهامت، و هر آنچه که فرماندهی از یگان خوب خود انتظار دارد بود، این یگان فاخر و معروف ، سربلند و همیشه جاودان خواهد ماند.
🌸والعاقبه للمتقین
🌸این نوشتار ادامه خواهد داشت اگرخداوند متعال فرصتی عنایت فرماید.
🌸خوبان_عالم_دعا_بفرمایید ✍نبی زاده
🌷اللّهُمَّصَلِّعَلی مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد🌷
🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
🕊🌷🕊🌷🕊
💚 #کلام_پروردگار
💚 وَسَيَعلَمُ الَّذينَ ظَلَموا أَيَّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبونَ
💚و آنان كه ظلم و ستم كردند به زودی خواهند دانست كه به چه كیفرگاهی باز می گردند.
🍀 #سوره_مبارک_شعراء_آیه_شریف۲۲۷
💚 اَللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَةِ الْقُرآن اَللّهُمَّ ارْزُقنا شَفاعَةَ الْقُرآن
🕊🌷🕊🌷🕊
💚 #خدایا_شکرت
✍ وقتی که کمی دقت کردم و مواهب بی شمار رو شروع کردم ، که تو زندگی نصیبم شده بود و همینطور هم مثل رودی خروشان درجریانه ؛ به طور کلی مسیر زندگیم تغییر کرد.
💚 #سپاسگزارم_حضرت_دوست
🌷اللّهُمَّصَلِّعَلی مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد🌷
🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸
🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت
🌸 پدرم در اومد!
✍ امشب ، پسرم رو برده بودم سلمونی✂️ آقا تو ماشین یکدفعه یاد ، پادگان پیرانشهر افتادم ، با اون زمین سنگ فرش و کمی شیب دارش ، نمیدونم چه حس غریبی بود.
🍀 یادم افتاد ، نزدیک عملیاتی بود ، که بایستی میرفتیم تو جاده ، موهای سرم بلند شده بود ، باید کوتاهش میکردم مانده بودم معطل توی پادگان برم سلمونی یا شهر ، مرخصی ساعتی رو که قیدش رو زدم ، حالا ، سلمونی✂️ از کجا پیدا کنم. 🤔
🍀 تا اینکه خبردار شدم یکی ازپیرمردهای🎅 مشهدی دسته سه ، یک ماشین سلمونی داره و بعضی اوقات اگه پا بده و حالش باشه ، صلواتی موها رو اصلاح میکنه،! بایستی می رفتم سراغش...✋😂
🍀 پرسون ، پرسون، رفتم به طرفش ، بیرون آسایشگاه ، پیر مردی روی یه چارپایه چوبی تو آفتاب 🌤کم قدرت پاییزی نشسته بود. کسی هم دور و برش نبود.😉
🍀 حالا خودش هست ، نیست ، رفتم جلو و سلام دادم👋 ، قبل از اینکه حرفی بزنم، با لهجه مشهدی گفت : بشین عمو،! من از خدا خواسته طمع کردم و فوری با چرب زبانی قربان صدقه اش رفتم و نشستم زیر دستش.🙏
🍀 پیش خودم گفتم 🤔، عجب! کلا"دوتا ماشین اصلاح دستی قدیمی داره... یکی صفر میزد و دیگری چهار... از بقیه ی وسایل هم خبری نبود. ✋😳
🍀 صلواتی فرستادیم و رفتیم زیر عمل انجام نشده! اما کاش نمی نشستم. چشمتون روز بد نبینه؛! ماشین که برقی نبود هیچ ، دستی و معلوم بود خیلی ازش کار کشیده و روغن کاری هم نشده ؛! با هر حرکت ماشین بی اختیار از زور درد از جا می پریدم.!😂🤐
🍀 ماشین نگو بلدوزر! به جای بریدن! موها رو غِلِفتى از ریشه می کند! وجلو میرفت. هر بار با چشمان اشک آلود که از جا می پریدم ، می گفتم ، حاجی ،! اونم می گفت ،باباته ،!😁
🍀 پیرمرد دو سه بار جواب داد و خندیدیم! ، اما بار آخر کفری شد و گفت: «یره جان ، تو چته! یه ، چیزیت مره ها...!!
🍀گفتم: «راستش پدرم...،! پیرمرد دست از کار کشید و با حیرت گفت: «چی؟ به پدرت چه؟ کو پدرت؟»
🍀 اشک چشمانم را گرفت و گفتم: «هر بار که شما با ماشین موهام را می کَنید، پدرم جلوی چشمم می آید و من به احترام بزرگ تر بودنش می پرم آسمون !»
🍀پیرمرد اول چیزی نگفت. اما بعد پس گردنی جانانهای خرجم کرد و گفت: «بشکنه این دست که نمک نداره...» مجبوری تا آخر ،نشستم ؛! تا کارم تمام شد.
🍀راستش رو بخواین، چندتا جزیره کوچک و بزرگ هم تو کلم بود، اما از خیرش گذشتم، ازون به بعد هرکسی رو که دوستش داشتم ، و خاطرش برام خیلی عزیز بود ،می فرستادم پیش حاجی عمو سلمونی،!😂 اسمی بود که خودم گذاشته بودم، هرکجا هست خدا حافظش باشه؛!
🍀 صبح خوبی برای شما همراهان عزیزم از خداوند متعال خواستارم .✋💖
🌸والعاقبه للمتقین
🌸این نوشتار ادامه خواهد داشت اگرخداوند متعال فرصتی عنایت فرماید.
🌸خوبان_عالم_دعا_بفرمایید ✍نبی زاده
🌷اللّهُمَّصَلِّعَلی مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد🌷
🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
🕊🌷🕊🌷🕊
✍میگفت : وسطشهر یادِ امامزمانبودن ، هنره .. و گرنه در جمکران که احتمالا" همه به یادشاند !
🍀 روزمون قشنگتر میشه اگه هر کارِ خیر و خوبی رو به نیت آقای غریبمونانجام بدیم...
🍀 آخه چه چیزی بهتر از لبخند مولا !؟ از توفیق دیدنش خودمونو با گناه محروم نکنیم.
🌷اللّهُمَّصَلِّعَلی مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد🌷
🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷