🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸
🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت
🌸ایستگاه پنج شنبه ها بر اشتباهت اصرار نکن
✍ #فرصت را اگر بگذاری که بگذرد ، «ﺍﯾﻦ ﺯﻣﺎﻥ» میشوﺩ «ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ» و میشوﺩ بسانِ لحظهی بعد از تحویل دادنِ برگهی امتحانی ، آن لحظه ، دیگر هیچ چیزی نمیتواند آن برگه را دوباره به دستت برساند.
🍀 میدانید چه میشود ، آن وقت تو میمانی و یک آهِ پُرحسرت... #ﻓﺮﺻﺖ یاری امام زمان ﺭﺍ و حتی تمامی آنانی ﮐﻪ دوستت دارند و آنهایی را که دوست میداری را به سرعت از دست میدهی...
🍀 انگاری #فرصتی که لحظه ای از خیلش گذشتی برایت میشوﺩ ﻣﺜﻞ ﺁﺏِ آن تُنگِ ﻣﺎهی ﮐﻪ ﺑﻪ ﻭﻗﺘﺶ ﻋﻮﺽ نشده.! ﺁن وﻗﺖ ﺩﯾﮕﺮ ﺁﻥ ﻣﺎﻫﯽ ﻫﻢ ، زنده نمی ماند.
🍀 شاید این قصه ی پند آموز را شنیده باشید که شخصی در یکی از مناطق کویری زندگی میکرد. او چاهی داشت پر از آب زلال که زندگی اش بهراحتی میگذشت.
🍀بقیه اهالی صحرا به علت کمبود آب همیشه دچار مشکل بودند اما او خیالش راحت بود که یک چاهِ آب خشک نشدنی دارد.
🍀 روزی بهصورت اتفاقی سنگ کوچکی از دستش داخل چاه افتاد. صدای سقوط سنگ ریزه برایش آنچنان دلنشین بود که میخواست دوباره صدای آن را بشنود. اما میترسید که برای چاه آب مشکلی پیش بیاید.
🍀چند روزی گذشت و دلش برای آن صدا تنگ شد. از روی کنجکاوی این بار خودش سنگ ریزهای را داخل چاه انداخت. کمکم با صدای چاه انس گرفت و اطمینان داشت با این سنگ ریزهها چاه به مشکلی برنمیخورد.
🍀مدتی گذشت و کار هر روزه مرد بازی با چاه بود تا اینکه سنگ ریزههای کوچک روی هم تلمبار شدند و چاه بسته شد. دیگر نه آن صدای دلنشین از چاه شنیده میشد و نه آبی در کار بود.
🍀ﻗﺪﺭِ #لحظات شیرین و #فرصت های پدید آمده را بدانیم ؛ حتی ثانیه ای هم آن را عقب نیندازیم. تکرار اشتباهات کوچک و اصرار بر آنها به شکست بزرگی ختم خواهد شد. بدانیم که لحظات پیش رو منتظر هیچ کس نمی ماند.
🍀امروز پنج شنبه و ایستگاهی که هر هفته یاد نفس های گرمی را یادآور می شود که امروزه در خاک سرد خفته اند.🌸👇🌸
🌸اللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ 🌸
🌸 #خوبان_عالم_همه_را_دعا_بفرمایید🌸
🌷اللّهُمَّصَلِّعَلی مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد🌷
🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
🕊🌷🕊🌷🕊🌷
💚 #کلام_پروردگار
💚نِّي تَوَكَّلْتُ عَلَى اللَّهِ رَبِّي وَرَبِّكُم ۚ مَّا مِن دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذٌ بِنَاصِيَتِهَا ۚ إِنَّ رَبِّي عَلَىٰ صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ
💚من بر خداوند تکیه کردهام که پروردگار من و پروردگار شماست. هیچ موجود و جنبندهای نیست مگر این که خداوند بر او تسلّط دارد. بیگمان خدای من بر صراط مستقیم که جادهی عدل و داد است قرار دارد و کاری برخلاف حکمت و صواب انجام نمیدهد.
🍀 #سوره_مبارک_هود_آیه_شریف۵۶
💚 اَللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَةِ الْقُرآن اَللّهُمَّ ارْزُقنا شَفاعَةَ الْقُرآن
🕊
🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸
🌺 #صبور_باش ...
✍ یادت باشد که اگر: دنیایت کوچک باشد همه چیز را بزرگ می بینی...
🍁 غمها هر کدام برایت دیواری می شوند که جلوی تو و خوشبختی ات را سد می کنند.
🍁 غصه ها همانند دیوها در افسانه ها می شوند و تو را به وحشت می اندازند...
🌸 اما اگر دنیایت بزرگ باشد و با نگاهی زیبا به دنیا بنگری ، تمام غمها و غصه ها برایت کوچک می شوند.
🌺 آنقدر کوچک و حقیر که با تبسم به آنها می نگری و تو همیشه پیروز می مانی...
🍀 #قوی_بمان_و_صبور_باش_تو_پیروزی
#إِنَّهُمْ_يَرَوْنَهُ_بَعِيداً_وَ_نَراهُ_قَرِيباً
#اللّهُمَّ_صَلِّ_عَلی_مُحَمَّد_وَ_آلِ_مُحَمَّد
#اَللّهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَلِیِّکَ_الْفَرَجَ_وَالْعافِیَةَ_وَالنَّصرَ
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸
🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت
💚 آدینه های مهدوی
💚 #سلامآرامشِقلبم_امام_زمانم 💖✋
✍مولایم ، شاید ما آدمها ، معنای #انتظار را در لغتنامهها نخواندیم!...
💚شاید هم معنای لغویاش را فراموش کردیم!... انگار در فرهنگ #انتظار، «آرام» و «قرار» معنایی ندارد!
💚 «چشمانتظار» بودن لازم است اما کافی نیست!...و «دلشوره» داشتن، دردی را دوا نمیکند!... گرچه همهی شان خوب هستند اما باید هر لحظه به یاد محبوبت باشی!...
💚 این آدینه نیز کوچه به کوچه و خانه به خانه، از او خبر بگیریم و دیوانه وار، در جستجویش باشیم... و او ، وقتی بیتابیت را خبردار شود ، خودش به دیدارت میآید!...
💚 #سلام_امام_زمانم_حال_دلتون_خوبه_آقاجانم
💚 یکی از همین روزها ، پنجره ها را که بگشاییم می بینیم در اوج پاییز و شاید هم سرما ، ناگهان بهار ، بساط معطر و صورتی رنگش را همه جا پهن کرده است .
💚 بیماریها رفته است...فقر ، مرده است...جنگ ، واژه ای بی مفهوم شده و رنج ، برای همیشه از یادها رفته است...
💚یک روز ، که خیلی هم نزدیک است ، پنجره ها را که باز می کنیم ، می بینیم شمیم زهراییِ هزار گل نرگس ، فضا را پرکرده...
💚نگاه می کنیم و می بینیم مهدی جانم آمده...
#إِنَّهُمْ_يَرَوْنَهُ_بَعِيداً_وَ_نَراهُ_قَرِيباً
#اللّهُمَّ_صَلِّ_عَلی_مُحَمَّد_وَ_آلِ_مُحَمَّد
#اَللّهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَلِیِّکَ_الْفَرَجَ_وَالْعافِیَةَ_وَالنَّصرَ
🕊🌷🕊🌷🕊
🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸
🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت
🌸روستا و قله ی بازرگان
🍀از صبح من و همه ی برو بچه های دسته ی ما ، حاضر در پادگان پیرانشهر ، مقر تیپ ویژه شهدا در تکاپو و به دنبال وسایل و تجهیزات انفرادی بودیم.
🍀جیره غذایی توسط تدارکات دسته دریافت و تحویل داده شده بود، چندین جعبه سبز رنگ ، نارنجک دستی بیرون آسایشگاه گذاشته شده ، جعبه های مقوایی تیر ژ۳ به وفور بود و جعبه های چوبی نارنجک تفنگی اگر چه کم بود ، اما وجود داشت.کیسه گونی کنفی یا همان کیسه شن به تعداد لازم هست ، پد جنگی بهداری داخل گونی به تعداد زیاد وجود دارد و...
🍀حالا نوبت برداشتن تجهیزات اضافه تر است،#خوشدل همه را به خط کرده بایددقیق تجهیزات اضافی را بردارند ،به شدت کنترل میکرد تا کمکی ها تو گروه تجهیزات بیشتری بردارند.
🍀بلندبلند میگفت:کمکی ها ازاضافه برداشتن فشنگ و نارنجک معافند،اما باید وسایل کمکی را اضافه تر بردارند.ارکان دسته ،کمک خمپاره ۶۰م م سه نفر هستیم. هر کدام سه تا گلوله خمپاره برداشتیم امادو تا دیگه داده به دستمون که باید بیارین،! لازمه،! هرچی گفتیم بابا خیلی سنگینه گوشش بدهکار نبود. مدام میگفت:کار برای رضای خدا خستگی نداره!😘
🍀کمک آرپی جی هاعلاوه بر موشکهای کوله هرکدام دو تا موشک تو دست دارند اون هم نایلون کشیده،!ای کاش کوله ی خمپاره هم وجود داشت.!
🍀تازه به هرکدام از بچه ها که قوی تر هستند هم گلوله خمپاره و یا موشک آرپی جی داده ، داد بچه ها در اومده ،! اما امر فرمانده امر و فرمان امام هست، و باید اجرا شود.!
🍀موقع حرکت فرمانده دسته برادر#خوشدل بازهم همه تجهیزات روچک کردساعت حدود نه صبح است وهمه آماده هستند برای حرکت هرگروه داخل یک ایفا نشستیم و آماده حرکت شدیم.
🍀این مسیر اولیه را تا حالا چند بار رفتیم ، چند روزی هست که از شهادت دومین فرمانده تیپ شهید #گنجی زاده گذشته ، اما سلسله عملیاتها به قوت خودش پا برجاست! از کنار همان نقاط گذشتیم، یادم اومد آن روز بچه های وقتی درگیر شده بودند ، دونفر ضد انقلاب را زده بودند و جنازه بی مقدارشان وسط جاده بود ، هنوز یادم نرفته هر دو برنو داشتند. یکی مسن و دیگری حدود پانزده شانزده سال داشت.
🍀آن روز فراموش نشدنی و غم انگیز را بیاد داشتم . ما در جاده بودیم تا برای کمک وارد منطقه درگیری شویم. صدای شهید #گنجی زاده و #کاوه را از پشت بی سیم می شنیدیم که میگفت : همه ی ضد انقلاب باید بیافتند در محاصره و باید نابود شوند. دوشکا و...
🍀حالا از نزدیکی های همان منطقه در حال حرکتیم ، و تداعی بخش همان لحظات و ناب و فراموش نشدنی ،!! همان منطقه ای که فرماندهان عالی رتبه ارتش فرماندهان ما را نصحیت میکردند که وارد ش نشویم،!
🍀یا با مدت زمان و تأمل بیشتر و نیرو تجهیزات مناسب تر و...اما حرکتی که در پیش گرفته شده بود ، تداعی بخش این موضوع بود که سه ماهه باید کار این منطقه تمام شود. که هیچ به زمستان هم نباید برسد .و...
🍀از منطقه در حال عبور بودیم و جاده ی آسفالت به سرعت زیر پایمان رو به اتمام بود، دیگر به جاده نه آسفالت نه خاکی رسیدیم و مدتی بعد وارد جاده خاکی و ایفاها با ترمز جانانه ایستاد ،همه رفتیم جلو و بعد عقب ، همه شروع به پیاده شدن کردیم .
🍀دسته ی ما با دسته ی برادر بهشتی همزمان رسیده بودند و در حال پیاده شدن بودند. چندین کیلومتر جلوتر باید به روستایی می رسیدیم که بازرگان نام داشت .
🍀اما هدف ما قله ی #بازرگان بود. قله ای مرتفع و مسلط بر منطقه ، من که آن زمان یک نیروی ساده بسیجی و در دسته و کمکی ارکان بودم ، نمی دانستم که داریم وارد چه منطقه ای می شویم که ضد انقلاب به شدت از آن مراقبت می کند..
🍀یادم هست هوا روشن بود رسیدیم بالای ارتفاعی که با یالی نسبتا ملایم به قله می رسید. دسته برادر بهشتی روی همین نقطه ایستاد و چند نفر از بچه های دسته رفتند جلو تا قله رو براندازی کنند و علامت بدهند تا بریم بالا و مستقر شویم..
🍀به سرعت بچه هایی که بودند، شروع به کندن سنگر کردند. جای خوبی داشتند. زمین هم خوب بود . کیسه شن ها سریع پر می شد. ما هم با دستور فرمانده دسته به سرعت از کوه بالا کشیدیم و رسیدیم نوک قله ، از همان اولش هم ترسناک بود. بر عکس آن پایین این بالا هم سنگ لاخ بود و هم زمینش سنگ های ورقه ای داشت.
🍀سریع مستقر شدیم ، و در گروههای چهار نفره شروع به کندن سنگر کردیم، دستان ما تاول زده بود، زمین خیلی سخت بود و ما هم باید سنگر گود می.کندیم. حتی از سنگ های تخته ای هم استفاده کردیم بالاخره تمام شد وآماده می شدیم که استراحت کنیم.
🍀از آتش پشتیبانی توپخانه ارتش هم بهره می جستیم. هم توپهای ۱۳۰ و ۱۲۲ و هم از آن خوب هاش ۲۰۳م م البته ادوات خودمان مینی کاتیوشا و اسلحه ۱۰۶ و دوشکای خوش آوازه عالی عمل میکرند. و جای نفس کشیدن به ضد انقلاب ندا ند.
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
(۲)
🍀درگیری اول سبک و ساده شروع شد. از تک تک زدن شروع شد ، اما به ناگاه خیلی شدید شد. شدیدتر از آنچه انتظار می رفت. غوغایی بود.
🍀دونفر از چهار نفر ما تیر اندازی می کرد، و دو نفر هم نشسته بودند تو سنگر و خشاب پر می کردند. درختان منطقه محل خوبی برای پنهان شدن و تیر اندازی برای ضد انقلاب را فراهم کرده بود. به تعداد ضد انقلاب هم افزوده می شد. چون به نواخت تیر بیشتری که روی ما بود و از بالای سرمان رد می شد افزوده می شد.
🍀حالا مدام نارنجک می انداختیم و نارنجک تفنگی می زدیم. همزمان آتش توپخانه ی حمایتی ارتش هم شروع شد. واقعا گلوله های توپخانه که در اطراف قله زمین می خورد سنگ ها و کیسه شن سنگر را به شدت تکان می داد و تکه های سنگ و شاخه های درختان را به هر سو پرت می کرد.
🍀ضد انقلاب آنقدر نزدیک بود که هم صدایشان را که مدام تهدید وفحاشی می کردند می شنیدیم و هم خودشان را که در بیست متری ما بودند و مدام جایشان را تغییر میدادند. می دیدیم. واقعا اوضاع بدی بود. با آن همه آتش پشتیبانی توپخانه و ادوات از پایین و زدن ما از بالا عقب که نمی رفتند هیچ دست به پیش روی هم زده بودند.
🍀واقعا احساس می کردیم دیگر کار تمام است و الان باید جنگ تن به تن کنیم. و چطوری از پس این همه باید بر آییم. اما ناگهان ورق برگشت.
🍀هلی کوپترهای کبری رسیدند، و شروع کردند به زدن اطراف منطقه با موشک و کالیبرسنگین ،توپخانه ارتش هم قطع نمی شد، صدای مینی کاتیوشا و صد و شش و دوشکا که حمایت می کرد هم شنیده می شد.و باعث دلگرمی بود امادیگر کسی خشاب پرنمیکرد. برای لحظه ای داخل سنگر را دیدم ، تا مچ پا داخل سنگر پر خون بود و دیواره سنگر تکه های مغزسرش چسبیده و همرزم لاهیجانی مان هم تیری به کنار چشمش نشسته بود و...
🍀تیراندازی از سوی سنگرهای دیگر ادامه داشت، سنگر ما ابتدا در شُک فرو رفت و همسنگران از سنگر بیرون پریدن اما دوباره با همان وضعیت آمدند و شهید جابجا شد و تیراندازی در خون و آه همرزمان ادامه داشت. اشک می ریختیم و با دردی وصف ناپذیر ادامه می دادیم .
🍀ناگهان یک هلی کوپتر پشتیبانی شیرجه ای جانانه زد و جعبه مهمات و نارنجک و نارنجک تفنگی و آب و آذوقه را در وسط محوطه سنگرهای ما ریخت و رفت. کم کم شدت درگیری کاهش یافت و ناگهان صداها قطع شد. گویا ضد انقلاب کمی ترسید و واهمه برش داشت.
🍀دیگر صدای تک تک تیر می آمد و صدا های بلند کُردی که از منطقه ی درگیری دور میشدند هوا هم روبه تاریکی می رفت. شهید سنگرما هم به بیرون تخلیه شد و محل سنگر هم بهبود یافت ، اما تمامی لباسها خونی و...
🍀تیرها و خشابها و نارنجک ها و... کامل و آماده درگیری مجدد با ضد انقلاب شد. شب شده بود. در تاریکی محض و ساکت در سنگرها نشسته بودیم . ضد انقلاب با فانوس و چراغ قوه به دنبال مجروح و کشته ها آمده بود...
🍀در اوج نا باوری در آستانه ی پیروزی شگرف قرار داشتیم . پیروزی که در آن زمان برای ما آنچنان ذوق زدگی در بر نداشت. عادی و ساده و خیلی بی ریا ، اما بازتاب آن بسیار درخشان بود.
🍀شب هنگام، برای لو نرفتن سنگر ها با فاصله زمانی نارنجک پرت می کردیم. وگاهی ازداخل سنگر نارنجک تفنگی می زدیم..
🍀صبح روز بعد نوبت قناسه زن های دسته بود تا از دریچه ی دوربین خود ، ضد انقلاب را شکار کنند...
🍀اما روزهای بعد وقتی وارد روستا ها می شدیم تازه متوجه می شدیم که ضد انقلاب چه تلفات سنگینی را متحمل شده ، قبرهای متعدد در روستا های بالا دستی و شهادت مردم بومی که این جنازه ها را دمکرات چند روز قبل آورده و دفن کرده گواهی بر این ماجرا بود.
🍀با این حال هنوز راه زیادی تا آزاد سازی جاده ی استراتژیک پیرانشهر به سردشت وجود داشت. که باید کتابها و روایت های گوناگون را شنید، خواند، و ...
🍀اما جهادفقط در عرصه ی نظامی نبود ، با تدبیر فرماندهان تیپ ویژه شهدا طعم آزادی، بهبود اجتماعی و زندگی و سلامت و... توسط جهادگران سایر عرصه ها به موازات پیشرفت نظامی در حال اجرا بود. که در سایر خاطرات به آن اشاره خواهد شد.
🌸والعاقبه للمتقین
🌸این نوشتار ادامه خواهد داشت اگر خداوند متعال فرصتی عنایت فرماید.
🌸خوبان_عالم_دعا_بفرمایید ✍نبی زاده
🌷اللّهُمَّصَلِّعَلی مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد🌷
🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💚 #کلام_وحی
💚 وَ کَفی #بِرَبِّکَ هادِیاً وَ نَصیراً
💚برای هدایت و یاوری #پروردگارت کافی است.
🍀 #سوره_مبارک_فرقان_آیه_شریف٣١
✍زمانى كه انسان به دنبال خدا راه بيفتد ، تلاش می کند تا جویای حقيقت و واقعیت های موجود باشد.
💚 اَللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَةِ الْقُرآن اَللّهُمَّ ارْزُقنا شَفاعَةَ الْقُرآن
🕊🌷🕊🌷🕊
💚 #کلام_وحی
💚 هُوَ مَعَكُمْ أَیْنَ مَا كُنتُمْ
💚 او با شماست هرجا که باشید.
🍀 #سوره_مبارک_حدید_آیه_شریف۴
✍باور به آيه «هُوَ مَعَكُمْ أَیْنَ مَا كُنتُمْ» برای كسانی كه میخواهند از آرامش و اطمينان قلبی در زندگی خود برخوردار باشند، بسيار مفيد خواهد بود.
🍀چراكه آنچه عاقبت انسان و زندگی او را به مخاطره میاندازد دوری از خدا و رفتن به سمت گناه است.
💚 اَللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَةِ الْقُرآن اَللّهُمَّ ارْزُقنا شَفاعَةَ الْقُرآن
🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌷هشتم آذر سالروزشهادت شهیددکتر مجید شهریاری دانشمند هستهای کشور ۱۳۸۹
💖 امام خامنه ای حفظهالله
🌷«شهید شهریارى بسیجىوار کار کرد. آن روزى که درها را به روى ملت ایران خواستند ببندند که محصول این رادیوداروها به دست مردم نرسد وجمهورى اسلامى دچار مشکل بشود و گفتند «نمیفروشیم» که این مرکز تهران تعطیل بشود، اینها مرحوم شهید شهریارى هم مشغول کار شدند، تلاش کردند، که بعد آمدند به ما گفتند که توانستیم بیست درصد را تولید کنیم، بعد هم آمدند به مااطلاع دادند که ما لولهى سوخت و صفحهى سوخت را هم ساختیم ؛ دشمن [#متحیر] ماند.🌷این کار کار #بسیجى بود. ۱۳۹۳/۰۹/۰۶
🌷دکتر هیچ وقت دیر به کلاس نمیآمد و زودهم نمیرفت.تمام وقت را میماند و معمولاًتمام زمان هم به درس و بحث میگذشت.
🌷یک روز که ایام شهادت حضرت زهرا(س) بود همراهش چند کتاب عربی و فارسی آورد و حدودنیم ساعت درباره ایشان صحبت کرد
🌷بعد ناگهان با صدای بلند شروع کرد به گریه کردن!اصلاً انتظارش را نداشتیم همه تعجب کرده بودند.
🌷این خودروها،شاهدان خاموش فداکاری و ایثار مردانی هستند که جان خود را برای پیشرفت و امنیت کشور فدا کردند.
🌷و هر بار که به این خودروها نگاه میکنیم، یادآورمیشویم که راه شهدای هستهای همچنان ادامه داردوخون پاکشان چراغ راه آینده ماست. خودرو شهید دکترمجیدشهریاری دانشمندهسته ای درموزه ملّی انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
🌷#سالروز_شهادت : تولد ۱۶ آذر ۱۳۴۵
🌷شهادت ۸ آذر ۱۳۸۹
🌷شهدا را میزبان باشیم حتی باذکرصلواتی
🌷اللّهُمَّصَلِّعَلی مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد🌷
🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷