🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸
🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت
🌸 امان از آقای حمومی
✍ تا حالا هوس کردید کاری رو انجام بدید. اما نشده و خیلی هم به این در و اون در زده باشید تا بشه ؛! البته ، گاهی اتفاق افتاده و شده ،! اما بعضی اوقات هم نشده...
🍀رفته بویم عملیات پاکسازی ضد انقلاب تو جاده پیرانشهر به سردشت که چند روزی طول کشید. خوب وقتی هوا سرد و بارونی هست و ما تو جایی هستیم که تا زیر گردن چاله کندیم منظورم سنگره...
🍀خوب فکر میکنید چی اتفاق می افته سرتا پا خیس ، آب تا زیر پیراهن ها نفوذ کرده!
🍀کلاه سبز کاموایی آپولویی قشنگی که داشتی خیس و گلی هستش...!
🍀پوتین خیس و کُلی گل بهش چسبیده و از اون طرف هم سه روزه پاتو از پوتین نتونستی بیرون نیاوردی...
🍀جفت پاها از رطوبت کمی نرم و پیر شده ؛ چند تا دونه تاول خوشگل بهش زده و بعضی اوقات تو همون پوتین ترکیده و پاهاخونی هم شده...
🍀 واقعا"چه باید کرد و اصلا" چه میشد کرد!؟ تو این دوران نظامی ها بهش میگن جنگ در شرایط سخت؛! یا شرایط سخت در رزم! البته ما اصلا" از کلمات کلاسیک و حتی پیشرفته چیزی یاد نگرفته بودیم... فقط تو آموزشی میگفتن تو شرایطی قرار میگیرین که نه راه پیش دارین و نه راه پس...
🍀یعنی تا نابودی کامل چند لحظه ای بیشتر فاصله نبود. حالا خداشانس بده یه چریک ضد انقلاب کرد هم هوس رزم و درگیری کنه تو این شرایطی که داشتیم ؛ که دیگه اون وقت از زمین و زمان برا ما می بارید ؛ و نور علی نور میشد.
🍀این رو گفتم بدونید. با چه شرایطی می جنگیدیم ودست و پنجه نرم میکردیم داشتیم بر میگشتیم پادگان ارتش پیرانشهر که تو بخشی از اون مستقر بودیم.
🍀حالا فرمانده مون آقای خاص محمود آقا کاوه رو میگم ؛ نوک قله اومد بود بازدید از دسته ی ما که همیشه تو مرامش بود. وقت عملیات به همه یه سری میزد. اگه خودش هم نمی اومد. #علی-قمی به جاش می اومد. خدا رحمتش کنه و به درجاتشون بیافزاید یکی پس از دیگری به درجه رفیع شهادت نایل آمدند.
🍀میخوام اینوبگم وقتی فرمانده دلبندمون؛ هیبت برو بچه ها رو دید. و خسته نباشید و آمار و... شنید و خبر داد که این بخش عملیات تمومه ودیگه وقتشه برگردیم پادگان.!
🍀تو همین صحبت ها بود که یدفعه ای گفت: چند باردرگیرشدین وچی شد.بعداینکه شرحی داده شد.گفت: به کردها خدا رحم کرده اگه شماها رو از نزدیک میدیدن. درجا مرده بودن اصلا" نیاز نبود تیرشلیک کنید.!😄
🍀حالا این همون تعریفی هست که من خدمتتون اون بالا ترعرض کردم.
🍀برگشتیم پادگان ؛ زرنگی کرده بودی اول می پریدی حموم که با یه فاصله ی مناسب با مقر ما ومشترک بابرو بچه های ارتشی، همیشه شلوغ و همیشه صفی و با کلی بگو و بخند و شلوع بازی که رو شاخش بود! بهترین چیز و دم و دستی ترین شلوغ کاری اونجا هم آب بود که تقدیم هرکسی می تونست بشه!
🍀این آقای حمومی که خیلی هم تو کارش جدی بود.وقتی سر و وضع ما رو دید با کمی مهربونی نزدیک بود ما رو با لگ بندازه بیرون حموم!😄
🍀از همون اولش سرناسازگاری گذاشت و گفت نیاد تو حموم من.😳 همجا رو کثیف می کنین. ما هم با تعجب به هم نگاه میکردیم. #حموم-من😳 میگفتیم ،که ای بابا خوب میان حموم که کثیفی ها بره و تمیز بشیم. اما گوش شنوا وجود نداشته!
🍀 بالاخره رفتیم تو چمن ها ؛پوتیهامون رو کشیدیم رو زمین و با یه تیکه شاخه خُشک درخت گِل ها رو کندیم بعدش فهمیدیم آب دم دست بوده و می تونستیم راحت تر این کار رو انجام بدیم.😂زرنگی بعضی اوقات اینجوری میزنه تو...😉
🍀با التماس و بیرون موندن ،بالاخره رفتیم داخل حموم و خودمون رو نیمه کاره شستیم. حالا نوبت بخش دوم عملیات بود ؛ انتقام از آقای حمومی🙄
🍀آقای حمومی که سرش شلوغ هم بود. رو صدا کردیم ، نمیشد دس خالی و بدون هیچ دستاوردی از حموم بریم بیرون! اصلا" تو مرام بچه بسیجی ها نبود.
🍀 آب رو ریختیم رو آقای حمومی و لباس خیس فرستادیم که دیگه هوس راه ندادن نکنه!
🍀لباسامون رو تمیز و مرتب پوشیدیم و تا در رو باز کردیم وخواستیم بیایم بیرون آقای حمومی مهربون با یه ظرف خوشکل پر از آب و کف صابون منتظرمون بود. و شد آنچه نمی خواست بشه و مجددا برگشتیم تو حمام برا شسته شوی مجدد...😊🙃
🍀نخندین که تازه فهمیده بودیم بقیه هم از این کارها میکردن و ما کم تجربگی کرده بودیم... 😂
🍀چون این آقا حمومی خودش یه پای شلوغ کاری بود و دست همه ی رزمنده هارو از پشت بسته بود و خودش ، ایول داشت.
🍀این بود خاطره ی من در حمام؛! آبان ماه سال۱۳۶۱
🍀نخندین که دیگه هواسمون رو جمع می کردیم و با کلی احترام و ادب و... مسائل بهداشتی و مثل یه بچه ی سر به زیر میرفتیم حموم. آخه ما بچه بسیجی های خوبی به نظر میرسیدیم 😂😂
🌸والعاقبه للمتقین
🌸این نوشتار ادامه خواهد داشت اگر خداوند متعال فرصتی عنایت فرماید.
🌸#خوبان_عالم_برای_همه_دعا_بفرمایید ✍نبی زاده
🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💚 #هوالمحبوب
💚 #سلامآرامشِقلبم_امام_زمانم ✋😊
💚 السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَاللّٰہ یا ابا صالحَ المَهدے یا خلیفةَ الرَّحمن و یا شریڪَ القرآن ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان...
💚 سفینة النجاة ما ؛ که با اشك هایت پاك می شود سيئات مان!
💚 آقاجانم ؛ امام زمانم ، نداری غیر از گناه خاطرهی خوبی ازما ! چشم امیدمان به شماست ؛ نمی آیی!؟
آهای دوستداران #امام_زمان ؛! مژده باد بر شما که : حاضر باشید! در ساعتی که گُمان نمیبرید #حَبِیب میآید💖✋
#إِنَّهُمْ_يَرَوْنَهُ_بَعِيداً_وَ_نَراهُ_قَرِيباً
#اللّهُمَّ_صَلِّ_عَلی_مُحَمَّد_وَ_آلِ_مُحَمَّد
#اَللّهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَلِیِّکَ_الْفَرَجَ_وَالْعافِیَةَ_وَالنَّصرَ
🕊🌷🕊🌷🕊
💚 #کلام_وحی
💚مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ وَمَا عِندَ اللّهِ بَاقٍ وَلَنَجْزِيَنَّ الَّذِينَ صَبَرُواْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ
💚آنچه نزد شماست به پايان مى رسد، وآنچه نزد خداست باقى وپايدار است، و كسانى كه صبر پيشه كردند، همانا مزدشان را بر پايه نيكوترين كارى كه مى كردند، پاداش خواهيم داد.
🍀 #سوره_مبارک_نحل_آیه_شریف۹۶
✍دل كندن از دنيا، محروميت نيست كاميابى است. هيچ مشترى بهتر از خدا نيست ، چون جنس معمولى يا پست را هم به قيمت گران مى خرد.
💚 اَللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَةِ الْقُرآن اَللّهُمَّ ارْزُقنا شَفاعَةَ الْقُرآن
🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸
🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت
🌸 پس از آقای حمومی😁
✍اگر دست نوشته این بنده ی ناچیز را دنبال میفرمودید متوجه میشدید،چندی قبل و پیش تر ازآن دست به قلم شده واز کیسه انفرادیم و آقای حمومی چند سطری برای سلام صبح گاهی خدمت شما عزیزان نوشته ام.
🍀حالا اگر هم مطالعه نفرمودید حق دارید. حتماباب میل حضرات نبوده است،اما خواهشمندم قبلی ها را مطالعه واین نوشتار را نیز وقت گذاشته ومطالعه بفرمایید
🍀البته این وجیز چندان هم بد نیست درحد متوسط کمی رو به بالا؛کمی تا حدزیادی ،قابل تحمل و تعمل است
🍀قدیما حمام به دو صورتِ عمومی یا نُمره؛ بود.در زمان جنگ و پس از آن هم رهایی از این وضعیت به عقل فردی یا جمعی نرسید یا کمتر رسید.تا این وضعیت را سرو سامانی بخشد.
🍀بعدهاوزراتخانه ی دوا ودرمان غربی کشور، این دوگونه ی نادراز حمام رابه دست فراموش خانه ها سپرد و جزو آثار باستانی به میراث فرهنگی و موزه ها تغییر کاربری داد!
🍀اما ماجرای امروز اصلابر سر حمام و حمومی نیست ، بلکه برمیگرددبه ابزار حمامی و حمام!جسمی به نام#صابون!
🍀آقای من که شما باشی صابون هم به نوبه ی خود در زمان جنگ جزو وسایل شوینده و جزو اقلام گران قیمت و تا حدودی نایاب و کوپنی به شمار می آمد میگویید نه ؛ رجوع شود به بزرگان وبندِ منزل!
🍀آقا باور بفرمایید اصلا" قصد جسارت به صابون رانداشتم، میدانید که آن زمانها چند نوع صابون بیشتر نبود. اتفاقا در جبهه به هر سه مدل آن دسترسی کامل وجود داشت.
🍀صابون سفید چاق و چلهِ وثوقی
🍀صابون معروف زرد مکعب مستطیل مراغه و البته بسیار کج و کوله که البته سفیدش هم یافت می شد.
🍀صابون معطر و جانانه ی نخل زیتون سبز رنگ که هم بوی نخل میداد و هم زیتون و البته بوی هیچ کدامش را که تعریف نمودم نمیداد و در اندازه های کوچک متوسط و بزرگ یافت میشد. با جلدهای کاغذی و پلاستیکی!
🍀اگر بعدِ سی و اندی سال سراغش را بگیرم جز ناسزا چیزی نباید عایدم شود.چرا چون روزی روزگاری برو بیایی برای خودش داشت، تاج سر محفل ها بود.نشانه ی تمیزی و لطافت بود و...
🍀میرفتی حمام و یا موقع نظافت شخصی باید سر و یا پا و دستت را به رخسار مامان جان نزدیک میکردی تا تاییدیه بگیری؛!
🍀به جای عطر و ادکلن گران قیمت رایحه ی خوش صابون بود و بس! البته بیشتر برا بچه مستضعف!
🍀پس از سفیدآب یا همان روشور ، روی سفیدمان از صابون بود و تمیزی ملحفه ها ی شسته شده ی مامان جان و همرزمان ازهمین صابون!
🍀اما همانطور که خودمان اندک اندک و سلایق مان بعدا" خیلی سریع تر از آنچه که فکرش را میکردیم ، تغییر کرد ، شاید هم فراموش کردیم جناب صابون را از جا صابونی زیر دوش برداریم و کم کم حل شد و آب رفت و ازدم دست ناپدید.وما هم ، امان ازدست فراموشی!
🍀آنقدرانواع موادشوینده زیادشد که انگاری
دیگر حتی نامش هم در تحریم های بندِ منزل حاج خانم قرار گرفت! و خود حدیث مفصل بخوان از این بی عدالتی...
🍀صابون نخل زیتون و جا صابونی قرمز دَر دار و صابون زرد لباس شویی جزو اقلامی بود که در اعزام نیرو رامسر و پس از ورد به تیپ در پادگان ارتش پیرانشهر به رزمندگان جدید الورود مجددا" اهدا میشد.
🍀آنهایی که صلواتی جوراب و لباس همرزما را می شستند کاملا در جریان هستند. البته ریا نشود.اما داشتیم رزمنده ی پاک دست وایمانی و رعایت کننده ی حدیث النظافت من الایمان که درخط مقدم هم دست از سر صابون نگون بخت بر نمیداشت.
🍀و از هر فرصتی برای شست و شوی دست و صورت حتی از برکه ها و رودهای فصلی در زمان آوردن آب از پای قله غافل نمیشد.اسمش را نبرم بهتر است خودش میداند و من و بقیه همرزمان آشنا به فنون شست و شو!
🍀فقط یک مورد داشتیم که صابون نخل به عنوان اعتراض از جایش در رفت و البته با دستور فرمانده دسته و زدن به آب رودخانه و عبور از آن که زیاد گود هم نبود اما جریانی تندی داشت و سبب زمین خوردن رزمنده ی متعصب ما شد و چند پیچ و وارو زد تا در تاریکی شب گرفتیمش!
🍀و پس از حرکت در مسیر و تکانهای بِدو بایست و... صابون ناقلا شروع به کف کردن کرد و انتقام گرفت ، بگذریم که بد جنسی ما هم گُل کرد و انتقامی سخت هم از همرزم خوب و با وسواس خودمان گرفتیم ، نه جیره ای بود و نه... التماس هم فایده ای نداشت. اما
🍀نتیجه ی خوبی برای همرزمان نزدیکتر به دوستمان داشت که از آن به بعد دست از این کار برداشت و عادی رفتار نمود. تا این وجیزه پس از سالها نوشته و نُقل مجلس همرزمان دفاع مقدسی شود.
✍سلام صابونم صبح امروز به خیر ؛ ببخشید😳 سلام صبح عالی متعالی همرزم و هم سنگری دعا گو هستم.
🌸والعاقبه للمتقین
🌸این نوشتار ادامه خواهد داشت اگرخداوند متعال فرصتی عنایت فرماید.
🌸خوبان_عالم_دعا_بفرمایید ✍نبی زاده
🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸
🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت
🍀 ایستگاه پنجشنبه ها
✍ روزگار غریبی
💚خدایا! وقتی که🚶مرا با تو روبرو میکنند، درانتهای این جاده زندگی...
🍀بدون تعارف ریز و درشت اعمالم را کف دستم میگذاری برای حسابرسی...
🍀شهید یعنی: به خیر گذشت؛! نزدیک بود بمیرد! اما من و شما چه میکنیم در این میانه؟!
🍀آخ ...یادم رفته بود ...
🍀شهید بیدارت میکند ...
🍀شهید دستت را میگیرد ...
🍀شهید حتی بلندت میکند ...
🍀همه ی ما امروزه با یاد شهدا #شهیدانه زندگی میکنیم...
🍀زمان معطل من و شما نمیماند ؛ اگر شهید نشویم ، لاجرم خواهیم مُـرد!...
🍀 ای مهربانا از همین حالا دستِ دلم میلرزد!
🍀 از شرمِِ صفحات سیاه پرونده قطورم
📖«إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ ثُمَّ يُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»
🌸سوره مبارکه انعام آیه شریفه ۶۰
🍀سلام من پنج شنبه ام ؛! هر هفته همین موقع ها میام خدمتتون!
🍀میام که یادتون نره آدمایی اونور خط چشم براه شما هستند !
🍀میام که یادتون بمونه از این پنج شنبه ها برای خودمون هم هست !
🍀 برگ عیشی به گور خویش فرست !
🍀 کس نیارد ز پس تو پیش فرست !
🍀به یاد نفس های گرمی که امروزه در خاک سرد خفته اند. پدران و مادران ؛ برادران و خواهران و دوستان و آشنایان ؛ امام شهدا و شهدا و... باهم دعای زیر را قرائت بفرمایید. 👇
🌸اللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ 🌸
🌸 #خوبان_عالم_برای_همه_دعا_بفرمایید.
✍نبی زاده
🌷اللّهُمَّصَلِّعَلی مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد🌷
🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💚 هوالمحبوب العزیز💖
💚 آدینه های مهدوی
🌸 #سلام_امام_زمانم_حال_دلتون_خوبه_آقاجانم
✍هر روز صبح که بلند میشوم ...آراسته رو به قبله می ایستم گاهی دست به سینه ، گاهی دست بر بالای سر ؛ می گویم:
💚 "السلام علیک یا اباصالح المهدی"
💚وقتی به این فکر میکنم که خدا ، جواب سلام را واجب کرده است...
💚 قلبم از ذوق اینکه شما به اندازه یک پاسخ سلام ؛ به من نگاه میکنی از جا کنده میشود.
💚 آقاجانم! دوستت دارم. #امام_زمانم
💚 میدانم ، صدا کردنت سخت نیست اما من سختش کرده ام!
💚 اَدْعوُكَ ياسَيدي بِلِسان قَدْ اَخْرَسَه ذَنْبُه
💚 می خوانمت آقای من اما با زبانی كه گناه لالش كرده 😔 نیاورد روزی را که همین مقدار هم از کف برود. خدا نیاورد. خدا...
💚اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّهِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَهِ وَفی کُلِّ ساعَهٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلا"
🌷اللّهُمَّصَلِّعَلی مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد🌷
🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸
🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت
🌸جیره غذا رو کی می بنده؟! (۱)
✍روزی روزگاری مردانی بودن بی نام و نشون، اما پُرتلاش! هنوز هم که هنوزه نه کسی یادی از شون میکنه و حتی یادی از شون میشه! البته اصلا" نیاز هم ندارن که برای چی بی نام و نشونن! چی بودن ؛ چه کاری کردن ؛ برای چی ؛ برای کی؛ و...
🍀 اما حالا وقتشه ، وقتشه که کمی از اون لحظات رو ثبت کنیم. درسته که نیازی نبوده دیده بشن اما ؛ ناگفته ها کمی باید گفته بشه؛! نیازی هم نیست خاطرات حتما جنگی باشه ، انفجاری باشه ، یا انتحاری و یا خون و خون ریزی و...
🍀 گاهی وقتا مردایی میون ما همرزما بودن که اصلا" به چشم نمی اومدن ، دم دست هم نبودن ، اصلا" کسی بهشون چیزی هم نمی گفت ، اگه میگفت هم در حالت امر و نهی کردن بود ، و یا واخواهی! برای همه ی ما کم اهمیت تر از هر چیزی بود ، تا زمانی که...
🍀اینجور آدما شاید نتونن خوب بجنگن، یا کم بیارن و تو راهپیمایی های شبانه جا بمونن، شاید هم به خاطر شجاعت نداشتشون از بقیه عقب تر حرکت کنن و یا به صد تا دلیر دیگه مثل تخریب چی ها ازهمه ی ستون ، چه پیاده و چه موتور ریزه جلوتر حرکت کنن! اما همون که عقب تره و بی نام و نشون تره ندونسته و نخواسته میتونه یه جورایی عزیزتر هم باشه!
🍀اما خیلی از ماها کارهای اونا رو میدیدیم. اما خودشون رو نه.! کارهاشون جلو چشممون بود اما هی نق میزدیم،! شاید نمیدونستیم که اونا بی تقصیرند،! اما با این حال باز هم مورد سرزنش قرار میگرفتن.حتی وقتی کار خوبی هم تحویل میدادند، دریغ از یه دستت درد نکنه! یه خدا روح گذشتگانتو بیامرزه بگیم! و یا شکر خشک خالی کنیم تا صوابش برسه به...
🍀گاهی اوقات می تونستی کارهاشون رو با همرزمان جابجا کنی؛! و اونوقت هر دو رزمنده راضی تر بودن. اما باز هم چیزی به این همرزم نگون بخت ما نمی ماسید که هیچ! تازه اونوقت میگفتی ، چرا کم داره! چرا اشتباهی گذاشته! فقط در یه صورت شادمیزدی! اون هم مواقعی بود که اشتباهی دو تا کنسرو و یا دوتا کمپوت داشتی و...
🍀 هرچی بود و هرچی هست ، یادی ازشون هم نمیشه،! حالا اگه بگیم همه یه سری تکون میدن و باز هم از کنارش به سادگی رد میشیم،! و توجه نداریم که این همرزم اصلا" قصد و غرضی نداشت ، چرا ؟!چون ، نه ترازو داشت، نه چیلو ، همه چیز معیارش توچشمش بود و همه و همه ی وسیله کارش دو تا دستای نازنینش بود و بس،! اگه خودتون بودین هم وضعیت بهتر از این همرزما نداشتین!
🍀گاهی وقتا کارشون تا صبحدم هم طول میکشید و تو میتونستی سر صبح بعد از یه خواب ناز که البته برای گردانها ، لازم هم بود، وسایلش رو خیلی ساده تحویل بگیری و یه غری بزنی و بگی ای بابا بازم از ایناست؛! البته نه چاره ای داشتی و نه وقتشو که کاری کنی ، که باب دلت باشه.
🍀اصلا" اون موقع که چه عرض کنم ، حالا هم که این مطلب رو می خونی تازه میگی ، راست میگه بنده خدا ! بالاخره با کلی ناز مینداختی تو کوله پشتی و میرفتی تو ستون پیاده پشت همرزم و سوار ایفا میشدی حتی تو ایفا هم دست از سر این همرزم کچلمون بر نمی داشتیم،! من خودم اینطوری بودم،{شمارو نمیدونم که چنین اتفاقی براتون افتاده یا نه ، اما من یکی از اون خاطره هایی رو که برام اتفاق افتاده رو میگم }، وقتی هم درِ ایفا باز میشد که ، یا علی مدد و پس از خوندن نماز و حرکت پیاده روی رو قله ها بودیم!
🍀 هر بار چشم ما به کارهای اونا حتی روی قله هم که می افتاد اگه باب دلمون هم نبود و یا نمی تونستیم جابجا کنیمش باز هم یه نیمچه غری میزدیم ، اما به هر صورت توی ۴۸ تا ۷۲ ساعت بعدی چیزی ازش باقی نمی موند.
🍀بالاخره مشخص شد کدوم یک از همرزما بودن که بستن جیره های غذایی رو به عهده داشتن و یا پختن غذا و آوردن به خط مقدم جبهه رو، بله منظورم اینه که تا حالابه ذهنتون خطور کرده که : ای بابا این #جیره_غذایی_رو_کی_می_بست.!؟
🍀 البته این وجیزه قسمتهای دیگه ای هم داره ان شاءالله طی چند روز تقدیم میشه اگه مشتاق شدید کمی طاقت بیارین ؛ طاقت بیارین...✋☺️
🌸والعاقبه للمتقین
🌸این نوشتارادامه خواهد داشت اگرخداوند متعال فرصتی عنایت فرماید.
🌸خوبان_عالم_دعا_بفرمایید ✍نبی زاده
🌷اللّهُمَّصَلِّعَلی مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد🌷
🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷