eitaa logo
خاطراتی از دفاع مقدس
45 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
229 ویدیو
28 فایل
برای حفظ و نشر آثار دفاع مقدس و معارف دینی و اسلامی باز نشر با ذکر صلوات آزاد است. سپاسگزارم از همراهی شما
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 ‍ ‌ ‌ 🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸 🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت 🌸 تبسمی با اشک 😊 ✍امروز بعد از اذان صبح یادم افتاد ؛ که نمیدوم چرا یه چیزهایی یادم اومده! تبسمی کردم ، بعد ناخودآگاه گریه ام گرفت. 🍀میگم! واقعا نمیدونم چرا اینطوری شدم ؛ برای شما این اتفاق افتاده !؟ یه چیزی مثل تو حال و هوای حرم ثامن الحجج (ع) گاهی تبسم ؛ گاهی گریه و اشک ؛ گاهی ناله و زجه! گاهی تبسم و لبخند و... 🍀نمیدوم چند روزی هست به یاد این علی آقا خوش لفظ افتادم با اون خاطراتی که کتاب شده ، امان منو بریده! اما حالا کمی آرومتر شدم شما چه حالی داشتین وقتی کتابشو میخوندید!؟ 🍀میگم ، یادم افتاد وقتی میخواستیم بیایم تیپ تو اعزام نیروی رامسر جیره لباس و... دادن ؛ یکی از دوستان گفت ؛ این لباس تنگه در عوض این پوتین یه شماره بزرگه! گفتم برادر باید با دوستان جابجا کنی! 🍀گفت: عزیزم من که کسی رو نمی شناسم! گفتم: رو شونه هر کسی دست بذاری رفیقته؛! گفت اصلا" اسمشو نمیدونم! یکی از دوستان گفت:برادر اینو امتحان کن... به همین سادگی! 🍀یادم افتاد تو بارون و یا وقتی از تو رودخونه ای رد میشدیم... بابت همون مقدار گشادی پوتین پامون لق میزد. تازه 🍀وقتی بالای کوه میرسیدیم تا آبشو خالی کنیم ؛ تازه می فهمیدیم پامون آبسه کرده و چند جاش هم پوستش رفته و خون میاید. 🍀 هنوز هم سجاده نمازم پهنه؛! باز هم اول تبسم کردم ؛ بعد اشکم دروامد برای همان لحظه شیرین و زیبا! 🍀وقتی تو برف از تپه پایین اومدیم و ماشین نبود برگردیم میرآباد ؛ مجبور شدیم تو بارون و برف پیاده برگردیم هم پوتین لق میزد. هم خیس بود و هم توی گل و شلی که چسبیده بود به پوتین ها راه رفتن سخت شده بود و قدم برداشتن و نفس کشیدن به شماره افتاده بود یادتون هست چه چیزی رو یاد آوری میکنم !؟ واقعا"اون موقع چه حالی داشتی؟در باره ی اون شب بازهم می نویسم... 🍀حتی موقعی که شب آخری جاده پیرانشهر به سردشت زدیم تو رودخونه و پاهامون تو پوتینی که لق لق میزد یخ زده بود! و مور مور و درد حاصله از یخ زدگی شدید پیدا کرده بود چقدر شیرین بود.!؟ 🍀یادم رفت بگم؛ وقتی کنار دریاچه ارومیه هم بودیم وقتی اولش بارون می اومد و بعد تبدیل به سرما و برف شدید میشد. از آسایشگاه تا برسیم پای سنگر نگهبانی با همین وضع روبه رو بودیم . من که چند باری پُستم خورد به طلوع خورشید... 🍀با صدای برخورد آب دریاچه و طلوع خورشید و یخ زدگی گونه ها و دست و پا چه کیفی میکردیم و خودمون هم متوجه نبودیم ! شما چطوری سپری کردید اون لحظه ها رو؟یاد رفیق و همرزم شهیدمان ابوطالب زاده بخیر...🌷 🍀 از این دست خاطرات ، همون چیزیه که به گه گاهی به یادش می افتم! اما نمیدوم چرا تو این لحظه یادم افتاده؟ و نمیدونم باید تبسم کنم!؟ یا اشک بریزم!؟ اما همیشه اشک میبره و پیروزتره! 🍀حالا به شهادت علی آقا خوش لفظ و علی آقا قمی هم فکر میکنم و بعد به حال و روز نداریمان! راستی فکر میکنید چند تا از رفیقامون بیان ما رو همراهی کنن و از سایرین حالیت بطلبن!؟ 🍀می ترسم اون موقع چهل نفر نشن و ما رو از یه دعای خیر محروم کنن.! خدا کنه اینطور نشه... خدا کنه... 🍀حالا متوجه شدین چرا نمیدونم تبسم کنم یا اشک بریزم؟!شما چطور؟ 🍀 یه برای سازنده گروه!؟ بیایم از این به بعد برای هم که شده کاری کنیم ؛کارستان !چی کار کنیم !؟ 🍀هر کدوم از همرزمانی که. اگر شدند و یا به سرای رهسپار شدن با اعلام در گروه... 🍀 بخونیم و هم براش از طرف آقا ثامن الحجج(ع) برای سلامتی و ظهور آقا امام زمان (عج) به نیت ۱۴ معصوم تا صلوات با کنیم و از طرف رفیق از دست رفتمون هدیه کنیم... 🍀و همین شهادت و یا از دست دادن همگروهی رو بهانه ای قرار بدیم برای قرائت قرآن کریم که البته مدتی هست رواج پیدا کرده اما منسجم و مستمر نیست... 🌸والعاقبه للمتقین 🌸این نوشتار ادامه خواهد داشت اگرخداوند متعال فرصتی عنایت فرماید. 🌸خوبان_عالم_دعا_بفرمایید ✍نبی زاده 🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد🌷 🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
✍ علی شهید قمی ردیف اول 🍀 شهید ابوطالب زاده سمت راست 🍀 جانباز شهید علی خوش لفظ سمت چپ 🌷شهدا را میزبان باشیم حتی با ذکرصلواتی 🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد🌷 🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
💚چشــم انتظار حادثه‌ای ناگهان مباش 💚با مرگ زندگی کن و با زندگی بمیر.... ✍
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💚 💚إِنَّمَا سُلْطَانُهُ عَلَي الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ وَالَّذِينَ هُم بِهِ مُشْرِكُونَ 💚سلطه شيطان، تنها بر كسانى است كه او را به سرپرستى خود برگزيده  اند، و نیز بر کسانی كه نسبت به خدا ‏شرك مى ورزند ‏(و به فرمان شيطان گردن مى  ‏نهند). 🍀 ✍ مقدّمات سلطه ى شيطان را خودمان فراهم مى كنيم. (تا مردم ولايت منحرفان را نپذيرند آنان كارى از پيش نمى برند) 🍀موحّدان واقعى بيمه هستند ، ليكن هركس به سراغ غير خدا رفت نفوذ پذير مى شود. 💚 اَللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَةِ الْقُرآن اَللّهُمَّ ارْزُقنا شَفاعَةَ الْقُرآن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ‍ ‌ ‌ 🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸 🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت 🌸 فقط تصورش کنیم ✍برای خودم خلوتگاهی به وجود آوردم ، نه مانند حسن آقای پشت آسایشگاه پیرانشهر با چفیه و تربت و تسبیح و عطرگل یاس! 🍀آرام هستم ، چشمانم بسته! و منظره ای طبیعی و زیبا را در ذهنم مجسم میکنم : هرچند ؛ دریا ، چمنزار ، قله ، کوه و...را در لحظات عُمر کودکی به فراوانی درک کرده ام! اما ، قادر نیستم، به خالق هستی به خاطر وجود تاکستان (انگور) روستای میر آباد و یا باغ توت فرنگی وحشی مقابل ارتفاعات پنج گانه دوپازا احسنت نگفته و سرتعظیم فرود نیاورم. 🍀اصلا" مگر میشود ، آن آب سرد زیر قله ی کدو و سرسول را با قوطی های کمپوت آلبالو و زردآلو هنوز هم بدون خالق هستی جاری و روان بماند تصورش هم سخت است. 🍀بگذاریدامروز هم ، وضع همین طور ساکت و آرام بماند. نه گلوله خمپاره ۱۲۰خرج موشکی محبوب خواه نیاز است و نه آن تک مهمات تفنگ ۱۰۶ با آن رنگ مشکی مشبک شده اش که علی محققی و همتی در میکنن... 🍀امروز حتی نمیخواهم ، از نوای بلبل سبز و خاکستری هم به هنگام نوازش بچه هایش خبری باشد ، همان دوازده جوجه ای که غذایشان میبایستی خیلی ، خیلی چرب و نرم باشد و فراهم کردنش هم پر درد سربود. 🍀خانم کوچولوی گردان ذوالفقارمینی کاتیوشا را میگویم. امروز به همه بگویید ، به احترام همه ی چند لحظه ای سکوت نمایند. 🍀بیایید به جزئیات آنها خوب توجه کنیم ، اگر آنها نبودند ، نه صدای غرشی و نه بوی باروتی بود. آنوقت ، چگونه میگفتم: شنواییم، به خاطرتکرار غرش آنهاست که از دست رفته. 🍀راستی حالادیگر بویی به جز بوی باروت و دود روغنی حاصل از آن را که آغشته به خاک و خون شهدا و...است را هم نمیخواهم ،ببویم! 🍀حالاهرچه که برای ایجاد یک محیط راحت احتیاج دارم را به آن حس بی نظیر اضافه میکنم:جان پناه سنگر،هم از نوع نعل اسبیش ، هم خرگوشی ، حتی حفره ی روباه هم خوب است و.... 🍀برخی از چنین محل های خاص بود که من طی دوران هشت سال دفاع مقدس همیشه در آن احساس آرامش و آسودگی میکردم. 🍀دلم لک زده ، برای چنین لحظاتی! تا وسط روزهای پُر مشغله به چنین جایی بروم و استراحت کنم، چند ثانیه هم کافیست! 🍀راستی! میدانم که چند دقیقه بعدهم که چشمانم را می گشایم ، احساس طراوت و تازگی میکنم. 🍀بر گردیم به دنیای زیبا و رنگی! بله ، در غیر اینصورت ، میگفتم : دنیای جاماندگان ، تازه اگر غافل نباشیم، خوب است.!کاش بیشتر مراقب خودمان ، تصمیماتمان و گاهی ؛ "گاهی‌های" زندگیمان باشیم. 🍀کاش یادمان نرود که فقط یک بار زنده ایم و زندگی میکنیم، فقط یک بار! 🍀شاید این‌گونه درک بهتر و درست‌تری از زندگی پیدا کنیم.آن لحظات برای ما جا مانده ها تجربه و برای بقیه هشدار خوبی است که : 🍀وقتی کاری انجام نمیشه ، شاید خیری توش هست ، صبر کن! مثل وقتی که حشمتی با گردانش بموقع به بالای ارتفاع نرسید تا نوک قله رو فتح کنه !و آنقدر صبر کرد تا هفده روز از آن ماجرای خونین گذشت؛!اما معبودش در لحظه به لحظه با آنان بود. 🍀 وقتی مشکل پیش می یاد ، شایدحکمتی داره؛! مثل اون شب در والفجر دو که کاوه به تنهایی رفت تا بفهمه ، مشکل کجاست ، و بعد هم مثل آب خوردن ، برای همه ی فرماندهان و رزمندگان حل شد. 🍀 وقتی تو زندگیت ، زمین میخوری حتما ًدرسی هست که باید یاد بگیری ، مثل واقعه ی تپه درمان ، یادتون نرفته...! 🍀 وقتی بهت بدی میکنند ، شاید وقتشه که تو خوب بودن رو یادشون بدی ، مثل ناصرکاظمی که میرفت تو روستاها تا یارگیری کنه و خوبی و خوب بودن رو یاد مردمی بده که هم ساده بودن ، هم مظلوم اما ، خوب بودن تو وجودشان هست ، چون ایرانی هستند.!حتی میزا محمدبروجردی هم چنین تجربه ای را داشته ، وگرنه مسیح کردستان نمیشد. 🍀 وقتی همه ی درها به روت بسته میشه ، شاید با صبر و بردباری درِ دیگری به روت باز بشه و خدا بخواد پاداش بزرگی بهت بده ، میتونه همون مناجات و استغاثه هایی باشه که علی آقا قمی برای موفقیت بچه های تیپ ویژه تو پادگان ارتش راه انداخته باشه. 🍀وقتی سختی پشت سختی میاد ، حتماً وقتشه روحت متعالی بشه ، مثل اون روزهایی که بدون کاوه بودیم و خودسازی شروع شده بود ، ما اونا رو شکست میدونستیم ، اما در واقع... 🍀 حالا دیگه وقتشه بفرستمت اول همین متن ، اون بالا! وقتی دلت تنگ میشه ، حتماً وقتشه با خدای خودت تنها باشی! 🍀درست مثل وقتی که شبها بچه ها پا میشدند برای نمازشب ، سرما و گرما هم نداشت ، بیرون آسایشگاه ، با چفیه ، عطر ، و تربت و تسبیح و کتاب زرد رنگ ارتباط با خدا... این کتاب رو میگم✋ 🌸والعاقبه للمتقین 🌸این نوشتار ادامه خواهد داشت اگر خداوند متعال فرصتی عنایت فرماید. 🌸خوبان_عالم_دعا_بفرمایید ✍نبی زاده 🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد🌷 🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
📗✍این همون کتاب دعا هست که هنوز هم تو جا نمازم موجب وصل یاران شده💚✋
🌷🕊🌷🕊🌷🕊 🌸 به نام خدایی که باقیست 🌸 و همه چیز ، غیر او فانیست 🌸 شروع کارها با نام مشکل گشایت: 🌸 یاٰ مَنْ هُوَ یَبقیٰ وَ یَفنیٰ کُلُّ 🌸 🌸 الهی به امید لطف و کرمت... 🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد🌷 🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ‍ ‌ ‌ 🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸 🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت 🌸 باخودت تکرار کن پدر [وجیزه ابتدایی] ✍اصلا" به طور کل یادم رفته بود که پدرم میگفت: امروز هم با عشقِ تمام خدایت رو صدا بزن و همیشه بهترین روز زندگیت رو از خدا طلب کن ... 🍀ظمت امیدوار بودن رو از همین طریق حس میکنی ، راستی چه زود گذشت و من فرشته بودنِ پدرم رو هر لحظه دیر و دیرتر حس کردم. چقدر زمان کوتاه ست. 🍀شاید شما هم پدر شده باشید و بارها و بارها کف پای فرزندت را بوسیده باشی ، اما امروزه او بزرگ شده و چیزی به خاطر نداره! همانطور که ما هم خبر نداریم.! الآن صدایش مردانه شده و قد کشیده و سفت و محکم گام برمیداره. 🍀انگاری همین چند وقت پیش بود که پشت سر هم میخورد زمین و نیاز به کمک داشت و قربون صدقه اش میرفتی؛ اما این روزها برای خودش مردی شده! 🍀 وقتی پدر هستی به نظم و ترتیب و آراستگی فرزندت خیلی توجه میکنی ، حتی اگر خودت هم اونقدر آراسته نباشی باز هم تلاش میکنی تا او نزد دوستان و آشنایان و حتی هم کلاسی هایش هم کم‌ نیاره . 🍀 خدا کنه وقتی بزرگ شد بفهمه که چقدر برا لباس و پوشاک غذا ومسکن و...تلاش کردی نمیدونم خودم مدام یادم هست یا نه!؟ 🍀گاهی شده فرزند غذایی طلب میکنه و پدر با مصلحتی که می بینه در اختیار فرزند قرار نمیده و یا اصلا" نمیتونه فراهم کنه ، اما یه روزی جبرانش میکنه ، اما قسمت اول تو ذهن فرزند باقی می مونه و بخش دوم رو یا به یاد نداره و یا میخواد به هر دلیلی بیاد نیاره؛! اما در ذهن پدر حک شده اما چیزی ازش نمیگه و به روی فرزندش هم‌ نمیاره! 🍀نمیدونم ، خودم دقیقا چه وقتی مرد شدم! وقتی کلاس پنجم ابتدایی بودم و به تنهایی اعزام شدم اردوی فرهنگی تفریحی رامسر، یا وقتی تنهایی مدتی منزل عمه فاطمه در ساری بودم ، یا اینکه مدتی خونه دایی تو رشت و یا تهران می موندم؛! شایدهم مرد شدنم برگرده به روزهای ابتدایی شکل گیری انقلاب اسلامی یا روزهای هشت سال دفاع مقدس بوده که از نوجوانی ، تونسته مرد بسازه! البته اگه بشه بهش گفت...! 🍀 این سؤال برای خودم که این‌ روزها وقتی پدر شدم پیش اومده که ؛ آیا فهمیدم کی پسرم مرد شده یانه،!؟ البته حواس من و مادرش خیلی بهش بوده ، اما این روزها نشانه مرد بودن تو جون ها خیلی دیر ظهور میکنه و به همین سبب اونا میخوان یه جورایی خودشون رو به همه ثابت کنن ، اما این اول گرفتاریها شون به حساب میاد. 🍀دیدید که این روزها بیشتر جون ها به دنبال سبک زندگی غربی هستند تا ایرانی ، اسلامی !؟ البته مقصر منِ پدر هستم ، نگید که حس پدر بودنم گُل کرده و دارم از فرزندم دفاع میکنم؛! نه اینطور نیست کُلی گفتم؛! از سویی هم جون ها کمی راحت طلب و منفعت طلب شدن و خیلی هاشون هم میخوان یهویی پولدار بشن و ره صد ساله رو یک شبه برن ، که اول گرفتاری خودشون و خانواده هاشون بشمار میاد. 🍀 راحت طلبی و ساده بدست آوردن برخی از امور ، عواقب غیر قابل جبرانی رو برای آینده فرزندی که باید روزی سکان دار خانواده بشه هم بوجود آورده؛! میدونید چی میگم دیگه ؛ همون موقعی که به او داماد و تا میآید به خودش بجُنبه میگیم پسرم دیگه پدر شده آفرین! 🍀هرچنداین وجیزه بخش دیگری هم داره اما آقا این حقیر از همین الآن پرچم سفید به نشانه تسلیم بلند میکنم ، اصلا" ما مردها باید به این جمله معتقد باشیم که مرد آن است که از حرف خود برگردد!😁💖✋ 🌸پیشاپیش میلاد با سعادت امام علی علیه السلام رابه شیعیان و دوستداران اهل بیت علیهم السلام و شما عزیزان تبریک میگم💚✋ 🌸والعاقبه للمتقین 🌸این نوشتار ادامه خواهد داشت اگرخداوند متعال فرصتی عنایت فرماید. 🌸خوبان_عالم_دعا_بفرمایید ✍نبی زاده 🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد🌷 🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷